درسته
من می توانم بهترین باشم💪
من می توانم بهترین بنده برای خدای مهربان باشم💪
من می توانم بهترین همسر باشم💪
من می توانم ملکه منزلم باشم💪
من می توانم با عشق و لذت زندگی کنم💪
من می توانم عشق و لذت را به همسرم بچشانم💪
من می توانم💪
فقط کافیه آموزش های لازم را ببینید
و مطمئن باشید
شما می توانید💪💪
در خدمتتون هستم، بهترین بنده های خدا
و بهترین زنان عالم👏
واقعا با این همه محبت و لطف شما چه کنم؟
شرمنده می کنید
هر چه هست لطف خداست
و
انجام وظیفه
سر نه اکر در ره خوبان بُوَد
بار گرانی است کشیدن به دوش
خوشحالم که اموزش ها به دردتون خورده و استفاده کردید
ممنون از همراهی توجه تک تک شما عزیزان
فقط
یه خواهشی دارم
حتما
دوستان تون را به کانال دعوت کنید تا انها هم استفاده کنند
و در ثواب نشر این مفاهیم کاربردی زندگی شریک باشید
التماس دعا🌺
🖤پدرم خدا بیامرزم
تمام دغدغه اش این بود
که روزی حلال بیاره توی خونه
و احدی ازش نا راضی نباشه
با کارگری و کشاورزی، سعی داشت بهترین زندگی و امکانات را برای خانواده اش فراهم کنه
برای تربیت بچه هاش
خیلی دغدغه داشت
و
با اینکه خانواده پر جمعیتی بودیم
بر نظم و ادب ما و حتی تربیت دینی ما اصرار داشت.
خدا رحمتش کنه🖤
با اینکه سواد کمی داشت
اما
از همون کودکی نماز و اداب دینی را به ما اموزش داد
بزرگتر که شدیم ازش یاد گرفتیم
خیلی حواس مون به بنده های خدا باشه
و خیلی دنبال گرفتن حق و حقوق نباشیم
بلکه دنبال رضای خدا و خدمت به خلقش باشیم.
البته ناگفته نماند که مادرم همیشه در کنارش بود و علاوه بر این مباحث بر حیا و حجاب ما تاکید و مراقبت می کرد.
خدا را شکر، مادرم در کنارمون هستند.
ولی پدر خیلی زود رفت و داغش بر دلمان هست.
هر چه داریم
اول لطف خداست و نان حلال پدر و زحماتش
و
همچنین زحمات مادرم.
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🖤پدرم خدا بیامرزم تمام دغدغه اش این بود که روزی حلال بیاره توی خونه و احدی ازش نا راضی نباشه با ک
فردا
سالگرد آسمانی شدن پدرم هست🖤
و دلمان چقدر تنگ است برایش
و برای خوبیهایش
اگر اعمالم، ثوابی داشته باشد
همه را هدیه به روح پاکش می کنم
و امیدوارم در بهشت دعاگویمان باشد🖤
اگر مایلید،
فاتحه و صلواتی هدیه اش کنید
به نام حسین فرجامپور
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم🖤
روحت شاد پدر عزیزم 😭
که فقط یکی بودی و تکرار نشدی
جایت همیشه در قلبم هست🖤
و تا ابد به تو و نصیحتها و صحبتهایت نیازمندم
لطفا از بهشت برای مان دعا کن
و اگر فرزندان خوبی برایت نیستیم
حلالمان کن
اگر از خوبی و ثواب چیزی دارم همه هدیه به روح پاکت🎁
ای بهترین پدر دنیا
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم💐
بهترین های بهشت روزیت باد💐
#سالروز_آسمانی_شدن_پدرم
حسین فرجامپور🖤
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#دوره_های_آموزشی_اسرار_درون👇👇 #تخفیف_ویژه🎁😍👏👏 💞#دوره_اسرار_زناشویی💞 یا سواد جنسی #سرفصلهای #دور
هر کدام از این دوره ها را بخواهید آماده است
و
می تونید تهیه کنید👆
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#دوره_های_آموزشی_اسرار_درون👇👇 #تخفیف_ویژه🎁😍👏👏 💞#دوره_اسرار_زناشویی💞 یا سواد جنسی #سرفصلهای #دور
تمام دوره های اموزشی مون
فقط تا فردا شب
به مناسبت سالگرد اسمانی شدن پدر عزیزم
با #تخفیف ارائه می شود
باشد روح پاکش شاد شود💐
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۹)
#تینا
#قسمت_۲۹
با حسرت به دخترهای شادابی که کنارِ هم بگو و بخند میکردند نگاه کردم.
