هدایت شده از علیرضا پناهیان
17.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 ایمان یعنی چی؟
👌🏻یک تعریف متفاوت و دلنشین که احتمالا کمتر شنیدهاید!
بخشی از مبحث چگونه به خدا و امام زمان(عج) مقرب شویم؟
امامزاده صالح(ع)(فرحزاد)، هرشب ساعت ۲۳
پخش تلوزیونی هر روز بعد از نماز ظهر از شبکه پنج سیما
#تقرب
@Panahian_ir
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ... 21 هنوز حدود ده دقیقه مونده بود تا چراغ سبز شه... چشامو به آسمون دوختم... با خودم فک
🔹 #او_را ... 22
بعد شام و صحبتای معمولی با مامان و بابا،رفتم اتاقم
دفترچمو برداشتم و شروع کردم به نوشتن...
من باید این مسئله رو حل میکردم...❗️
باید به خودم ثابت میکردم مرجان اشتباه میگه،
من باید زندگیمو درست کنم!
حق ندارم با حرفای مرجان هرروز پوچ و پوچ تر شم!🚫
برای همین دیگه سراغ نوشته های قبلیم نرفتم،
باید دوباره از اول مینوشتم تا بفهمم از کی زندگیم این شکلی شد🔥
من میگفتم با رفتن سعید له شدم
اما مرجان میگفت من قبل از سعید هم همین زندگی رو داشتم‼️
نه ❗️
باید ثابت میکردم مرجان دروغ میگه😠
اما...حالا که یه جایگزین برای سعید گذاشتم چرا حالم خوب نشده⁉️
نه
نه
منم اشتباه میکنم،باید بنویسم...
نوشتم و نوشتم و نوشتم...
فکر کردم
و فکر کردم
و فکر کردم.....
🚬سیگار رو روشن کردم و سعی کردم گذشته هامو خوب مرور کنم!
اولین باری که برام سوال شد من برای چی به وجود اومدم،
فکرمیکنم حوالی 14سالگیم بود👧
همون موقع که مامان گفت برای اینکه پیشرفت کنی و یه انسان مفید بشی😕
بابا گفت برای اینکه به جامعه خدمت کنی و یه انسان موفق باشی 🙁
و من تو دلم گفتم فقط همین⁉️😐
اما پیششون سرمو تکون دادم و بیشتر از قبل درس خوندم و تلاش کردم!
قانع نشده بودم اما هربار که برام سوال میشد، همون جوابا رو تکرار میکردم و با خودم میگفتم تو هنوز بچه ای😒
بزرگ بشی میفهمی مامان بابا درست میگن😏
و بعدش هربار که تو زندگی احساس کمبود کردم سعی کردم با یه چیز جدید جبرانش کنم!
کلاس رقص
شنا
زبان
سازهای موسیقی
فضای مجازی
چت
سعید
و...
چشممو بستم و زیر لب گفتم مرجان راست میگفت!!😔
من فقط با وسیله های مختلف سعی کرده بودم احساسمو خفه کنم...
وگرنه از همون 14سالگی فهمیده بودم هیچ دلیلی برای زندگی کردن ندارم....🚫
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ... 22 بعد شام و صحبتای معمولی با مامان و بابا،رفتم اتاقم دفترچمو برداشتم و شروع کردم به
🔹 #او_را ... 23
دیگه حتی حس و حال رفتن به دانشگاه و آموزشگاه و باشگاه رو هم نداشتم!
اما مجبور بود برم،
چون دلم نمیخواست مورد بازجویی بابا قرار بگیرم!
🔹یه ماهی مونده بود به عید...
بعد از شام،قبل اینکه مامان بره اتاقش سر حرفو باز کردم...
-مامان...
میگم با بابا حرف زدین؟؟
-چه حرفی عزیزم؟
-عید دیگه...
قرار بود باهاش صحبت کنین من عید بمونم خونه.
-آخ راست میگی...
یادم رفت بهت بگم...!☺️
اره،صحبت کردیم،
بابات راضی نشد😊
گفت نمیشه ده روز تنها بمونی خونه.باید بری خونه مامانبزرگت!
-ماماااان...خواهش میکنم
من تنهایی پاشم برم شمال؟؟
من بدون شما تا بحال نرفتم اونجا 😔
-دخترم!
میدونی که وقتی بابات بگه، جز چشم،نمیتونی حرفی بزنی😊
بعدشم چیزی نمیشه که!
