#فرشته_کویر
#قسمت_15
تقریبا بیشتر جوانهای فامیل جبهه بودند.
می امدندو دوباره برمیگشتند. مگر جبهه چه خبر بود؟
چه چیزی آنجا بودکه دل همهی جوانها را برده بود.
که از خیر ازدواج و زندگی راحت گذشته بودند.
و شب و روز قرار نداشتند. خانه راحت، خواب راحت، خانواده، غذای گرم و... همه و همه رو رها کرده بودند.
دغدغهی همهی جوانهای غیور سرزمینم راندنِ دشمنِ پلید از میهنِمان بود و چه دلیرانه در برابر دشمن ایستادگی میکردند و از خاک و ناموس وطن دفاع میکردند.
هر شب اخبار جبهههای جنگ از تلویزیون پخش میشد و پیر و جوان به نظاره مینشستند و برای پیروزی جبهه ی حق دعا میکردند.
مادران هر روز چشم به راه خبری از سلامتی فرزندانشان بودند و متاسفانه هر چند روزی یک بار خبر شهادت یکی از عزیزان میآمد و
آتش به دل همه میزد.
گاهی هم جوانی زخمی و مجروح به آغوش خانوادهاش باز میگشت. ولی جوانان غیور وطنم، هنوز هم برای رفتن و مبارزه با دشمن بیتاب بودند و ذرهای از غیرت مردانه شان کاسته نمیشد. بلکه افزرده میشد
(یک سال بعد )
حالا دیگر فرزاد به عنوان سرباز وظیفه
در جبههها جانفشانی میکرد.
آن روز روز صبح که فرشته با زهره به مدرسه میرفتند، نزدیک مغازه آقای سلامی شدند که زهره گفت:
_فرشته صبر کن من برم یه چیزی بگیرم...
و سریع وارد مغازه شد.
فرشته سر به زیر منتظر بود و جرأت نزدیک شدن به مغازه را نداشت. از دیدنِ دوبارهی فرهاد و آتشی که به جانش میافتاد، میترسید.
در همین فکرها بود که سر و صدایی شنید. سرش را بلند کرد.
"وای دارم درست میبینم...فرهاد! توی لباس سربازی.
خدایا! این چه امتحانیه؟ بامن چه می کنی؟
مگه من چقدر تحمل دارم"؟
چهرهی جذابش از همیشه جذابتر شده بود و چقدر این لباس در تنش زیبا بود.
"خدایا! منو ببخش. دارم به نامحرم نگاه میکنم. خدایا! کمکم کن...
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#قسمت_16
_فرشته، حواست کجاست؟ گفتم بریم دیگه!
_چی؟! با منی؟! بریم.
_چیه فرشته بد جور حواست پرت شده؟ خبریه؟
_نه بابا چه حرفیه ؟
_راستش فرهاد خیلی خوشگل و خوشتیپه ولی اصلاً به هیچ دختری محل نمیذاره.
_ولش کن زهره. به ما چه. بیا بریم.
ولی دلش آرام نمیگرفت.
از این به بعد، سر سجاده بعد از نماز غیر از دعا برای همه رزمندهها و فرزاد، دل نگرانی فرهاد را هم داشت و برای سلامت برگشتنش دعا میکرد و او نمیدانست که خدای مهربان چه سرنوشتی برایش رقم زده.
روز سرد و برفی بهمن ماه بود که فرشته به کمک مادرش شیشههای مربا را در سبد چیدند تا به مسجد ببرند.
دستهی سبد را کمک مادرش گرفته بود. نزدیک مسجد که شدند، زهرا را دیدند که با پسری جوان صحبت میکردکه با دیدنِ آنها خوشحال شد.
و گفت: ماشاءالله حاجخانم شما چه قدر زحمت میکشید.
_وظیفه است مادر.
_صبر کنید حسین بقیه راه رو میبره. بیزحمت بگذارید زمین.