مهتاب گوشهای معرکه گرفته بود و دور و بریهایش را با حرفهای چرت و پرتش سرگرم کرده بود.
ریحانه ساندویچی را به طرفم گرفت.
- بفرمایین. ببین ریحانه خانم چه کرده؟
دستش را رد نکردم و هر دو مشغول خوردن شدیم.
با "بهبه!" و "چهچه!" گفتن، مرا تشویق به خوردن میکرد. با دل آشوبی، آهسته ساندویچ را گاز میزدم و از طعمش چیزی نمیفهمیدم.
نگران و مضطرب، به چهرهاش نگاه کردم.
اخم در هم کشید.
- تینا تو رو خدا درست بخور. بذار بفهمیم چی میخوریم. بعدا یه فکری برات میکنم.
با هر زحمتی بود، تا آخرش خوردم.
زنگ بعد که وارد کلاس شدیم، با دیدن خانم محمدی که به جای معلم هنر آمدهبود، دلم هری زیخت.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک، دست به دست هم داده بودند تا حال خوش من را مرا خراب کنند.
مهتاب شروع به تکه پراندن کرد و او صبورانه و با لبخند، پاسخش را میداد.
نگران بودم که چه خواهد گفت و چه میشود.
احوالپرسی گرمی با تکتک بچهها کرد.
- دیگه بخواید یا نخواید این ساعت باید من رو تحمل کنید.
ریحانه و چند تا از دخترها با خوشحالی گفتند:
- خانم از خدامونه که با شما باشیم.
من سر به زیر انداخته بودم و بیاختیار ناخنهایم اسیر دندانهایم شد.
ریحانه با آرنج به پهلویم زد.
- نکن این کارها رو دختر. ایششش!
سرم را بلند کردم، با دیدنِ جملهای که خانم محمدی پای تابلو نوشته بود جا خوردم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۰)
#تینا
#قسمت_۳۰
چند بار پلک زدم و دقیقتر نگاه کردم.
صدای ریحانه بلند شد.
- وای خانم! نمیدونید این سوال چقدر ذهن من رو مشغول کرده. یعنی به جوابش میرسم؟
خانم محمدی گفت:
- حتما، ولی من دلم میخواد نظرِ تکتک شما رو بدونم. اول خودت بگو ببینم. نظرت چیه؟
ریحانه مِن مِن کرد و گفت:
- راستش خیلی در موردش فکر کردم؛ ولی چیزی به ذهنم نرسید. یعنی جوابهایی که پیدا کردم راضیم نکرد. کاش خودتون میگفتید.
خانم محمدی لبخندی زد.
- نه دیگه، امروز باید همه روی این سوال فکر کنند و جواب بدن.
مهتاب با تمسخر خندید.
- این دیگه کاری داره؟ از خودم بپرسید تا تهش میبرمتون.
همه با تعجب نگاهش کردند.
خانم محمدی با آرامش گفت:
- حتما گلم. نوبت شما هم میرسه. فعلا چند دقیقه به همگی وقت میدم یکم درموردش فکر کنید.
بچهها شروع به پچپچ کردند و من به قلمِ ریحانه چشم دوختم که روی کاغذ جملاتی را مینوشت.
باورم نمیشد که ذهنِ من هم درگیر این سوال شده. مرتب کلمات را مرور میکردم و برای رسیدن به جواب، چشمهایم را میبستم و دوباره بدون یافتن جواب، باز میکردم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490