💞نه تنها محبت کردن یاد می گیره
بلکه خستگی جسمی و فکری اش
همه با هم از تنش در میره👌
حالا وقتی استراحت کرد
می تونی کنارش بشینی و حرف دلت را با مهربانی و دلبرانه بگی💞
❤️چرا دیگه دوستم نداره و
چرا محبت نمی کنه و...
شما را به خدا همه این افکار منفی را دور بریزید
فقط
و فقط
به بحث تفاوتها و نیازها بیشتر دقت کنید
تا رفتار همسرتون را بهتر درک کنید✅
💞نکات ریز و مهم زیادی در مورد همسرداری و قوی کردن روابط هست
که تا جاییکه بشه اینجا بیان می کنیم
و البته بخش مهم و عمده ای را در
دوره ها توضیح خواهیم داد
الهی که همیشه زندگی هاتون توام با عشق و لذت و محبت باشد💞
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_37
چشم هایش را بست اما حوصله خوابیدن هم نداشت. بر لبه تخت نشست و آرنج هایش را روی میزکنسول کناری اش تکیه داد.
به تصویر خودش در آینه نگاهی انداخت.
احساس کرد که چقدر خسته و درمانده است.
تا کِی باید این همه بدبختی می کشید؟
تاکِی باید رفتارهای تحقیر آمیز پدرش را تحمل می کرد؟
یادِ محسن افتاد. با وجود اینکه وضع مالی و زندگیش خوب نیست و مادرش مریضی سختی دارد، چطور می تواند این قدر آرام باشد !؟
پوزخندی زد و با خودش گفت، پس خدایی که او این همه به خاطرش سختی می کشد، چرا کمکش نمی کند؟ بی خودی خودش را اذیت می کند؛ آدم باید همه تلاشش را برای زندگی خوب بکند. همه چیز بستگی به خود آدم دارد. خدا دیگر چیست!؟:
زیر لب گفت: "اصلا همه این چیزا کشکه، دروغه."
یکباره لشکری از خاطراتِ تلخ گذشته، به مغزش هجوم آورد. چشمانش را بست. گویی دسته ای مگسِ مزاحم، در مغزش سرود پیروزی می خواندند.
دستش را مشت کرد. بالا برد و با حرص پائین آورد.
صدای خُرد شدنِ آینه و فریادی که از درد کشید، درهم پیچید.
خیسی دستش بیشتر شد و کف دستش گرمی خون را احساس کرد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_38
وقت هایی که پدرش به خانه برمی گشت، اوضاع خانه تحمل کردنی نبود. ولی چاره ای نداشت. هرچند به راحتی می توانست جای دیگری برای خودش دست و پا کند؛ اما مادرش را نمی توانست رها کند.
تا شب در اتاق ماند و با تلفن همراهش ور رفت و افکار گوناگون دهنش را درگیر کرد. مادر به اتاقش سر زد و برای شام صدایش کرد؛ باید به فرمان پدرش، پائین می رفت و با آنها غذا می خورد.
زخمِ دستش را شست و با یک دستمال بست تا مادرش نگران نشود.
پدر روبرو نشسته بود و سرد و خشک، با ولع مشغول خوردن بود. با دست راستش غذا می خورد و با دست چپش صفحه تبلتش را بالا و پایین می کرد. سلام آرامی گفت و با بی میلی پشت میز نشست. قاشق را با زحمت وارد دهانش می کرد و با زور قورت می داد.
تمامِ تلاشش را کرد، تا به خاطرِ مادرش هم که شده آرام باشد. نگاهی به مادر انداخت که آرام و صبور غذا می خورد و گهگاه چیزی را به امید تعارف می کرد.
چند قاشقی که خورد، دیگر نتوانست طاقت بیاورد. دهانش را پاک و از مادر تشکر کرد. بلند شد تا به اتاقش برگردد.
هنوز به پله ها نرسیده بود که پدرش پرسید، فردا چه کاره ای؟
آب دهانش را قورت داد. چشمانش را بست، آهی کشید و دوباره بازشان کرد و پرسید: "چطور؟ کاری دارید!؟"
پدر به صندلی اش تکیه داد و با جدیت گفت: "باید بیای شرکت، کار داریم."
همان چیزی که همیشه نگرانش بود، اتفاق افتاد. حتما برنامه ای برایش چیده بود؛ آن هم درست زمانی که باید تمام وقتش را روی پروژه اش می گذاشت.
آرام به سمتِ پدرش برگشت و گفت: "نمی شه یه وقت دیگه بیام؟ من فردا خیلی کار دارم."
پدر در حالی که دستانش را با دستمال پاک می کرد، گفت: "هیچ کاری از شرکت مهم تر نیست. ساعت ۱۱ نشده اونجا باش." این را گفت و از جایش بلند شد. تبلت و کابلش را برداشت و به سمت پله ها آمد. بدون توجه از کنار امید که سر جا خشکش زده بود، رد شد و به اتاقش رفت و در را بست.
امید برگشت و نگاهی به چشمان نگران مادر انداخت.
سرش را پایین انداخت و از پله ها بالا رفت.
هیچ جوری نمی شد، با زور گویی های پدرش مقابله کند. همیشه وضع همین بود. البته خیلی راحت می توانست مخالفت کند؛ اما به خاطرِ مادرش و آرامش او این کار را نمی کرد؛ چون نهایتا همه چیز سر او خالی می شد.
خوب می دانست پدرش، برای اینکه به او بفهماند عرضه کاری را ندارد، می خواهد به هر روشی شده، در کارش خلل ایجاد کند. واقعا تحملش سخت بود.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام خدمت استادبزرگوار
ممنونم ازشمااستادجان
که اینقدرباطمانینه صحبت میفرمایید
مشکلم درموردخواستگاربود
که خداروشکربه راه حل هایی که فرمودن دلم قرص شدوسعی دارم که انجام بدم
خداخیردنیاوآخرت نصیب شماکنه خانم فرجام پوربزرگوار
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
#جهاد_و_شهادت
✨حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند:
كسی كه در راه خدا برای جهاد بیرون میرود برای هر قدمی كه برمیدارد هفتصد هزار حسنه برایش ثبت و هفتصد هزار گناهش پاك و هفتصد هزار درجه و منزلت در بهشت رفعت داده میشود.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
اگه یکبار تسلیم شی
برات یه عادت می شه!
💎هیچوقت تسلیم نشو.💪✌️🌹
تا خدا هست ناامیدی و تسیلم حرام است💪
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام علیکم
بله می شناسم،
لطفا به منشی پیام بدید راهنمایی تون کنند👇
@asheqemola
سلام علیکم وقت بخیر
اولا،سعی کنید خوب همسرداری کنید
تا کلام شما در همسرتان تاثیر داشته باشه
بعد سعی کنید با اقتدار دهی، ایشون را با جایگاه خودشون آشنا کنید
وقتی جایگاه خودشون را پیدا کردند و در کنار شما ارامش داشتند، تمام تلاششون را می کنند که شما راضی و خوشحال باشی،
حالا می تونید نارضایتی خودتون را غیر مستقیم بیان کنید
و حتما اثر خواهد داشت✅