مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی🦋 #قسمـت_سـیزدهـم ✍نگاه ارشیا روی صورتش چرخی خورد و گف
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی🦋
#قسمـت_چهـاردهـم
✍پشت میز آشپزخانه نشسته بود ،لیوان چای در دستش بود و بدون اینکه لب بزند هرازچندگاهی آه می کشید
احساس می کرد جغد شومی روی زندگیش سایه انداخته و شنیدن خبرهای بد همینطور ادامه دارد!چقدر ارشیا امروز ناراحت شده و چقدر خودش از دست رادمنش کفری بود! دلش می خواست زنگ بزند و تا می تواند بد و بیراه بگوید بخاطر رازداریش!اما می ترسید با هر حرکت جدیدی آتش فشان درونی و نیمه فعال همسرش را روشن تر بکند!
_چیزی شده دخترم ؟خیلی ساکتی
از حضور زری خانم معذب بود اما چون طبقه پایین را رنگ می کردند چند روزی مهمان خانه ی پسرش شده بود گویا
هرچند او هم بی خبر و سرزده آمده بود پیش ترانه ...خانه ی خودش و تنهایی را ترجیح می داد .مخصوصا حالا که خواهرش اینجا هم نبود ...
_نه حاج خانوم، چیزی نشده
سعی کرد لبخند تصنعی هم بزند اما لب هایش کش نمی آمدند!
_رنگ به رو نداری ،چیزی می خوری بیارم؟
_نه ،ممنونم هیچی ...
_خلاصه که منم مثل مادرت،تعارف نکنی عزیزم
با یادآوری خانمجان و نبودش غصه ی عالم تلنبار شد روی قلبش.دوباره اشک به چشمش نشست ، هیچ چیز از دید مادرها دور نمی ماند انگارگفت:
_یه وقتایی از همیشه بیشتر نبود خانم جان رو حس می کنم ،انگار بعضی دردا و صحبتا فقط مادر دختریه
زری خانم مهربانانه لبخند زد ،دستش را گرفت و گفت:
_حق داری.خدا رحمتش کنه،زن نازنینی بود بعد هم سری تکان داد و بلند شد
_اما تا بوده همین بوده! دو دقیقه از این غذا غافل بشم ته گرفته...تازگیا حواس پرت شدم.نگاه به قیافه ی زهوار در رفته ی این قابلمه نکن مادر،من جونم به همین دیگچه های مسی و قدیمیه.هرچی هم بگن تفلن اله و بله و خوبه بازم قبولشون ندارم که ندارم..
هنوز داشت صحبت می کرد که ناغافل در مسی از دست لرزانش سر خورد و با سر و صوا پرت شد روی سرامیک های دو رنگ آشپزخانه....
همه جای آشپزخانه را بخار گرفته بود..رشته های نیمه پخت ماکارانی دور تا دور گاز و روی زمین و سینک پخش شده بودند.
و او درست وسط آشپزخانه ایستاده بود و مثل بیدهای باد زده می لرزید.نگاهش خورد به دست گره شده ی ارشیا که حالا سرخ بود و خیس...
هول شد و همین که خواست قدمی بردارد ارشیا تقریبا نعره زد:
_میشه برای من دل نسوزونی ؟!دستم چیزیش نمیشه اما اونی که داره آتیش می گیره وجودمه
فقط چند روز از زندگی مشترکشان گذشته بود و هنوز آن چنان با خلقیات خاص همسرش آشنا نبود!با اینکه همچنان در شوک حمله ناگهانی ارشیا به قابلمه ماکارانی در حال جوش روی گاز بود اما سعی کرد به خودش مسلط باشد.
_ن...نمی خوای بگی چی شده؟!
_یعنی خودت نمی دونی؟
_آروم باش تو رو خدا،اصلا هر اتفاقی هم که افتاده باشه باهم حرف می زنیم.بیا رو دستت آب خنک بگیر تا...
_همش تظاهر و تظاهر...اه ! بسه بابا
_چه تظاهری؟من نباید بدونم به جرم کدوم گناه نکرده اینجوری باید تن و جونم بلرزه؟!
_ده بار،ده بار زنگ زدم به خونه و جواب ندادی...
_همین؟!خب خونه نبودم
_دقیقا این که کدوم گوری بودی برام مهمه
داشت آشفته می شد ولی می خواست درکش کند!
با صدای زری خانم به زمان حال برگشت:
_ببخش دخترم ترسیدی؟پیری و هزار درد،دستم قوت تحمل یه در رو هم نداره
چشم های به اشک نشسته اش را بالا آورد و ناخواسته گفت:
_حق داره،ارشیا حق داره!من بهش قول داده بودم
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@asraredarun
اسرار درون
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
┄┅─✵💝✵─┅┄
بنام و با توکل به
اسم اعظمت
میگشاییم دفتر
امروزمان را
ان شاالله در پایان روز
مُهر تایید
بندگی زینت
دفترمان باشد
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام صبحتون بخیر🌹
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
✾ ✾ ✾ ══════💚══
#حدیث_غدیر
✨امام رضا علیه السلام فرمودند:
پدرم به نقل از پدرش (امام صادق(ع)) نقل كرد كه فرمود:
روز غدير در آسمان مشهورتر از زمين است.✨
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
@asraredarun
══💚══════ ✾ ✾ ✾
#یا_مهـــدے❤️
تا نیایی
گـ➰ـره از کار بشر وا نشود😔
درد ما💔
جز به ظهور تو مداوا نشود😭
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان عج
@asraredarun
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
🔸لطفا من را دوست داشته باشید!
▫️گوشیهای موبایل به بچهها توجه میکنند. برای بچهها وقت میگذارند. با هشدارهایشان بچهها را دائم صدا میکنند. همیشه در دسترس هستند. با بچهها بزرگ میشوند و به آنها محبت میکنند. با شادی بچهها شاد میشوند و با غم آنها ناراحت.
▫️اگر کسی در شادی شما شادی کند و در غم شما ناراحتی، شما دوستش ندارید؟ اگر کسی برای شما دائما وقت بگذارد و تلاش کند شما را سرگرم کند و بخنداند به مرور زمان به او علاقهمند نمیشوید؟
▫️فرزند شما آدم است. دِل دارد. نیاز به محبت دارد. نیاز دارد کسی برای او وقت بگذارد و سرگرمش کند. نیاز دارد کسی به او توجه کند.
🚨فرزندتان نیاز دارد دوستش داشته باشید.
#تربیت_فرزند
@asraredarun
تکنیک های ارتباط با نوجوانان
✅ با هم غذا بخورید.
سعی کنید همگی موقع غذاخوردن لپتاپ و موبایلتان را کنار بگذارید و دستکم چند بار در هفته با هم به غذاخوردن و صحبتکردن بپردازید. اگر نمیتوانید با هم غذا بخورید، بنشینید یک لیوان چای بخورید و حرف بزنید.«موضوع مهم درباره رسانههای اجتماعی این نیست که نوجوانان وقتی در آنها هستند چه کارهایی میکنند، بلکه مهم این است که وقتی در آنها هستند چه کارهایی نمیکنند. و آن شامل وقتی هم میشود که صرف گفتگو با پدرومادر و خواهروبرادر خود نمیکنند؛ کاری که لازم است انجام دهند.»
✅با رسانههای آنها همراه شوید.
خودتان را با دنیای آنها تنظیم کنید و دربارهاش سوال کنید.
✅به تماشای فیلمی بهانتخاب آنها بروید.
وبسایتهایی را بگردید که آنها میبینند،
کنارشان بنشینید و با هم برنامه تلویزیونی موردعلاقهشان را ببینید.
نکته مهم بهدست آوردن درکی است از تصاویر، برنامهها و رسانههایی که میبینند تا بتوانید با آنها وارد گفتگو شوید. خود گفتگوست که مهم است .مراقب باشید از کنار آنچه مصرف و دریافت میکنند بهسادگی نگذرید. از ایشان بخواهید به پیامهایی فکر کنند که در پشت چیزهایی است که تماشا میکنند.
