#بازی
بازی زبان کودک است. چقدر به کودکتان گفتید دوستت دارم؟ مادرها از صبح تا شب خیلی این جمله رو میگن. قابل شمارش نیست. خبر بد اینه که اصلا بچتون هیچی نفهمیده از این حرفها که زدید فقط شما دلتون خوشه گفتید. اون فقط اونجاها را فهمیده که باهاش بازی کردید بازی زبان کودکه. بچه ها فارسی را خوب حرف میزنن، و در اصل خوب تقلید می کنن، ولی درکی از زبان ندارن.
مادری می گفت پسر ۵ ساله دارم من را به ستوه آورده منو بیچاره کرده صبح دیر بلند میشه میخواد بره مهد کودک جون منو میگیره گفتم که صبح ها ساعت چند بیدار میشی بیدارش می کنی؟ گفت ۷. گفتم فردا ۶ و نیم بیدارش کن. وقتی بیدار شدی داری میری بچه را بیدار کنی یه مشت آب به صورتتون بزنید موهاتون مرتب کنید با چشم های غی کرده نرید بگید پاشو. بچه میگه پاشم چیکار. بگید پاشو برو مهدک کودک. نگو پاشو بریم مهد کودک یا مدرسه.
اونطور که شما میری صداش میکنی میگه می خوام نباشه اون مدرسه با این قیافه با این اخلاق با این صدای تند اومدی که منو ببری مدرسه یا مهد کودک. اول یه اب به صورتت بزن اگه وقت داشتی یه ته آرایشم بکن بگو بلند شو اگه گفت چرا؟ بگو می خواهیم بازی کنیم باهم.
مادر گفت اخه این موقع صبح؟
گفتم اره. تشک خوشخواب دارید برید روی تشک بپرید بالا پایین بیاید گزارش توی کلاس بدید. هفته بعد این خانوم اومد گفت اگه تجربه نکرده بودم فکر میکردم دروغ میگید بچمو بیدار کردم گفت چیه؟ گفتم پاشو میخوایم بازی کنیم .پرید ازجاش. پسر بچه ام هست. گفت چه بازی می خوایم بکنیم؟ گفتم بپر بپر. چند دفعه بالا پایین پرید از تخت اومد پایین دستش زد به کمرش گفت این کارا چیه می کنی؟ ۵ سال بهش گفته بودن نپر. امروز گفتن بپر. بعد اومد پایین لیوان شیرش سر کشید هر روز جون منو میگرفت تا اینو بخور قطره قطره می خورد صبحانه شو خورد. گفتم زنگ بزنم آژانس بریم مهد. گفت پیاده بریم حال کنیم تا مهد کودک میپرید بالا پایین می دوید جفتک مینداخت شادی می کرد ظهر هم که اومد تا غروب همینطور منو بوس میکرد میگفت کاری نداری من انجام بدم؟ گفتم کفش ها را مرتب کن، باز کاری نداری؟ گفتم این کارا بکن..
مادر گفت واقعاً ۵ دقیقه بازی اینقدر تاثیر داره؟ گفتم نه. بچه بلاخره بازیشو میکنه چه اینجا چه تو مهد کودک اما شما تو این پنج دقیقه بازبان کودک بهش گفتید دوستش دارید. ۵ دقیقه دوست داشتن رو تجربه کرد و حالا تمام روز دنبال اینه که حالا دوست داشتنش رو یه جوری نشون بده ببینید چند دقیقه بازی چه تاثیری داره. امروز یکی از مسائل اینه که والدین با بچه ها هیجان مشترک ندارند بازی هیجان مشترکه. رابطه را اصلاح میکند.
@asraredarun
عدم تمرکز در نوجوانان
محیط بینظم و شلوغ از مهمترین عوامل عدم تمرکز است و سبک زندگی نیز تاثیر بسیار زیادی در عدم تمرکز فرد دارد.
سبک زندگی شامل میزان خواب، ورزش و نوع تغذیه است که هر کدام از این عوامل تاثیر زیادی در عدم تمرکز فرد دارد. اگر بخواهیم عدم تمرکز نوجوانان را مورد بررسی قرار دهیم باید این راهکارها را بهدقت اجرایی کنیم. اولین درمان عدم تمرکز نوجوانان، کاهش عوامل حواسپرتی و دوری از تلویزیون، کامپیوتر و موبایل در حین انجام کار یا مطالعه است.
دومین راهکار تقسیم کارهای بزرگ به کارهای کوچکتر و داشتن زمانبندی و اولویتبندی است. انجام دادن یک کار بزرگ موجب خستگی فرد نوجوان عدم تمرکز نوجوانان میشود. وقتی کار یا مطالعه برای یک نوجوانان به قسمتهای کوچکتری تبدیل شود و او بتواند آنها را اولویتبندی کند و در زمان خود به انجام رساند، کمتر با مشکل عدم تمرکز روبهرو میشود. باید در نظر داشت که تبدیل تکلیف به یک عادت برای نوجوانان میتواند کاهش عدم تمرکز هنگام مطالعه و خیالپردازی را به همراه داشته باشد.
فعالیت بدنی در کنار تغذیه سالم میتواند یکی از راههای درمان حواسپرتی و عدم تمرکز باشد؛ زیرا فعالیت بدنی به همراه تغذیه سالم بهصورت مداوم سبب کاهش استرس و اضطراب میشود و کاهش استرس و اضطراب خود دلیلی بر کاهش عدم تمرکز است. استراحت کافی نیز یکی از راههای کاهش عدم تمرکز است. استراحت کافی خستگی نوجوان را کاهش میدهد و خستگی کمتر تمرکز بیشتر را به همراه دارد.
استراحت در میان کارها یا مطالعه نیز از عواملی است که هم سبب میشود مغز استراحت کند و آماده انجام فعالیت جدید شود و هم سبب میشود خستگی فرد یا نوجوان کمتر شده و تمرکز روی کار یا مطالعه بیشتر شود.
یکی دیگر از درمانهای عدم تمرکز نوجوانان این است که عادت کنند تا در برابر حرکات و صداهای کوچک حساس نباشند و تمرکز خود را حفظ کنند. این تمرین و عادت سبب میشود تا در ادامه زندگی خود از تمرکز بالایی بهرهمند شوند. لازم به ذکر است که انجام بازیهای فکری تاثیر بسیار مثبتی در افزایش تمرکز جوانان دارد و میتواند میزان حواسپرتی را در آنها کاهش دهد
@asraredarun
درمان عدم تمرکز در کودکان و نوجوانان
یکی از راههای درمان حواسپرتی این است که همیشه خود را در حال انجام کار موردنظر تجسم کنید. این تجسمسازی سبب میشود تا ذهن درگیر کار شود و با دقت بیشتری تمام جوانب را در نظر گیرد و از آنجایی که این موضوع در ذهن تجسم شده، در هنگام انجام کار واقعی نیز میتواند بهعنوان یادآوریکننده نقش بهسزایی را در کاهش حواسپرتی ایفا کند.
عوامل مهم دیگری نیز در درمان حواسپرتی مفید هستند. یکی از این عوامل، کاهش مدت زمان تماشای تلویزیون است. برای مثال وقتی شما در حال دیدن تلویزیون هستید و همزمان با آن غذا نیز میخورید، تمام تمرکز ذهن به تلویزیون است و غذا خوردن بهصورت ناخودآگاه انجام میشود و ذهن تمرکز کافی برای غذا خوردن ندارد؛ همین موضوع به مرور زمان سبب کاهش تمرکز میشود که درنهایت حواسپرتی را به دنبال دارد. در نتیجه سعی کنید از مدت زمان تماشای تلویزیون بکاهید و از انجام کارهای مختلف همزمان با دیدن تلویزیون پرهیز کنید.
هیچوقت چندین کار را با هم انجام ندهید. این عمل سبب میشود تا بهمرور عدم تمرکز در شما زیاد شده و نهایتا حواسپرت شوید. در نظر داشته باشید که دوری از استرس و نگرانی و همچنین داشتن خواب کافی سبب درمان حواسپرتی میشود.
