eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
134 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
. 1⃣ ⬅️ طبیعی بودن زمان هایی که نیاز داریم یه کم فاصله بگیریم و فضای شخصی خودمون رو داشته باشیم حواس مون به این زمانها باشه🌏🪐 و برای نیاز به تنهایی یکدیگر احترام قائل باشیم🔗🕯 .
2⃣ به رسمیت شناختن حد و مرزهای همدیگه.☘ 3⃣ بدون شرمندگی و خجالت بابت اشتباهاتمون معذرت خواهی کنیم و مسئولیت کارهامون رو بپذیریم🍃 .
. 4⃣ عیب و ایرادهای همدیگه رو با تمسخر یا کنایه به روی هم نیاریم❌📌 5⃣ درمورد خواسته‌های متقابل و نیازهامون در قبال همدیگه رک و راحت باشیم🔆 .
. 6⃣ درمورد نگرانی‌ و شک و شبهه‌هایی که تو ذهنمون ایجاد میشه بدون تعارف باهم صحبت کنیم،🌵 💢 صحبت کنیم، 🔴 از احساساتمون بگیم، 🟠 از توقعاتمون بگیم، 🟡 از ارزو هامون بگیم، 🟢 تلویزیون تماشا کنیم، حتی خاطرات خوش قبل را برای هم‌تعریف کنیم،🔮 حتی بازیهایی که میشه توی منزل انجام داد، انجام بدیم،🏡 🍎 مثل شطرنج، 🍊 منچ، و...
. 💞 و به همین راحتی، از به پایان رسیدن تاریخ انقضای عشق و زندگی‌مون جلوگیری کنیم💎 و هر روز از روز قبل عاشق تر و مهربان تر باشیم✨ ❤️ عشق‌تان پایدار❤️ .
💓🍃😍💞 ‌ مَـن‌باذَره‌ذَره‌قَلبَم.. بــٰاهَردم‌وبـٰازدمَم‌دوستَت‌دارَم میدانَم‌کهِ‌این‌ْدوست‌داشتَنم‌بازهَم‌دَرقِبال تـٌوچقدرکَم‌اَست.. وَاینجاست‌که‌ِنام‌ِتــٌورا پادشاه قبلم مینامَم؛♾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️😘 ┏━✨🌼🌹🌼✨━┓ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۴۵) ریحانه با اشتیاق گفت: -چه جالب! باید چه کار کنیم؟ -فعلا هیچی. فردا می رید سر قرار، دارو رو تحویل می گیرید. بعد یه قرار دیگه می گذارید. برای قرار بعدی، دایی رضا باهاتون هماهنگ می شه. البته خودش که شهرستانه. همکارانش هستند. خودش هم گفت، بتونه حتما میاد. می خواد با مشورت همکارهاش یه نقشه خوب طراحی کنه و اینکه، باید ببینه این آدم، سابقه داره یا نه، تنها کار می کنه یا با گروه خاصی. لازمه که شما پرهام رو معطل کنید. شاید مجبور بشید چند بار باهاش قرار بگذارید. راستی، غیر از داروهای تقلبی، چیز دیگه ای هم می فروشه؟ سرم را پایین انداختم و همه نگاه ها به سمتم چرخید. کمی مکث کردم و به سختی لب باز کردم. -مواد، توی پارک مواد می فروشه. البته برای بعضی ها هم می بره خونه هاشون. کوهی از غم راه گلویم را بست. گویی این گناهان را من انجام داده بودم. نگاه کردن در چشمانشان برایم سخت بود. شرمگین و سر به زیر، بر خودم لعنت فرستادم. چگونه به چنین آدمی دل بستم و بر گناهانش چشم پوشیدم. ریحانه و خانم محمدی بر چگونگی قرار گذاشتن ها با پرهام صحبت می کردند و من غرق در افکار خودم، به درستی و نادرستی، کرده هایم می اندیشیدم. بعد از ساعتی، از منزلشان خارج شدیم. البته ما را به خانه هایمان رساند و در راه، بر روی درست انجام شدن، نقشه، تاکید کرد. چیزی از سخنانش نمی فهمیدم، ولی ریحانه با دقت گوش می کرد و مرتب، چشم می گفت. هنگام پیاده شدن هم دسته ای اسکناس به ریحانه داد،: -این برای خرید داروها، پیشتون باشه. خیلی دقت کنید. ممکنه این آدم خطرناک تر از این حرف ها باشه. شب را با افکاری آشفته به صبح رساندم. از طرفی، باید پرهام دستگیر می شد. از طرفی هم عذاب وجدان داشتم، به خاطر دوستیمان و رابطه یک ساله ای که داشتیم. حرف های خانم محمدی در گوشم می پیچید"ممکنه این آدم خطرناک تر از این حرف ها باشه" مردی که دلم را لرزانده بود، چگونه می تونانست خطرناک باشد؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۴۶) با تنی خسته از بی خوابی، از در بیرون رفتم. آفتابِ بی جانِ اول صبح، فقط قدرت روشنایی داشت و ذره ای توان گرم کردن نداشت. کوله ام را جا به جا کردم و دست در جیب بردم. همیشه از زمستان بیزار بودم. گرفتارِ افکارم بودم، که خودم را جلوی مدرسه دیدم. از مدرسه هم بیزار بودم. می دانستم که اکثر درس ها را خواهم افتاد. آهی کشیدم و داخل رفتم. مثل همیشه حواسم جای دیگری بود و از درس دادن معلم ها جز خط خطی هایی بر تخته، نمی فهمیدم. تنها چیزی که نظرم را در کلاس و حیاط مدرسه جلب کرد، آرام شدنِ غیر طبیعیِ مهتاب بود. عجیب بود که ساکت شده و کاری به دیگران نداشت. احساس می کردم، اتفاقی برایش افتاده. سر کلاس هم اصلا حواسش نبود. بالاخره طاقت نیاوردم و از ریحانه پرسیدم: -ریحانه، به نظرت چرا مهتاب اینقدر ساکت شده؟ -نمی دونم، ولی اون چند روزی که تو نبودی، البته دو روزش رو اونم نبود. -واقعا؟ یعنی چی شده؟ دیگه سر به سر منم نمی گذاره. -ولش کن. حالا ناراحتی کلاس ساکته. والا نمی گذاشت از درس چیزی بفهمیم. درست می گفت، با سکوت او، جو کلاس آرام شده بود. اما چرا؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاوره با خانم فرجام پور خیلی خیلی خوب بود و منی که ناامید بودم رو خیلی بهم امید داد و آروم شدم.خیلی نکات خوبی رو بیان کردن و بهم انگیزه دادن ان شاءالله همیشه سالم و سلامت باشید التماس دعا. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر🌺 هر چه هست لطف خداست🌹 الهی همیشه شاد و سلامت باشید💐 ادمین هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola