YEKNET.IR - namahang - shabe 19 ramezan 1442 - pouyanfar.mp3
5.68M
🔳 #شهادت_امام_علی(ع)
من حیدریم روی بدیام قلم بزن
تقدیرمو با دستای علی رقم بزن
🎤 #محمدحسین_پویانفر
#الهی_العفو_بحق_علی_ع
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
●➼┅═❧═┅┅───┄
#مظلوم_عالم_حیدر
وضوی اشک و کمی مُشک ناب می خواهم
برای بردن نامش گلاب می خواهم
منی که تشنه ی آتشفشانی از اشکم
به زخم حنجره بغض مذاب می خواهم
🏴فرا رسیدن ایام شهادت مولای متقیان علی علیه سلام تسلیت و تعزیت باد🏴
#اللهم_العن_قتلة_امیرالمؤمنین_من_الاولین_والاخرین
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
•┈••✾◆▪️✦✧✦▪️◆✾••┈•
کوچه ها را غم گرفته
کوفه را ماتم گرفته
آید از هر خرابه صدایی
یا علی یاعلی جان کجایی😭
امشب یتیم شدیم 😭
اجرک الله یا صاحب الزمان😭
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام امام زمانم 🌺
سلام صبحتون پر نور🌹
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
✍امام صادق عليه السلام: آغاز سال، شب قدر است. در آن شب، آنچه از اين سال تا سال آينده خواهد شد، نوشته مى شود
📚تهذيب الأحكام جلد4 صفحه332
┄┅─✵💔✵─┅┄
#دعای_روزهای_ماه_رمضان
دعای روز بيست و يكم:
اَللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِيهِ إلَي مَرْضَاتِكَ دَلِيلاً وَ لاَ تَجْعَلْ لِلشَّيْطَانِ فِيهِ عَلَيَّ سَبِيلاً وَ اجْعَلِ الْجَنَّهَ لِي مَنْزِلاً وَ مَقِيلاً يَا قَاضِيَ حَوَائِجِ الطَّالِبِينَ
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مداحی آنلاین - چرا امیرالمومنین مظلوم شد؟ - استاد دارستانی.mp3
680.1K
🏴 #شهادت_امام_علی(ع)
♨️چرا امیرالمومنین مظلوم شد؟
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجتالاسلام #دارستانی
#الهی_العفو_بحق_علی_ع
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
●➼┅═❧═┅┅───┄
🏴زیارت حضرت امیرالمومنین علیهالسلام (زیارت امینالله)
♦️آیت الله مشکینی(ره): مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد و شما آن امام را زیارت نکنی
🌹اَلسَّلامُ عَلَيک يااَمينَ اللهِ فى اَرْضِهِ، وَحُجَّتَهُ عَلى عِبادِهِ، 《اَلسَّلامُ عَلَيک يا اَميرَالْمُؤْمِنينَ》، اَشْهَدُ اَنَّک جاهَدْتَ فِى اللهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَعَمِلْتَ بِکتابِهِ، وَاتَّبَعْتَ سُنَنَ نَبِيهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ، حَتّى دَعاک اللهُ اِلى جِوارِهِ، فَقَبَضَک اِلَيهِ بِاخْتِيارِهِ، وَاَلْزَمَ اَعْدائَک الْحُجَّةَ مَعَ مالَک مِنَ الْحُجَجِ الْبالِغَةِ عَلى جَميعِ خَلْقِهِ،
🌹اَللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسى مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِک، راضِيةً بِقَضآئِک، مُولَعَةً بِذِکرِک وَدُعآئِک، مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ اَوْلِيآئِک، مَحْبُوبَةً فى اَرْضِک وَسَمآئِک، صابِرَةً عَلى نُزُولِ بَلائِک، شاکرَةً لِفَواضِلِ نَعْمآئِک، ذاکرَةً لِسَوابِغِ آلآئِک، مُشْتاقَةً اِلى فَرْحَةِ لِقآئِک، مُتَزَوِّدَةً التَّقْوى لِيوْمِ جَزآئِک، مُسْتَنَّةً بِسُنَنِ اَوْلِيآئِک، مُفارِقَةً لِأَخْلاقِ اَعْدائِک، مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيا بِحَمْدِک وَثَنآئِک،