عدم تمرکز و حواسپرتی جز مواردی است که از کودکی و نوجوانی در فرد آغاز میشود و اگر در ابتدا با انجام راهکارهای مناسب مانع آن نشوید مشکلات زیادی را برای فرد در آینده ایجاد میکند. عدم تمرکز هنگام مطالعه و خیالپردازی در نوجوانان، از علائم اولیه حواسپرتی است.
همانطور که گفته شد عوامل حواسپرتی دارای دو نوع درونی و بیرونی هستند و باید بیشتر به عوامل درونی و ذهنی توجه کرد. راههایی برای درمان حواسپرتی وجود دارد که پیدا کردن ریشهها و راهحلهای مشکل عدم تمرکز و تقویت این راهحلها، کمک بزرگی به فرد میکند.
داشتن نظم و تقسیم کارهای بزرگ به کارهای کوچکتر، نداشتن استرس و کاهش اضطراب از مواردی است که میتواند کاهش حواسپرتی را برای فرد به همراه داشته باشد. برطرف کردن عدم تمرکز در نوجوانان با ایجاد سبک زندگی مناسب، کاهش خستگی، افزایش فعالیت بدنی، ایجاد شرایطی برای تقویت ذهن و تمرکز، میتواند کاهش حواسپرتی و عدم تمرکز را برای آنها به همراه داشته باشد.
@asraredarun
بچه هایی که فقط بازی فردی میکنند، پس از مدتی روحیه فردگرایانه پیدا میکنند.
حوصله همراهی با جمع در این نوع بچه ها کمتر از دیگران است. این بچه ها همکاری دیگران را دخالت میدانند. از همین رو برخی از این کودکان روحیه مستبدی و برخی دیگر روحیه گوشه گیری پیدا میکنند. سعی کنید کودک را تشویق به همراهی با گروه کنید.
@asraredarun
ازجمله مصادیق خشونت شخصیتی استفاده ابزاری از کودک در مناقشات بین والدین است گاهی والدین در دعوایشان به کودک باج میدهند و ازاو استفاده ابزاری می کنند.
مثلا باخريدها و محبت های افراطي، كودك را به اردوگاه خودمي كشند "بيا پيش من مامان يا بابا رو ول كن"
و از طرفی میگویند: «هر كاري
مي كنم به خاطر بچه ام هست»
در حقیقت بچه ها را تبديل به خاكريز جبهه هايمان كرده ايم.
پدر و مادر به هم تيراندازي مي كنند و بچه را وسط گذاشته و هر چه تير است به كودك می خورد.
@asraredarun
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ... ۵۹ برگشتم سمتش. نصف بدنشو از ماشین آورده بود بیرون و کاملا از قیافش معلوم بود یخ کرده!
🔹 #او_را ... ۶۰
احساس میکردم داره بی هدف رانندگی میکنه،
انگار فقط میخواست وقت بگذرونه!
یه حس بدی بهم دست داد...
فکرکردم دیگه زیادی دارم مزاحمش میشم!!
-ممنون میشم نگه دارید.
دیگه باید رفع زحمت کنم!
-ممنون میشم که فکرنکنید مزاحمید!!
با تعجب نگاهش کردم!
-من از دیروز شما رو علاف خودم کرد!
-اینطور نیست!
من دیروز داشتم میومدم پیش شما!
چشمام گرد شد!
-پیش من؟😳
-بله😊
-میشه یکم واضح حرف بزنید،منم بفهمم چی به چیه؟!!
-خب ...
راستش...
بنده تو اون بیمارستان،
به کسانی که نیاز به مشاوره دارن،
کمک میکنم!
مثل...
مثل کسایی که اقدام به خودکشی میکنن!
با این حرفش به شدت عصبانی شدم
-نگه دار😠
با تعجب نگاهم کرد
-چرا؟؟😳
-گفتم نگه دار😡
من نیاز به مشاوره ندارم!
از همه دکترا و روانشناسا حالم بهم میخوره!
چون دقیقا همین خانواده ای که ازشون فراریم،یکیشون دکتره،یکیشون روانشناس!!😡
-ولی من نه دکترم و نه روانشناس!