و حسین جلو آمد و سلام کرد و سبد را برداشت و به داخل مسجد برد.
_خدا خیرت بده زهرا جان.
_من که کاری نکردم داداشم برد.
_فرشته جان خوبی؟ دست تو هم درد نکنه خیلی زحمت میکشی.
_ممنونم زهرا جان وظیفه است.
و با هم وارد مسجد شدند. حسین هم چنان در حال کمک کردن بود و وسایل بسته بندی شده رو در کارتنهای مخصوص میچید و در گوشهای میگذاشت که زهرا با لبخند گفت:
_فرشته جان بیایید اینجا کمک.
_چشم
و با هم مشغول بستهبندی مواد غذایی شدند.
مامان هم که زهرا خانم را دید و به جمع خانمها پیوست.
_فرشته جان امسال دیپلمت رو میگیری؟
_امسال که نه، انشاءالله سال دیگه
_خیلی خوبه
_چرا؟
_هیچی همینجوری
_راستی از داداشت جه خبر؟
_خوبه خدا رو شکر الان دیگه سربازه، _درست مثل حسین، داداشِ من هم سربازه.
_خدا همهی سربازها و رزمندهها رو حفظ کنه
_الهی امین
در این مدت 2 سالی که به این محله آمده بودند چند خواستگار برای فریبا آمده بود ولی فریبا هربار بهانه میآورد و خواستگارها را رد میکرد و اصرار مامان هم هیج فایدهای نداشت.
نزدیکای عید بود و فرزادبه مرخصی آمده بود .
همه خوشحال بودند که دور هم جمعاند.
وقتی فرشته از مدرسه برگشت دررا باز کرد و سلام کرد که مامان جواب سلامش را داد و گفت:
_فرشته زود لباسهات رو عوض کن و بیا آشپزخونه کار داریم.
نیاز به پرسیدن نبود معلوم بود که مهمان در راه است.
_چشم مامان
وقتی به آشپزخانه وارد شد پرسید.
_خب مهمان کیه؟
_عمه مهین اینا دارند میان.
_عه چه خوب خیلی وقته ندیدیمشون و نگاهش به فریبا افتاد که از همیشه ساکتتر بود.
_چی شده فریبا خیلی ساکتی؟
_اِه فرشته...
"دیگه شکش به یقین نشست. خب عمه برای کی میاد خواستگاری؟!
یه عروس که داره. حامد هم که پایش رو قطع کردند.
حمید هم که هنوز وقت ازدواجش نیست."
_چی فریبا؟! یعنی تو و حامد ؟
و فریبا از شرم سرش رو پایین انداخت از آشپزخانه خارج شد.
_مامان درسته؟ حامد ؟
آخه اون که یه پا نداره؟
_باشه. مادر چه ایرادی داره؟ حامد پسر مؤمن و پاکیه.
تازه به خاطر دفاع از وطن و ما، این اتفاق براش افتاده نمیشه که زندگی نکنه
تازه فریبا خودش هم راضیه
_چی؟
آخ جون یعنی یه عروسی افتادیم .
_فرشته تو رو خدا خواهرت رو اذیت
نکن. میبینی که خجالت میکشه .
_چشم مامان ولی خوشحالم دیگه چه کار کنم.
و آن شب مراسم خواستگاری انجام شد وحامد هم چنان سر به زیر بود و فرشته با خود اندیشید.
"شاید حامد و فریبا هم خیلی وقته عاشق هم هستند.
فریبا که هیچی نمیگفت ولی چرا خواستگارهاش رو رد میکرد؟
یعنی منم میتونم منتظر فرهاد بمونم؟
منم میتونم اگه خواستگاری اومد ردش کنم؟ ولی اگه فرهاد هیچ وقت نیاد خواستگاری.....
شاید اون اصلا به من فکر هم نمیکنه.
