eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔺یا هر دو نفر از آن برنده بیرون می آیند و یا هر دو بازنده هستند. 🍃 نوع برخورد ماست که نتیجه را تعیین می کند.✅ ⁉️اگر برای به کرسی نشاندن صحبت ها و نگرش خود و برنده شدن از همسر، تلاش کنیم قطعاً بازنده ی زندگی خواهیم بود.❌ 🔔 شاید توانسته باشیم حرف آخر را بزنیم و برنده دعوا باشیم اما کم کم رابطه را از دست خواهیم داد.😔 .
. ⬅️ قبلا عرض کردم سعی کنید تا می توانید در زندگی زناشویی گذشت و ایثار داشته باشید💕 و کانون زندگی تون را گرم نگه دارید. چیزی که مهمه⬇️ اینه که عشق و محبت زوجین ذره ای کاسته نشه.🍁🍂 پس بعد از دعوا، فوری آشتی کنید و حتی از همسرتان عذر خواهی کنید.💝💓 .
. ❤️‍🔥 محاسبه غلط👇 گمان نکن که هر چقدر همسرت رو تشنه نگهش داری و از او دوری کنی، وابسته تر میشود🚫😶 بلکه کاملا برعکس روز به روز ازت دورتر و سردتر میشه....👌⛅️ پس تعادل در عشق ورزی را سرلوحه زندگی کن💞☃️ .
. عشق ورزی و محبت کردن زوجین به یکدیگر، حد و مرز ندارد😍🥰 فقط بنا به نیاز افراد است که حدی را قرار می دهیم😇 آن هم با توجه به شخصیت و تربیت خانوادگی اش👨‍👩‍👧‍👦 که هنر شما را می طلبد که درست تشخیص دهید🦋 .
. ⚠️چطوری میزان نیاز محبت همسرمان را متوجه شویم⁉️👇 با شناخت طبع و مزاجش👌 که توی دوره 🔱مفصل این بحث را توضیح می دهیم و کمک تون می کنیم که تشخیص درست بدید✅ .
. معمولا خانم ها 🙍🏻‍♀🙎‍♀ همسرشان را با دیگر مردان مقایسه می کنند❌❌❌ و شکایت دارند که مثلا شوهر خواهرم خیلی مهربان است و هوای خواهرم را دارد🚫 اما شوهر من اصلا به من توجه ندارد.😶 .
. باید بگم،☝️ خانم گل، لطفا و به هیچ عنوان🗣 همسرت را با هیچ فردی مقایسه نکن🚫 مقایسه ممنوع❌❌❌ هر کس طبع و مزاج و تربیت خانوادگی خودش را دارد.☘ هیچ وقت دو نفر شبیه هم‌نیستند📣 حتی خواهر و برادرهای دو قولو👌 مقایسه کردن، کار شیطان است👹 .
😍💞 مثِ قرص خوابی تا بغل نگیرمت خوابم نمیبره🥺❤️ ⇠ آرامشمـــ🫀⇢😘 کلی ایده دلبرانه داریم 🤗👇 همین الان وارد شو👏👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌چه بهتره که به جای دعوا کردن 😡 با هم گفتگو کنیم💐 💞 ┏━✨🌼🌹🌼✨━┓ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰۵) با دیدن پیام تبلیغاتی حالم بد شد. چه خیال واهی داشتم. پرهام اصلا به من فکر هم نمی کرد. دوباره تن خسته ام را روی تشک رها کردم. تمام خاطراتِ روزهایی که با او بودم، جلوی چشمم رژه می رفت. چند بار از مدرسه به بهانه های مختلف مرخصی گرفتم و با او در شهر چرخ زدیم. چه وعده هایی که نداد و چه دلخوش بودم، به حرف های قشنگش. باورم نمی شد که باید او را فراموش کنم. اصلا زندگی بدون او اصلا ممکن نبود. او بد نبود. همیشه حرف های قشنگ می زد. چه شد که یکباره زیر همه چیز زد؟ چه شد که یکباره از من بیزار شد؟ چه شد که گذاشت و رفت؟ مگر می توانم بدون او زنده باشم و زندگی کنم؟ چطور فراموشش کنم؟ با اینکه رفتار و گفتار آخرش، آتش به جانم زد. با اینکه از او متنفر شدم. ولی هنوز ته قلبم حسی بود که می گفت: "بدون او هرگز نمی توانی زندگی کنی" اشکانم بی اختیار روان شد. چند ساعت و تاکِی نمی دانم. فقط اشک ریختم و از زنده بودنم شاکی شدم. کاش مرده بودم. کاش هیچ وقت به هوش نمی آمدم. چند روز دیگر گذشت و در خانه ماندم. هر روز و هر شبم مثل هم تکراری و زجر آور بود. ریحانه هر روز سر می زد و کمی کنارم می ماند. از مدرسه، بچه ها، درس و مشق می گفت. سعی داشت برای لحظه ای هم که شده لبخند به لبانم بنشاند. ولی دل من آشوب تر از این حرف ها بود. او چه می دانست که من چه می کشم. اصلا او مثل من طعم عشق را چشیده بود. طعم محبت و توجه ای را که بدان محتاجی. او سخن می گفت و من در چشمان درخشانش، فقط خوشی و خوشبختی می دیدم. "هرگز نمی تواند مرا درک کند." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۰۶) مادر، از بودن ریحانه کنارم خوشحال بود. چند باری خانم محمدی تماس گرفت و حالم را پرسید. مادر به گرمی با او احوالپرسی کرد. با تعجب می دیدم که هنگام مکالمه با او می خندد و خوشحال است. بالاخره یک روز گفت که مایل است مادرِ خانم محمدی را ببیند. ولی برای من ماندن در خانه و فرو رفتن در لاک تنهایی، از همه چیز گواراتر بود. قرارش را با ریحانه و خانم محمدی گذاشت. به ناچار در اولین روزهای سرد زمستان با آن ها همراه شدم. بعد چند روز، وقتی از خانه بیرون رفتم، سرما را با تک تک سلول هایم حس کردم. تعجب کردم از پدر که جلوی در با اتومبیلش منتظرمان بود. این همه توجه، از او بعید به نظر می رسید. مادر کنارش نشست و من و ریحانه صندلی عقب بودیم. تعجبم زمانی بیشتر شد که با لحن مهربان، حالم را پرسید و با لبخند با مادر صحبت می کرد. به گمانم همه این ها فقط به خاطر حضور ریحانه بود. موقع پیاده شدن هم از مادر پرسید که چه ساعتی به دنبالمان بیاید. رفتارش برایم عجیب بود. وارد خانه که شدیم، خانم محمدی به گرمی از ما استقبال کرد و مادرش از او مهربان تر برخورد کرد. گویی که سال هاست ما را می شناسد. خانمی با چهره زیبا و پوستی سفید، اندامی متوسط، و البته جوان و شاداب می نمود. با تعجب به قیافه مهربانش چشم دوخته بودم که خانم محمدی سینی چای را روبرویم گرفت. به خودم آمدم، فنجان چای را برداشتم و تشکر کردم. لبخندی زد و گفت: - نوش جان. صحبت های مادر با مامان مرضیه که از او کوچک تر می نمود، گل انداخته بود. ریحانه چایش را جرعه جرعه نوشید و گفت: -وای چه طعم خوبی داشت‌. ممنونم. خانم محمدی با لبخند گفت: - نوش جونتون. حالا مونده تا هنرهای مامان مرضیه را بشناسید. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490