تست هوش نشان دهنده ی هیچی نیست. نه نشان می دهد که این بچه خارق العاده است، یا که نیست؛ فقط به ما نشان می دهد که میزان دریافتی و کسب مهارت این کودک چه قدر بوده است. که دانستن این میزان به درد والدین نمی خورد. تست هوش مثل آزمایش خون است. مگر ما راه می افتیم جلوی هر آزمایشگاه که میزان خونمان را اندازه بگیریم؟ امروزه در دنیا هوش های متفاوتی داریم و دیگر IQ مطرح نیست. گاردنر هوش هشت گانه را دارد که هوش نهم را هم پیدا کرده و نامش را هوش وجودی گذاشته است امروزه هوش معنوی و نیز هوش جسمی FQ بسیار مطرح است ما در این دوره به هشت هوش اشاره می کنیم. علمی که در راه است و هنوز افشاء نشده تمام نظریات هوش را ابطال می کند. مواظب باشید و این قدر آلوده موضوع هوش نشوید که وقتی ابطال شد ببینیم که قربانی شده ایم.
تا 200 سال پیش، مادر همه چیز کودک بود. به دنیا می آوردش و روح و جسم و تحصیل و همه چیز کودک در اختیار مادر بود؛ منتهی مادر اطلاعاتش کم بود. در دوره ی مدرن اطلاعات زیاد شد متخصصین به وجود آمدند، مادر شد خدمتکار و نظافتچی و بقیه ی مسئولیت های مادری به متخصصین واگذار شد. مسئولیت شیر دادن کودک با مادر است، اما مادر را نزد یک متخصص تغذیه ی آقا می برد که نه مادر است و نه تا حالا کودکی را شیر داده و بعد هم دستور می دهد که دو ساعت یکبار باید شیر بدهید!!
یا این که مادر کودکش را می برد پیش یک آقای دکتر با PHD در زمینه ی رفتار با کودک، حال اگر این آقا مجرد باشد و پدر نشده باشد، مادر هم که نیست و بعد به مادر می گوید که بچه را تنبیه کن و یا این طوری یا آن طوری رفتار کن. بعد مادر میره و دستورات ایشان را اجرا می کند و کار خراب تر می شود. مادر می رود پیش یک متخصص دیگر ایشان می فرمایند که نه اصلاً حق نداری کودکت را تنبیه کنی. از گل بالاتر نباید به او بگی
آموزش مهارت های ارتباط برقرار کردن
آنها را به شراکت مجبور نکنید
به عنوان پدر یا مادر، وظیفه شما است که به فرزند خود دست ودل باز بودن را بیاموزید. اما کودک مجبور نیست همه وسایل خود را با دیگران شریک شود.
برخی از وسایل یا اسباب بازی ها برای کودکان بسیار ارزشمند هستند، می توانید آنها را کنار بگذارید تا کودک خودش اختصاصی از آنها استفاده کند. اما در وسایلی که تعصب خاصی به آنها ندارد به او بیاموزید که با دیگران شریک شود و به آنها اجازه دهد از وسایلش استفاده کنند.
با این نوع تربیت، کودکان کمتر با هم دعوا خواهند کرد.
برخی از راههای افزایش عزت نفس در کودکان
۱. شب هر کاری دارید کنار بزارید و برایش قصه بگید
۲.اشتباهش راحت ببخشید
۳. خوبیهاشو بزرگ کنید
۴. به حرفاش خوب گوش بدید
۵. بیدلیل بغلش کنید و ببوسید
۶. مقایسهش نکنید
۷. «اگه نکنی وای به حالت» رو نگید
۸.گاهی باهاش کارتونهایی که دوست داره ببینید
۹.بهش نگید «تو دیگه بزرگ شدی بچگی نکن»
۱۰. اگر اشتباه کردید راحت عذرخواهی کنید
۱۱. در سفر تلفن کنید و به او بگویید دلتان تنگ شده
۱۲.القای بینش: میدونم از عهده انجام اون بر میایی
۱۳. روابطتان را با همسرتان ترمیم و تصحیح کنید
۱۴. برای تفریح و بازی وقت بزارین.
