✴️توی دوره
سیاستهای زنانه
یا
زنان قدرتمند💪
هر چه لازم است در این زمینه بدانید را آموزش می دهم
فقط کافیه وارد دوره بشید
تا دریایی از انچه که نیاز دارید بیابید👏
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#نذر_فرهنگی 🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا فرا رسیدن میلاد دخت گرانقدر نبی اکرم(صلی الله علیه و اله)
💥به مناسبت این میلاد فرخنده
و روز زن
ده درصد تخفیف داریم
واقعا حیفه اگر استفاده نکنید👏👏
هم خودتون استفاده کنید و هم برای تمام خانم هایی که دوستشان دارید بنر را بفرستید تا زندگی هاشون عسل بشه💞💥👏
3⃣👱♂مرد توجه به ظاهر
ولی
🧕زن توجه به حمایت
کلا زن ها نیاز به حامی دارند،
مردی که از او حمایت کند و او را در پناه خودش داشته باشد.
👈به همین دلیل زندگی بدون حامی برای زن سخت است،
هر چند خودش درآمد داشته باشد،
پدر و برادر خوبی داشته باشد،
اما نیاز دارد مردی همیشه در کنارش باشد
و
او را در هنگام نیاز حمایت کند.
یکی از دغدغه های پیش از ازدواج هر دختری این است که 👇
می خواهم همسری انتخاب کنم که بتوانم به او تکیه کنم💪
یعنی مهم ترین نیازش همین است✅
🙍♂اما یک مرد در هنگام خواستگاری، اولین و مهم ترین مسئله برایش ظاهر و جذابیتهای زنانه است.
که گاهی حتی به زبان می اورند که 👇
می خواهیم خانم را بدون پوشش ببینیم.
پس ظاهر برای مردان اولویت است
در حالیکه
حمیاتگر بودن برای زنان مهم است
6⃣
این فقط یک قسمت کوچک از بخش تفاوتها است که در دوره تدریس میشه👆
#دلبرانه😍💞
عشقم♥️
خواستم بگم که:
حواست بهخودت باشه
وجودت واسم خیلیباارزشه
من تو دنیا ففط یه دونه ازت دارم😘❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💥💥باز هم روز زن را به همه بانوان عزیز تبریک عرض می کنم💥💥
و
💥 روز مادر را به همه مادرهای مهربان تبریک عرض می کنم💥💥
الهی که همیشه تن تون سلامت باشه و زنده باشید❤️💐💐
امشب یک #عیدی🎁 داریم برای همه خانم های عزیز😍👏👏👏
لطفا کلمه
عیدی
را برای ادمین بفرست👏👏👏👇
@asheqemola
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#نذر_فرهنگی 🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا فرا رسیدن میلاد دخت گرانقدر نبی اکرم(صلی الله علیه و اله)
امشب به نیت نذر حضرت زهرا و عسل شدن زندگی عزیزانتون این بنر را برای همه بفرستید👆👆🌹🌹🌹
۲۴۱)
#تینا
#قسمت_۲۴۱
ریحانه با خنده گفت:
-ببخشیدا، ما مثلا خواهر شوهریما. روی حرف ما حرف نیاد.
ساحل خم شد و در آغوشش او را فشرد گفت:
-خواهر کوچیکه از این حرفا نداریما. این حرفا مال قدیما بود.
همه خندیدیم. تا از نفس افتادیم. ریحانه به زحمت خودش را از زیر دست ساحل که قِلقِلکش می داد، رهاند. به دیوار تکیه داد و بعد از کمی خندیدن رو به خانم محمدی کرد:
-بیچاره مرضیه خانم، مطمئنید توی این همه سر و صدا، تونسته بخوابه؟
- آره بابا خیالتون راحت. مامانم سرش رو روی بالش بگذاره، پاداش هفتم رو توی خواب دیده.
نفس عمیقی کشیدم و با لبخند، چهره های شادشان را یک به یک از نظر گذراندم. کلی حسرت خوردم که این سال ها از بودن در جمع شان محروم بودم.