-چی؟؟پس چجوری میخواستی به من مشاوره بدی؟؟
نکنه روانپزشکی؟!
-خیر😊
-منو مسخره کردی؟؟😠
پس چی؟دامپزشکی؟😒
سرشو برگردوند سمت خیابون،معلوم بود که داره میخنده و میخواد من خندشو نبینم!
-چیز خنده داری گفتم؟؟😠
-نه...
اخه دامپزشک...!!
ببخشید معذرت میخوام...
و تو یه لحظه کاملا جدی شد!😕
-هیچکدوم اینایی که گفتین نیستم!
من طلبه ام!
-ها؟؟😟
چی چی ای؟؟😕
آخوند؟؟😡😡
از عصبانیت میخواستم بترکم...
-نگه دار😡
بهت میگم نگه دار😡
داشتم داد و بیداد میکردم
و سعی داشت آرومم کنه!
وقتی دید دستمو بردم سمت در،
سریع نگه داشت
از ماشین پیاده شدم و دویدم اون سمت خیابون و تو کوچه پس کوچه ها خودمو گم کردم!
نمیخواستم حتی بتونه پیدام کنه!
پسره ی احمق😡
من احمق ترو بگو که سوار ماشینش شدم و دیشبو تو خونه ی یه آخوند گذروندم😡
کاش میشد برگردم و یه دونه بزنم تو گوشش😠
از عصبانیت نفس نفس میزدم و میرفتم.
چه خوب بود که خیابونا خلوت بود...!
وگرنه با این لباس مزخرف....
اه اه...
یه لباس صورتی گشاد که تا زیر زانوهام بود
با یه شلوار گشاد تر از اون که یه خانواده میتونستن باهاش چادر بزنن و توش زندگی کنن!!😖
یه دمپایی آبی بیریخت پلاستیکی
با یه روسری سفید بدقواره😖
وای آخه این چه زندگی مزخرفی بود که توش افتاده بودم😩
انتهای کوچه میخورد به یه خیابون دیگه،
یه ربعی مستقیم رفتم تا رسیدم به یه پارک!
کلافه بودم
حتی نمیدونستم اینجا کجاست!!
فقط از مدل محلش مشخص بود که اصلا نزدیک خونمون نیست!!😢
داغون داغون بودم...
هنوزم هوا سرد بود،
حتی خورشید هم رنگ به روش نمونده بود و داشت خودشو پشت ابرها قایم میکرد!
بارون نم نم شروع به باریدن کرد...
ببار...
ببار...
شاید دل تو هم مثل دل من پره!
شاید تو هم هییییچکسو نداری...!
ببار...
منم باهات همدردی میکنم...
و اولین قطره ی اشک امروزم
رد گرمی روی صورتم انداخت...!
کم کم داشتم از خلوتی پارک میترسیدم!
امروز باید چیکار میکردم!؟
تا شب کجا میگذروندم...؟!
اونم تو این سرما...
اه😣
مگه فردا شروع فصل بهار نیست؟؟
پس این هوا چی میگه تو این موقع سال؟؟
هنوزم فکر خودکشی تو سرم بالا و پایین میپرید...
یاد اون شب افتادم...
کاش مرده بودم...😭
ولی من فرار کردم که خودمو خلاص کنم...
پس چرا داشتم دست دست میکردم؟!
اون موجود سیاه،
مثل یه کابوس،
هنوز جلو چشمام بود😰
اون کی بود؟؟
چی بود؟؟
شاید تنها دلیل دست دست کردنم همین بود.
خمیازه کشیدم!
خوابم میومد...
اصلا چرا صبح اینقدر زود بلند شدم؟؟
بلند شدم تا ببینم جای امنی پیدا میکنم یکم بخوابم!
یه اتاقک کوچولو تو پارک بود.
رفتم جلو
سر درش نوشته بود "نمازخانه"
رفتم تو
هیچکس نبود!
گرمتر از بیرون بود.
رفتم پشت پرده،
اونجایی که نوشته بود قسمت خواهران
دراز کشیدم
و چشمامو بستم...