#پسر_را_جسور_بار_بیاورید❗️
آیت الله حائری شیرازی : پسر باید جسور بشود، باید پرجرأت بشود. مرحوم آقای آمیرزا نور الدین [حسینی الهاشمی]، بچه هایش را اینطوری تربیت می کرد. باغ داشت، در باغ زندگی می کرد. می گفت: «یک شیر بچه می خواهم که برود فلان جا، آن دفتر من را بیاورد». دفتر را گذاشته بود گوشه باغ و بچه شب تاریک باید برود بیارورد!
پسر است؛ باید خطر کند. باید در تاریکی برود. باید به این امور عادت بکند. پسر اگر سوسک می بیند بترسد، چه فایده دارد؟
خود آقای آمیرزا نورالدین مار را با دمش می گرفت؛ مارهای بزرگ و کوهستانی! دم مار را می گرفت و می چرخاند، بعد به بچه ها می گفت بیایند با این مار بازی کنید. بچه ها باید دست بزنند به مار تا جرأت پیدا کنند.
——————————————————
*مرحوم آیت الله العظمی سید نورالدین حسینی الهاشمی، پدر همسر آیت الله حائری شیرازی و از علمای بزرگ فارس بودند.
✨برای کنترل بهتر خودمون تو هنگام عصبانیت یادمون باشه که بچه، بچه ست. اون اگه کاری می کنه مقتضای سنش و بچه بودنشه. نمی خواد ما رو آزار بده یا ناراحت کنه.
📍وسواس و کمال گرایی رو در خودمون کم کنیم. خونه کاملا مرتب، لباس های تمیز، رفتار کاملا کنترل شده، برنامه ریزی منظم، دکوراسیون و تزئینات خونه و خیلی چیزهای دیگه رو باید فعلا فراموش کنیم.
♦با بچه جر و بحث نکنیم و خودمون رو تو موقعیت عصبانی شدن قرار ندیم. خیلی وقت ها با نادیده گرفتن یه رفتار بد کوچیک میشه قضیه رو تموم کرد.
رمان صوتی شهدایی میخوای بیا این کانال👇👇👇
#پاسدارِوَصیتِحاجقاسم 』
════════════
https://eitaa.com/joinchat/1766457400C11d86b856e
❤️عاشقانه های شهدا ❤️
🔄میخوای زندگیت عوض بشه؟؟؟
میخوای شهید بشی؟؟؟
♥️کانال پاسدار عشق رادنبال کنید♥️
#پاسدارِوَصیتِحاجقاسم 』
════════════
https://eitaa.com/joinchat/1766457400C11d86b856e
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
4_5773691443289785990.mp3
3.74M
#تلنگری
#استاد_شجاعی
👈 این فایل صوتی یک راهکار طلایی اما آسان، برای برکت و طول عمر ارائه میدهد!
▫️ اتفاقاً همین روزها بهانه برای بدست آوردن این کلید طلایی، به دستمان دادهاند... از کنارش ساده رد نشویم.
#فقط_به_عشق_علی 🌹
@ostad_shojae
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام 🌹
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با 👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح تغذیه
✴️مسائل اعتقادی
(فرجامپور)
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@asheqemola
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
#نظر_شما
سلام روزتون بخیر من یکی از کسانی هستم که با خانم فرجام پور مشاوره انجام دادم .ازخداوند شاکرم که فرشته نجات خانواده ی ما رو ایشون قرار داد .دعای خیر ما پشت سر ایشون .آنچنان مهربانانه و با آرامش راه رو نشان ما دادند که مشکل ما به خواست خدا روی بهبوده .خدا خانواده تنها مسیری رو حفظ کنه. و استجابت دعا هاتون به دست مهدی فاطمه س
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
التماس دعا🌺
هدایت شده از علیرضا پناهیان
Panahian-Clip-AdamKhoobHayiKeBaSadamMahshoorMishavand- 64k(1).mp3
1.86M
🎵 چرا آدم خوبی شدی؟
🔻تا حالا بهش فکر کردی؟
➕خاطرهای از شهید ابراهیم هادی
#کلیپ_صوتی
@Panahian_ir
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی🦋 #قسمـت_چهـاردهـم ✍پشت میز آشپزخانه نشسته بود ،لیوان
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی🦋
#قسمـت_پانزدهم
✍حق داره،ارشیا حق داره!من بهش قول داده بودم.