🌹اَللّهُمَّ اِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتينَ اِلَيک والِهَةٌ، وَسُبُلَ الرَّاغِبينَ اِلَيک شارِعَةٌ، وَ اَعْلامَ الْقاصِدينَ اِلَيک واضِحَةٌ، وَاَفْئِدَةَ الْعارِفينَ مِنْک فازِعَةٌ، وَاَصْواتَ الدَّاعينَ اِلَيک صاعِدَةٌ، وَاَبْوابَ الْإِجابَةِ لَهُمْ مُفَتَّحَةٌ، وَدَعْوَةَ مَنْ ناجاک مُسْتَجابَةٌ، وَتَوْبَةَ مَنْ اَنابَ اِلَيک مَقْبُولَةٌ، وَعَبْرَةَ مَنْ بَکى مِنْ خَوْفِک مَرْحُومَةٌ، وَالْإِغاثَةَ لِمَنِ اسْتَغاثَ بِک مَوْجُودَةٌ، وَالْإِعانَةَ لِمَنِ اسْتَعانَ بِک مَبْذُولَةٌ، وَعِداتِک لِعِبادِک مُنْجَزَةٌ، وَزَلَلَ مَنِ اسْتَقالَک مُقالَةٌ، وَاَعْمالَ الْعامِلينَ لَدَيک مَحْفُوظَةٌ، وَاَرْزاقَک اِلَى الْخَلائِقِ مِنْ لَدُنْک نازِلَةٌ، وَعَوآئِدَ الْمَزيدِ اِلَيهِمْ واصِلَةٌ، وَذُنُوبَ الْمُسْتَغْفِرينَ مَغْفُورَةٌ، وَحَوآئِجَ خَلْقِک عِنْدَک مَقْضِيةٌ، وَجَوآئِزَ السَّآئِلينَ عِنْدَک مُوَفَّرَةٌ، وَ عَوآئِدَ الْمَزيدِ مُتَواتِرَةٌ، وَمَوآئِدَ الْمُسْتَطْعِمينَ مُعَدَّةٌ، وَمَناهِلَ الظِّمآءِ مُتْرَعَةٌ،
🌹اَللّهُمَّ فَاسْتَجِبْ دُعآئى، وَاقْبَلْ ثَنآئى، وَاجْمَعْ بَينى وَ بَينَ اَوْلِيآئى، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَعَلِىٍّ وَ فاطِمَةَ، وَالْحَسَنِ وَالْحُسَينِ، اِنَّک وَلِىُ نَعْمآئى، وَمُنْتَهى مُناىَ، وَغايةُ رَجائى فى مُنْقَلَبى وَمَثْواىَ،
🌹اَنْتَ اِلهى وَ سَيدى وَمَوْلاىَ، اِغْفِرْ لِأَوْلِيآئِنا، وَ کُفَّ عَنَّا اَعْدآئَنا، وَاشْغَلْهُمْ عَنْ اَذانا، وَ اَظْهِرْ کلِمَةَ الْحَقِّ وَاجْعَلْهَا الْعُلْيا، وَ اَدْحِضْ کلِمَةَ الْباطِلِ وَاجْعَلْهَا السُّفْلى، اِنَّک عَلى کلِّشَىءٍ قَديرٌ.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 وقتی خدا با بندهاش کات میکند!
➕ راهحل خدا برای رفع حسادت
👈 برگرفته از جلسات «آیا ریشههای مظلومیت امیرالمؤمنین(ع) همچنان باقیست؟» ج۱۴، سحرها، شبکۀ ۳
تلگرام | بله | سروش | روبیکا | آپارات | اینستاگرام | سایت
#تصویری
@Panahian_ir
13.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌یا امام حسن(ع) ما تا حالا به بابات ناسزا نگفتیم!
👈 برگرفته از جلسات «تربیتِ تقوا محور در خانواده، مسجد و مدرسه» در فاطمیۀ بزرگ تهران
هیئت محبین مولا امیرالمؤمنین(ع)
تلگرام | بله | سروش | روبیکا | آپارات | اینستاگرام | سایت
#تصویری
@Panahian_ir
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_301
همگی کنارِ مزارِ محمد جمع بودند. اولین سالگرد، بعد از برگشتنش بود.
بوی حلوا و عطرِ گلابِ ناب، در فضا پیچیده بود.
نوای دلنشینِ زیارتِ عاشورا که از نای ِ وجودِ جواد بر می خاست، به عمقِ جان ها می نشست. همه با او زمزمه می کردند.
امید گوشه ای نشسته بود. کتاب در دست، زمزمه می کرد. نگاهش به عکسِ روی مزار، دوخته شد. گویی چشم های محمد با او سخن می گفت. درست از زمانی که تصادف کرد و او را در خواب دید، لحظه ای نتوانست فراموشش کند.
او قسمتی از وجودش شده بود.
نفسِ عمیقی کشیدو خدا را بابتِ آشنا شدن با محمد، شکر کرد.
زیارت عاشورا که تمام شد، جواد صدایش را رها کرد و نوحه ای خواند که همه همنوایش شدند.
(یادِ امامِ شهدا، دل و می بره کرببلا....)
سوزی که از عمق وجودش می جوشید و به گرمی روی زبانش می نشست، امید را متعجب می کرد.
