#نکته_مهم👇
🔺شنونده خوبی باشیم👌
مهارت خوب گوش دادن
و
خوب صحبت کردن
را باید فرا بگیریم
که ریشته بسیاری از مشکلات زناشویی است✅
🔵وقتی باهم صحبت میکنید تاحدامکان مزاحم های محیطی مانند
👈❌ تلویزیون،رادیو و حتی گوشی تان راخاموش کنید
اگرشرایط محیطی فراهم نبود
👈 صحبت های تان را به زمان دیگری موکول کنید.
👈همیشه چیزهایی که در همسرتان دوست دارید را به او بگویید
چیزهایی که در شما ایجاد غرور میکند، تواناییها و نقاط قدرت او
ایجاد یک رابطه عاشقانه فقط یک پیوند درونی نیست.👌
💞«محبت» مکملی دارد به نام
«احترام»
محبت و احترام در کنار هم
معجونیست که
هر کدام اثر دیگری را «ضمانت» خواهد کرد ...👌
💞اگر در زندگی زناشویی
محبت و احترام
داشته باشید
مطمئنا آرامش هم خواهید داشت👌
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 محبت به همسر عار نیست!
#دکتر_سعید_عزیزی
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#دلبرانه😍💞
قشنگترین واژه ها را امشب
به ستاره ها سپرده ام
تا شب بخیرهایت را
برای من بیاورند...
#شبت_عاشقونه_نورقلبم❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۸۹)
#تینا
#قسمت_۱۸۹
خدا را شکر همه چیز به خیر گذشت و بعد از ساعتی، رفتند. ساحل برایم برنامه مطالعاتی چید. با توجه به نزدیک بودن امتحانات ترم اول،
قرار شد تلفنی درس هایم را بپرسد و برای بعضی درس ها مثل ریاضی حضوری بیاید.
بعد از رفتنشان، دوباره حال مادر بد شد. ولی این بار به جای داروهای آرامش بخش، از دمنوش هایی که مرضیه خانم سفارش کرده بود، استفاده کرد. چند روزی گذشت. با تمام سختی که درس خواندن برایم داشت، به خاطر پیگیری های ساحل، شروع کردم. خانم محمدی هم مرتب در تماس بود و حالم را می پرسید. سفارش هایی که مادرش کرده بود، را به گوشم می رساند. از درست خوردن و خوابیدن و غیره.
بدبختی از آن جا شروع شد که ناچار شدم دوباره به مدرسه بروم. حالا که تازه داشتم درس خوان می شدم، هم درس ها برایم سخت بود و هم رفتن به مدرسه و دیدن جای خالی مهتاب.
از آن بدتر، یادآوری پرهام و خاطراتش.
با ناچاری را طی کردم. وارد کلاس که شدم، ریحانه به استقبالم آمد. در آغوشش فشردم.
حسابی دلتنگش بودم. کنار هم نشستیم و او تند و تند از امیر و کارهایش و خاطرات سربازی اش می گفت. با بی میلی فقط گوش می دادم و سر تکان می دادم.
با ورود معلم ساکت شدیم و خیره به تخته سیاه.
از درس زبان جز کمی خط خطی و شکل های داخل کتاب چیزی نفهمیدم.
زنگ ریاضی از آن هم بدتر بود.
تا زنگ آخر که با وارد شدن خانم محمدی به کلاس، لبخند به لبم نشست.
مثل همیشه آرام و مهربان، با تک تک بچه ها احوالپرسی کرد و از دلتنگی اش برایمان گفت.
دیگر مهتابی نبود که با مسخره بازی هایش کلاس را به هم بریزد. دوستانش هم ساکت شده بودند.
خانم محمدی، گچ را برداشت و زیبا و خوانا نوشت" آرامش"
دوباره یادم افتاد که درگیر این کلمه بودم و دنبال یافتن راهی برای رسیدن به آن، رسیدن به "آرامش"
دوباره بحث در کلاس بالا گرفت. خانم محمدی با حوصله و دقت گوش می کرد و بچه ها را به شرکت و ادامه بحث وا می داشت.