خدایا! من به چه امیدی باید منتظر باشم ؟
ای وای الان که فریبا نامزد کرد اول بدبختیه منه.
میدونم اگر یه خواستگار خوب بیاد باید قید درسو بزنم و به خواست مامان و بابا ازدواج کنم.
نه.... پس فرهاد چی می شه؟
من غیر از اون با هیچ کس دیگه نمیتونم زندگی کنم
خدایا! منو به فرهاد برسون."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام روزتون بخیر خانوم فرجام پور عزیزم
انشالله که حالتون همیشه خوب باشه
خیییلی خوشحالم که با شما آشنا شدم و خدارو شاکرم که شمارو سر راهم قرارداد
به لطف شما خیلی از مشکلاتی که با همسرم
داشتم حل شد و با راهنمایی های شما
روز به روز بهترم میشه😍
دورتون بگردم مرسی که هستین💐💐❤
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🍃بہ نام او ڪه...
🌼رحمان و رحیم است
🍃بہ احسان عادت
🌼وخُلقِ ڪریم است
سلام امام زمانم🌺
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
امام رضا علیه السلام
کسی که نمی تواند کاری کند که با آن گناهانش زدوده شود پس زیاد بر محمد و خاندانش صلوات بفرستد که آن گناهان را به خوبی از بین می برد.
عيون الأخبار ج۱ ص۲۹۴ #صلوات
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
دنیا دو روز است...
یک روز با تو و روز دیگر علیه تو
روزی که با توست مغرور مشو
و روزی که علیه توست ناامید مشو
زیرا هر دو پایان پذیرند
هیچ وقت به خودت مغرور نشو
برگ ها همیشه وقتی می ریزند
که فکر می کنند،طلا شده اند.
خدایا به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۶۶.mp3
11.12M
مجموعه #یاد_خدا ۶۶
#استاد_انصاریان |#استاد_شجاعی
√ آتشنشان»ها عزیزترین انسانها در نگاه اهل بیت علیهمالسلامند! چرا؟
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
❤️روز روان شناس و مشاور مبارک❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🎥 #ببینید
🎀 همسرم، منو دوست نداره چیکار کنم؟
🎤 #استاد_پناهیان
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#همسرداری💞
باید همه ی زوجین این را به خاطر بسپارند:
اینکه با تبدیل شدن به زن و شوهر ، شما صاحب یکدیگر نخواهید شد - فقط همراه و همدم یکدیگر هستید ، فقط دوست یکدیگرید. و رابطه خود را تضمین شده و تمام شده فرض نکنید؛ هیچ ربطی به تصرف و مالکیت ندارد(ازدواج).
زن و مرد چیزهایی برای تصرف نیستند ، بلکه انسان هستند. باید به آنها احترام گذاشته شود. آنها وسیله ای برای استفاده نیستند.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#همسرداری💞
🔶فواید نوازش همسر
🔸نوازش نسبت به صحبت قابل ارتباطتر است، حتی اگر شما صدها پیام دوست دارم برای همسرتان بفرستید به اندازه در آغوش کشیدنش کارساز نیست.
🔸بسیاری از محققان مدعی هستند 70 درصد زوج هایی که مکررا دعوا می کنند نوازش یکدیگر را فراموش کردهاند، وقتی ارتباط خالی از نوازش می شود، آن رابطه پوچ است.
🔸نوازش بهترین راه بالا بردن صمیمیت است، شما چه طور می توانید و چه مقدار همسرتان تواناست؟
🔸حتی علم هم کاملاً نتوانسته بررسی کند که چرا احساس خوبی هنگام نوازش به ما دست میدهد، تصور کنید همه خوشحالی ها را تجربه می کنید وقتی همسرتان در آغوشتان است.
🔸نوازش احساسات جریحهدار شده را درمان می کند و نوازش کمک می کند ذهن و قلب و بدن معجزه کنند، نوازش انرژی های مثبت را انتقال میدهد.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490