_چه قولی؟!نه انگار واقعا یه چیزی شده که فقط خودت خبر داری،حال شوهرت خوبه؟
دقیقا از تنها چیزی که مطمئن بود همین خوب نبودن حال ارشیا بود!
انقدر موج منفی برای خودش فرستاده و فکر و خیال های عجیب و غریب کرده بود که تا خرخره پر شده بود.
سرش مثل فرفره رنگی های کوچک دوران بچگی اش پیچ و تاب می خورد ،چیزی در درونش معده اش می جوشید و حجمی از غذای نخورده را انگار مدام بالا و پایین می فرستاد.
بوی غذایی که روی گاز بود و توی فضای نقلی آشپزخانه می پیچید هم تمام سرش را پر کرده بود.
از هزار سو تحت فشار بود بدون هیچ آرامبخشی...هرچند دلش نمی خواست اما ناگهان مجبور شد به سمت دستشویی بدود و یک دل ناسیر بالا بیاورد...
کاش می توانست بلاتکلیفی و غم های تلنبار شده ی سر دلش را عق بزند!فقط همین حال و روز جدید را کم داشت!
صورتش را که شست خودش هم از دیدن چهره ی رنجورش در آینه وحشت کرد.به این فکر کرد که چه فامیلی خوبی دارد!رنجبر..همه ی رنج ها سهم او بود و بس
در را که باز کرد زری خانم با لیوانی در دست به انتظارش ایستاده بود. خوشبحال ترانه که لااقل مادر دومی داشت!
_بیا عزیزم یه قلوپ ازین شربت بخور حالت رو جا میاره
با تمام ناتوانی اش لیوان را گرفت ،زیرلب تشکر کرد و همانطور سرپا کمی مزه کرد شیرینی اش را.
_چرا نمی شینی؟
گوشه ی شالش را روی صورت خیسش کشید و نالید:
_همه عمرم نشستم که حالا زندگیم فلج شده.دلم می خواد یه وقتایی انقدر وایسم تا بهم ثابت شه هنوز زنده ام!
کنار پنجره ایستاد و نگاهش گره خورد به دسته عزاداری،انگار کوبش تبل ها درست به قلب او وصل بود...
خدایا باید خوشحال می بود یا ناراحت؟دوباره هوس نذری کرده بود!
قطره اشک سمجی از گوشه چشمش رد شد و روی دستش افتاد.
انقدر گریه کرده و جیغ کشیده بود که همه کلافه شده بودند.به قول خانم جان به زمین و زمان بند نبود!حتی دفتردار بچه را چپ چپ نگاه می کرد.
ارشیا عصبی شده بود و این از فک منقبض شده و پای راستش که روی سنگ مرمرها ضرب گرفته بود مشهود بود!
فریبا هرچه بیشتر برای آرام کردنش سعی می کرد کمتر موفق می شد.ریحانه معنی اینهمه نگاه رد و بدل شده را نمی فهمید!خب هر بچه ای گریه می کرد
حتی سر سفره عقد!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@asraredarun
اسرار درون
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی🦋 #قسمـت_پانزدهم ✍حق داره،ارشیا حق داره!من بهش قول دا
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی🦋
#قسمـت_شانزدهم
✍فریبا مجبور شده بود با شوهرش بچه را بردارد و بزند بیرون تا آرامش به فضای محضر برگردد یا شاید هم به جان بی قرار ارشیا!