برایم لذت بخش بود؛ ولی نظری نداشتم و بیشتر گوش می دادم. نگاهم به دفتر ریحانه افتاد که با دقت نظرات را با ذکر نام گوینده، یاد داشت می کرد. به نظرم کاری بیهوده آمد.
بالاخره خانم محمدی، بحث را جمع کرد.
و بدون توضیح اضافه، پای تخته با خطی زیبا نوشت.
"الا بذکرالله تطمئن القلوب"
لبخندی زد و گفت:
-خوب به این آیه دقت کنید. تا جلسه بعد حسابی
در زندگی به کار ببنیدید و نتیجه را بهم بگید.
با تعجب به چهره بشاش ریحانه نگاه کردم. سرش را تکان داد و گفت:
-اونش با من.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۹۰)
#تینا
#قسمت_۱۹۰
وسایلم را جمع کردم و با ریحانه بیرون آمدیم. از روند درسهایم می پرسید و قول داد حتما به کمکم بیاید، با جزوه های زیبا و مرتبش.
از در حیاط که بیرون رفتیم، خانم محمدی صدایمان کرد و خواست که ما را برساند.
با اصرار سوار اتومبیلش شدیم. بعد از راه افتادن، کمی تعلل کرد، احساس کردم، حرفی برای گفتم دارد که بالاخره لب گشود:
-می دونید چیه بچه ها، دلم نمی خواست اینطوری بشه، ولی ناچاریم. دایی ازم خواسته تا مطلب مهمی رو بهتون بگم. راستش، باید برای تکمیل پرونده و شهادت دادن به اداره آگاهی بریم.
از حرفش جا خوردم. ترس به جانم افتاد.
یعنی باید دوباره با پرهام روبرو شوم؟
تازه داشتم جان تازه می گرفتم. چطور برگردم به خاطرات و یاد او؟چطور به چشمانش نگاه کنم و بگویم من تو را لو دادم؟ اصلا با دیدن چشمانش چطور دوام بیاورم؟ با بدبختی سعی در فراموش کردنش داشتم. چرا کسی مرا درک نمی کرد؟ اگر مجبور شوم از رابطه و عشقم، جلوی دیگران بگویم چه؟ آیا هنوز آبرویی برای از دست دادن دارم؟ یاد حرف های مادر با محبوبه خانم افتادم که برایش درد دل می کرد" محبوبه جان، آدم نمی تونه از گذشته فرار کنه. هر جای دنیا که بری، این گذشته لعنتی همراهته. خوشبخت ترین آدم دنیا هم باشی، افسوس اشتباهات گذشته باهاته، انگار تا دنیا دنیاست، باید بابتش تاوان پس بدی. این اشتباه گذشته من بود که مادر و پدرم را دق داد. اشتباه لعنتی که زندگی خودم و بچه هام را نابود کرد. من با خودخواهی می خواستم محمود رو برای خودم کنم. یه مرد متاهل رو. من بد کردم. اشتباه کردم. اما تا آخر دنیا، باید تاوان این اشتباه رو بدم. امان از اشتباه های گذشته که تا ابد دامنگیر آدمه. کاش عاقلانه تر رفتار می کردم. کاش به حرف پدر و مادرم گوش می دادم. کاش وقتی محمود گفت متاهله و زندگیش رو دوست داره. عمق فاجعه ای رو که می خواستم رقم بزنم درک می کردم. ولی من فقط به اشتباهم پافشاری کردم. فقط خودم رو می دیدم و خواسته ها و تمایلاتم رو. هیچی برام مهم نبود، جز خودم، که دیگه از تنهایی و مجرد بودن و نداشتن خواستگار مناسب، توی اون سن، خسته شده بودم. انقدر پا پِی محمود شدم که راضی شد. کاش یک ذره فقط یک ذره ای به این فکر می کردم که کارم اشتباهه. اشتباهی که تا آخر عمر گریزی ازش نیست."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
امروز
وای خانم فرجام پور عزیزم چقدر شما خوبین .من فکر کنم اون کارارو انجام ندم و با شما فقط هر روزحرف بزنم حالم خوب شه
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490