eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
134 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️برخی خانم ها خیال می کنند که با سحر و جادو جمبل و رفتن پیش رمال و کلی پول یا مفت دادن به افراد شیاد می تونند همسرشان را سحر کنند و دل او را صاحب شوند😐
🤗غافل از اینکه سحر و جادوی همسرشان فقط و فقط لحن کلام و رفتار زنانه خودشان است👌
از دید آقایان👇 زن در هر مقامی باشد باید زنانگی وظرافت خود را حفظ کند مثل طرز لباس پوشیدن و نحوه صحبت کردن و این تنها چیزی است که مردان را وادار به تحسین خانمها می‌کند👏
🍃یادتان باشد مردان شیفته زنانی می شوند که به تمام معنا "زن"باشند💞👏
❤️خانم عزیز به جای شکاک بودن و تجسس در کار همسرت و نگران بودن از وجود یک رقیب عشقی فقط کافیه یک "زن دلبر"💖🤗
🔸توی دوره سیاستهای زنانه یا زنان قدرتمند هر چه که لازمه یک زن دلبر و قدرتمند بداند آموزش می دیم👏
یک خبر خوب هم براتون دارم💥👏 در اخر برنامه های امشب میگم خدمتتون👏👌
😍💞 ایده آشتی کنون ‏قهر کردنـ خانوما بہ این شرح استـ ڪ:😑👇🏻 منـ با ٺُ  قهر میڪنم و باهاتـ حرف نمیزنم😒👊🏻 ولـے ٺُ حق ندارے نیاے😡 دنبالم و باهام🍃 حرفـ نزنـے! http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۲۹) دوباره خاطرات بدی که از فضای مجازی و پرهام داشتم، همه و همه جلوی چشمم به رژه رفتن، پرداختند. تمام بدبختی من از همان جا شروع شد. شبهایی که تنها بودم و دلم به پیام ها و استیکر و شکلک های امید بخشِ پرهام خوش بود. دل خوش کرده بودم، به چرندیاتش و برای از دست ندانش، به هرکاری راضی می شدم. نفس عمیقی کشیدم، از به یاد آوری لحظات آخری که حاضر به همکاری با او نشدم. هر دو باری که وسوسه ام کرد تا برایش بسته هایی را جا به جا کنم، به خیر گذشت. ولی از فکرِ اینکه نکند، بخواهد انتقام بگیرد، دوباره دلم آشوب شد. با صدای خنده ساحل و ریحانه به خود آمدم. مرضیه خانم لباس های نوزادی را که آماده کرده بود، روی میز چیده بود. هر کدام یکی را برداشته بودند و با عشقی مادرانه می بوییدند و می بوسیدند. ریحانه قربان و صدقه ساحل می رفت: -وای عروس جان، یعنی من عمه بشم، هزار تا از این لباس ها براش می خرم. جون من، ساحل جان، نا امیدم نمی کنین که؟ ساحل خندید و با شرم لباس را جلوی صورتش گرفت: -ریحانه، خجالت بکش، حالا کو تا اون موقع؟ -من این چیزا سرم نمی شه. توی خانواده ما، هر عروسی که میاد باید زود چند تا بچه کوچولو موچولو بیاره‌ فقط مامان من تنبل بوده. یادآوری بچه و نوزاد، به دلم شادی سرازیر کرد. کلی با لباس های نوزادی، حالمان خوب شد. ساحل لباس ها را زمین گذاشت: -مامان من هم با خیاطی خیلی کمک حال بابا بوده و هست. از وقتی یادم میاد خیاطی می کنه. الان هم که دیگه از مزون های مختلف سفارش کار داره. از حرفش تعجب کردم. یعنی پدر، مشکل مالی داشته و او کمکش کرده؟ دوباره ریحانه شروع کرد به سربه سرگذاشتنِ ساحل و همه خندیدیم. احساس می کردم، خانم محمدی از ته دل نمی خندد. دلم می خواست از رازش سر در بیاورم. امیدوار بودم امشب برایمان از خودش و آقا محمد بگوید. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۳۰) بالاخره بعد از شام، قرار شد دخترها در اتاقِ خانم محمدی، دور هم بخوابیم. تشک های تک نفره، با ملافه های سفید و تمیز، در اتاق کوچکش، کنار هم قرار گرفت. خانم محمدی سجاده ها و چادر نمازها را در پذیرایی گذاشت. تاکید کرد که حتما مرضیه خانم برای نماز صبح بیدارمان کند. مرضیه خانم عذر خواهی کرد و شب بخیر گفت. و اضافه کرد که، عادت به زود خوابیدن و زود بیدار شدن دارد. به اتاقش رفت و در را بست تا ما راحت باشیم. هر چند محفل دخترانه مان گرم بود و بگو بخند داشتیم؛ اما دل تو دلم نبود تا از سِر خانم محمدی سر در بیارم. ساحل گوشی به دست مشغول پیان دادن شد و رو به من گفت: -تینا، بابا سلام می رسونه. داره مرتب سفارشت رو می کنه. هر چی می گم حواسم هست، ولی باز هم سفارش می کنه. تلخندی زدم، یعنی نگران من شده؟ ریحانه زود گفت: -من می دونم چرا نگرانشه. آخه این خانم تا حالا نشده که شب از خونه دور باشه. نگران دختر کوچولوشون شدند. سرم را زیر انداختم و آهسته آهی کشیدم. یعنی اگر گوشی همراهم بود، به منم پیام می داد؟ یا فقط با ساحل راحت و صمیمی است؟ ساحل که حالم را دید گفت: -حسودیم می شه به خواهر کوچیکه، اینقدر هوا خواه داره، تازه مامانم بیشتر از من دوستش داره. لبخند مصنوعی ام از چشمش دور نماند. سرم را به سمت خودش کشید و گونه ام را بوسید. آرام کنار گوشم گفت: -دارم راست می گم. عزیزم. خانم محمدی لخندی زد: -واقعا که نمی فهمم، شما ها با این همه علاقه، چطور از هم دور بودید؟ ساحل آهی کشید: -راستش ما دور نبودیم. فقط شرایط جور نبود. سرش را پایین انداخت. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490