بعد از چند دقیقه و همزمان با تمام شدن امضاهای بی سر و ته،با ریحانه تماس گرفته و گفته بود:
_ریحانه جان منتظر ما نمونید که عجیب شانسمون زده امروز!فرنوش رو داریم می بریم پیش دکترش
_چرا؟بدتر شده؟
_نه تو دلواپس نشو بیخودی.یکم تب داره نگرانم اینجوری خیالم راحتتره اگه دکتر ببینش،ترسیدم به ارشیا زنگ بزنم والا!گفتم به خودت بگم
_ترس؟
_بگذریم حالا....ریحانه جونم فقط ببخشید،که نشد باشم تو لحظه های قشنگت
_این چه حرفیه،بچه واجب تره.مراقبش باش
_فدای تو عروس مهربون،خوشبخت بشی عزیزم
و همین که قطع کرد صدای ارشیا گوشش را پر کرد:
_فریبا بود؟
_بله...
_نمیاد نه؟
نگاهش کرد،این رویا بود یا کابوس؟!بین زمین و آسمان دست و پا می زد.بعد ترها جای فریبا می بود یا ...
با بغض پنهانی که خیلی هم بی دلیل نبود پاسخ داد:
_داره میره دکتر
مطمئن بود چیزی جز نگرانی،لحظه ای در سوال بعدی ارشیا پنهان نبود،دقیقا چیزی مثل بغض خودش!
_بچه خوبه؟!
_آره فقط می خوان خیالشون راحت بشه
و نفسی که مردانه بیرون فرستاد. متعجب شدنش البته طولی نکشید؛ارشیا انگار امضای بند نانوشته ی آخر را شفاهی می خواست!
_قول و قرارمون که یادت می مونه،نه؟
دوباره و سه باره از هم فرو پاشید،به چهره ی دلواپس خانم جان و صورت خندان ترانه که نگاه کرد دانست باید تردیدها را پس و پیش کند!سری به تایید تکان داد و امیدوار بود قطره اشک کوچکی که روی انگشت های گره خورده اش چکیده را کسی ندیده باشد ..
دست های چروک خورده ی زری خانوم دست سردش را گرفت.
_هیچ وقت انقدر آشوب ندیده بودمت
_نباید با وکیلش قرار میذاشتم،ارشیا ناراحته ازم میگه دودوتای حساب کتاب کاری رو نباید با زن و زندگی جمع کرد.
_حرفش بی حساب نیست
_نیست که دلم آشوب شده،اما باید می فهمیدم چه به سرش اومده یا نه؟من زنشم!اون خودداره و بروز نمیده ولی منم حق دارم بدونم چه خبره کنار گوشم
_پرسیدی و نگفت؟
چه سوال سختی بود!در واقع کمترین کاری که می کردند حرف زدن بود نه او می پرسید و نه ارشیا
_نه
_حالا مردت فکر و خیال کرده که بی اعتمادش کردی پیش دوستش؟
_شما که نمی دونید حاج خانوم،اون کلا از همکلام شدن من با دوستا و همکاراش متنفره چون...
_حق داره مادر،یه چیزایی خانم جان خدا بیامرزت بهم گفته بود از اخلاق و منش و شرایطش،ندیده و نشناخته نیستم که.
شوهرتم بعد از اینهمه وقت زندگی زنش رو می شناسه!لابد همه حرفش اینه که کاش از خودش می پرسیدی از دلش در بیار مرد جماعت،موم دست زنه اگه زن
هرچند سعی می کرد مثل همیشه محکم بماند و گوش شنیدن باشد فقط،اما بغضی که هدیه ی سر عقدش بود هنوز بیخ گلویش جا خوش کرده بود و شاید حالا نیشتر خورده بود که سرتق بازی در می آورد برای سر وا کردن!ناغافل پرید وسط حرفش و گفت:
_اگه زن اجاقش کور نباشه....زن نیست؟!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@asraredarun
اسرار درون
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