اشک از چشمانِ همه جاری بود.
پدر؛ کنارِ گوش امید گفت:" امید جان حواستون به ساعت باشه. نزدیکِ اذانِ ظهره. از نماز جا نمونیم."
امید سرش را تکان داد و گفت:" بله درسته. به نظر شما بهتر نیست، نماز را همین جا توی امامزاده بخونیم. بعد برای ناهار بریم؟"
پدر گفت:" فکر خوبیه."
صدای اذان که بلند شد، جواد نوحه را تمام کرد. صدای صلوات، در فضای امامزاده پیچید.
همه برای نماز آماده شدند.
امید کنارِ جواد رفت و گفت:" خدا قوت. ممنونم. ولی یه سؤال؛ این همه سوزِ توی صدات را از کجا میاری؟"
جواد آهی کشید و گفت:" سوز را خودشون بهم دادند. منم مثلِ تو به این شهدا مدیونم. منم یه روزی بیراهه می رفتم. ولی لطفِ خدا شامل حالم شد و شهدا دستم رو گرفتند. خدا را شکر. تا عمر دارم مدیون شون هستم."
امید دستش را روی شانه او گذاشت و گفت:" خدا را شکر. ولی همه ما مدیون شهدا هستیم."
با هم به طرفِ امامزاده راه افتادند.
بعد از نماز و ناهار؛ محسن و زینب برای خرید چند وسیله، از همه خداحافظی کردند و رفتند. آقای سرابی به زهرا گفت:" امروز خیلی خسته شدی، بهتره ما هم بریم تا کمی استراحت کنی. تازه اون کوچولو هم خسته شده."
زهرا لبخندی زد و با پدر، مادرش و بقیه خداحافظی کرد و رفتند.
امید جلو رفت و احمد آقا را در آغوش گرفت و گفت:" خدا شما را حفظ کنه. بابت همه چیز ممنونم" و دستش را به گرمی فشرد. احمد آقا لبخند زد و گفت:" خدا را بابت همه چیز شکر می کنم. ولی امید جان تو محمد رو به ما برگردوندی. ممنونم." بعد به دستش اشاره کرد و گفت:" خودت متوجه شدی که دیگه دست هات سرد نیست. برعکس خیلی گرمه."
هر دو خندیدند و امید از همه خداحافظی کرد و با مریم سوار اتومبیل
شدند و رفتند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_302
مریم سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و گفت:" وای خسته شدم."
امید با لبخند نگاهش کرد و گفت:" می خوای برات یه چیزی بگیرم، بخوری؟ حواسم بهت بود که غذات را درست و حسابی نخوردی."
مریم چشمانش را بست و گفت:" میل نداشتم. راستش اصلا گرسنه نیستم. انگارِ یک گاو رو درسته خوردم."
امید از حرفِ او خنده اش گرفت.
به خانه که رسیدند، امید در را باز کرد گفت:" بفرمایید." مریم وارد شد و چادرش را در آورد. روی اولین مبل نشست و گفت:" هیچ جا خونه خودِ آدم نمی شه."
صدای زنگ گوشی امید بلند شد.
تماس را وصل کرد. صدای سینا توی گوشش پیچید که داشت گریه می کرد.
امید با تعجب گفت:" چی شده؟"
سینا با گریه گفت:" امید... پویا... پویا.. تموم کرد."
امید با صدای بلند گفت:" یعنی چی؟"
سینا با گریه ادامه داد:" دیشب مهمونی بودیم. نمی دونم این احمق ها، نوشیدنی ها رو از کجا گرفته بودند. فقط یه ذره خورد..... نمی دونم توش چی بود....
همان جا حالش بد شد... امید اگر می خوای برای آخرین بار ببینیش بیا بیمارستان..."
امید با ناراحتی، دستش را لابه لای موهایش فرو برد. مریم با دیدنِ حالش جلو آمد و پرسید:" چی شده؟"
او هم ماجرا را برایش تعریف کرد و گفت:" باید زود برم بیمارستان. بالاخره این بچه ها کار دست خودشون دادند. وای چطوری باور کنم؟"
مریم آهی کشید و گفت:" بیچاره مادر هاشون. متأسفانه دیشب هم توی بیمارستان چند مورد داشتیم. یا فوت کردند یا چشم ها و کلیه هاشون را از دست دادند."
امید به سمتِ در رفت و با عجله کفش هایش را پوشید.
موقع خداحافظی مریم گفت:"امید جان مواظب خودت باش. منتظرتیم."
امید حرکت کرد. هنوز صدای گریه سینا توی گوشش بود. پیچِ کوچه را که رد کرد، تازه متوجه حرفِ مریم شد " (منتظرتیم) یعنی چی؟ با کی؟ یعنی..."
(پایان)
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490