ریحانه نفسی تازه کرد:
-خب بریم سر اصل مطلب. کجا بودیم؟
با صدای بلند گفتم:
-آرامش، قرار بود بحث رو جمع بندی کنیم.
ساحل لبخند دلنشینی نثارم کرد. دلم مثل قند آب شد، از مهری که در لبخندش بود.
خانم محمدی کمی مکث کرد:
-خب ببینید، قبلا هم توی کلاس خیلی بحث کردیم، ولی بچه ها همه اون حرف ها درست بود. برداشت بچه ها و چیزهایی که گفتند. اما با توجه به این اتفاق هایی که افتاده، دلم می خواد الان جواب سوالم رو بدید. به نظر خودتون چه چیزی به آدم آرامش دائم می ده؟
من و ریحانه به هم نگاه انداختیم. ریحانه گفت:
-خانم نمی دونم والا، راهنمایی کنید.
خانم محمدی به سمتم برگشت:
-تینا جان، تو الان بهتر می تونی بگی. توی این مدت، برای چی این اتفاق ها برات افتاد. البته نمی خوام ناراحتت کنم. ولی می خوام خودت به نتیجه برسی.
ببخش که سریع می پرسم. ولی چرا طرح دوستی پرهام رو قبول کردی؟
چی شد که ازش دل کندی؟
با یادآوری خاطرات پرهام دوباره حالم بد شد. سرم را زیر انداختم. سوال به جایی بود. راستی چرا جذب پرهام شدم؟ مگر او با دیگران چه تفاوتی داشت؟ اصلا چرا من؟ برای او که من با دیگران فرقی نداشتم. چرا دخترهای دیگر به سمتش نرفتند؟
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۴۲)
#تینا
#قسمت_۲۴۲
هر چه بود، فقط اشتباه بود و بس.
دوباره آهی کشیدم که دیدم ریحانه توی صورتم خم شده و لبخند می زند.
ناخداگاه به قیافه با مزه اش خندیدم.
ساحل با اخم گفت:
-وسط یه بحث مهم جای خندیدنه؟
ریحانه با همان چهره خندانش نگاهش کرد:
-نمی دونم والا. از این خواهرت بپرس. تا فرصت
پیدا می کنه، می ره توی هپروت. نمی دونم اونجا چه خبره که دم به ساعت خانم تشریف می بره.
به بازویش ضربه زدم:
-چی می گی برای خودت؟ اونجا کجاست دیگه؟
-خب اگر می دونستم که منم می رفتم.
-ریحانه تو رو خدا اذیت نکن. اگر گذاشتی به آرامش برسیم.
خانم محمدی، دستانش را به هم کوبید:
-به به، چه شاگردایی؟ داشتیم نطق می کردیما!
-ببخشید، همه اش تقصیرِ منه. مرتب خاطراتم توی ذهنم میاد. نمی دونم چه کار کنم تا فراموش کنم و راحت بشم.
-نگران نباش، فراموش می کنی. البته شاید کمی طول بکشه. البته برای اینکه راحت تر فراموش کنی باید خودت هم کمی تلاش کنی.
منم می خواستم به اینجا برسیم.
نفسی تازه کرد:
-ببینید، ما هر عملی در زندگی انجام بدیم، صد در صد پیامدهایی داره. حالا یا منفی یا مثبت.
این پیامدها ممکنه رنج هایی رو هم برامون بوجود بیاره.
در کل رنج های زندگیمون یه سری شون مسببش خودمونیم. که می تونیم با عملکرد بهتر و دقت بیشتر از این رنج ها کم کنیم. ولی یه سری رنج ها برامون مقدر شده. نمی شه کاریش کرد.
حالا برای خودتون توی ذهنتون هر کس رنج های زندگیش رو دسته بندی کنه. ببینیم به چه نتیجه ای می رسید.
منم برم رنج چای درست کردن رو به جون بخرم. برای پذیرایی از عزیزان دلم.
لبخندی زد و بیرون رفت و من دوباره غرق شدم در خاطرات پر از رنجم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490