مامانبزرگت که خیلی تورو دوست داره!
تو هم که دوستش داری!
عیدم اونجا شلوغ میشه،
عمه ها و عموهات میان،خوش میگذره بهت😉
-وای...نه😞
من نمیخوام برم اونجا😒
-چاره ای نداری گلم
یا با ما بیا،یا برو اونجا
الانم من خسته ام.
شبت بخیر دختر قشنگم...😘
اه...مزخرف تر از این اصلا امکان نداشت!
هرچند مامانبزرگ رو خیلی دوست داشتم،
ولی هیچوقت به تنهایی مسافرت رفتن علاقه ای نداشتم😒
خواستم یه مشورتی با مرجان هم داشته باشم،
بار اول که زنگ زدم جواب نداد!
بار دوم هم خیلی دیر گوشیو برداشت،
خیلی سر و صدا میومد!
-الو؟؟مرجان؟؟
-الو جونم ترنم؟
-کجایی؟چه خبره؟
-ببین من نمیتونم صحبت کنم.
اگر کار واجبی نداری فردا خودم بهت زنگ میزنم
-باشه،بای
فکرم رفت پیش مرجان...
یعنی کجا بود...
چقدر سر و صدا میومد!
اونا که فامیلی نداشتن که بخواد بره مهمونی!
حالا نه که خودم که فامیل دارم خیلی میریم خونشون مهمونی 😒
دو سه ساعتی با عرشیا چت کردم و خوابیدم.
صبح با صدای آلارم گوشی چشامو به زور باز کردم،
دلم میخواست زمین و زمان رو التماس کنم تا وقت داشته باشم دوباره بخوابم.
احساس میکردم هیچ وزنه ای تو دنیا سنگین تر از این یه لایه پتو نیست😭
به اجبار بلند شدم، باید میرفتم دانشگاه.
سعی میکردم بیشتر درس بخونم تا دوباره نمره هام پایین نیاد و بخوام به بابا جواب پس بدم✅
کلاسام که تموم شد،زنگ زدم به مرجان،
کلی بوق خورد تا صدای خواب آلودش تو گوشی پیچید!
-الو
-الو مرجان خوابی هنوووووززز؟؟؟😳
پاشو لنگ ظهره!!!
-ترنم نیم ساعت دیگه خودم بهت میزنگم.لطفاً....
بای
این همینجوریش تنبل بود،دیشبم معلوم نبود کجا رفته بود که اینطور خسته شده بود!!
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
به نام خدایی که باقیست
و همه چیز، غیر او فانیست
شروع کارها با نام مشکل گشایت:
یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ
الهی به امید لطف و کرمت💚
سلام صبحتون بخیر🌺
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
💫امام صادق (علیه السلام) فرمود:
آغاز سال (حساب اعمال) شب قدر است. در آن شب برنامه سال آینده نوشته مىشود.✨
#طاعات_و_عباداتتان_قبول
#التماس_دعا
@asraredarun
••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬••
ای دل بسوز تا شب احیا نیامده
تقدیر ماهنوز به دنیا نیامده
فرقی نکرده ایم زاحیای سال پیش
توبه چرا سراغ دل ما نیامده
گویی به گوش عده ای از ما هنوز هم
هل من معین غربت #آقا (عج)نیامده
آری برای بنده شدن وقتمان کم است
ای دل بسوز تا شب احیا نیامده
ای که دستت میرسد بر زلف یار
درحضورش نام ماراهم بیار
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_زمانم
@asraredarun
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
#دعای_روزهای_ماه_رمضان
#دعای_روز_هجدهم
اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيهِ لِصَالِحِ الْأَعْمَالِ، وَ اقْضِ لِي فِيهِ الْحَوَائِجَ وَ الْآمَالَ، يَا مَنْ لا يَحْتَاجُ إِلَى التَّفْسِيرِ وَ السُّؤَالِ، يَا عَالِماً بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ.
#التماس_دعا_برای_ظهور
@asraredarun
●➼┅═❧═┅┅───┄
Tahdir joze18.mp3
4.16M
#هر_روز_با_قرآن
#ختم_قرآن_کریم_در_رمضان
جزء هجدهم
👤با صدای استاد معتز آقایی
#التماس_دعا_برای_ظهور
@asraredarun
●➼┅═❧═┅┅───┄