خواب ،خیلی سریع منو با خودش برد!
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ... ۶۰ احساس میکردم داره بی هدف رانندگی میکنه، انگار فقط میخواست وقت بگذرونه! یه حس بدی ب
🔹 #او_را ... ۶۱
با احساس حالت تهوع از خواب بیدار شدم.
نورِ کم جونی تو اتاقک افتاده بود.
سرم همچنان گیج میرفت!
میدونستم خیلی ضعیف شدم.
خبری از ساعت نداشتم.
بلند شدم و یه چرخی تو اتاقک زدم،
یه ساعت گرد آبی رنگ رو دیوارای کرمی بود
که با دیدن عقربه ی ثانیه شمارش که زور میزد جلو بره اما درجا میزد،
فهمیدم خواب رفته! 🕒😴
برگشتم سر جام!
یه چیزی به دلم چنگ مینداخت و میخواست هرچی که صبح خورده بودم بکشه بیرون...
سعی کردم خودمو بزنم به اون راه و بهش محل ندم!!
نمیدونم چقدر شد!
شاید یک ساعت به همون حالت اونجا نشسته بودم
داشتم کلافه میشدم😣
یعنی الان فقط میتونستم بخوابم و بیدار شم و بشینم و بخوابم و...؟؟!!
دیگه حتی خوابمم نمیومد!
دلم میخواست اتاق خودم بودم تا حداقل یه دوش میگرفتم!
اتاق خودم....!
آه...😢
کی باور میکرد الان من با این وضع تو چنین جایی...!!
اصلا چیشد که به اینجا رسید...؟
چرا من نمیتونم عامل این بدبختی رو پیدا کنم...😣
چرا زندگی من یهو اینقدر پوچ شد؟!
یا بهتره بگم از اول پوچ بود...
مثل زندگی همه!
پس چرا بقیه حالیشون نیست؟؟
نمیدونم...
نمیفهمم...
فردا عیده!!
و من آواره ام...
دیگه هیچ دلخوشی تو دنیا ندارم!
هیچی!!
فکر و خیال داشت دیوونم میکرد!
کاش حداقل میدونستم ساعت چنده😭
یعنی این وضع از خونه خودمون بهتره؟؟
شاید اره!
اینجوری حداقل میدونم هیچکسو ندارم!
هیچکسم تو کارم دخالت نمیکنه!
اینکه کلا کسی نباشه
بهتر از بودنیه که از نبودن بدتره!!
سرم درد میکرد.
از گرسنگی شدیدم فهمیدم احتمالا نزدیکای عصر باشه!
تاکی باید اینجا میموندم؟!
دستمو از دیوار گرفتم و بلند شدم!
رفتم سمت درـ
این اطراف کسی نبود،
با احتیاط رفتم بیرون
حداقل هوای اینجا بهتر از اون تو بود!
به زندگیم فکر میکردم و قدم میزدم و اشک میریختم...
اونقدر غرق تو بدبختیام بودم که حواسم به هیچی نبود!
-چیشده خوشگل خانوم؟😉
با صدایی که اومد از ترس جیغ خفه ای کشیدم و برگشتم😰
-کسی اذیتت کرده؟
دو تا پسر هم سن و سال خودم در حالی که لبخند مسخره ای رو لباشون بود داشتن نگام میکردن!!😥
-نترس عزیزم...
ما که کاریت نداریم😈
-آره خوشگل خانوم!
فقط میخوایم کمکت کنیم😜
با ترس یه قدم به عقب رفتم...
-آخ آخ صورتت چیشده؟؟
-بنظرمیرسه از جایی در رفتی!!
بیمارستانی،تیمارستانی،نمیدونم...!
هر مقدار که عقب میرفتم،میومدن جلو!
داشتم سکته میکردم😭
-زبونتو موش خورده؟؟
چرا ترسیدی؟؟😈
-فردا عیده،
حیفه هم یه دختر به این نازی تنها باشه
هم دوتا پسر به این آقایی😆
تو یه لحظه تمام نیرومو جمع کردم و فقط دویدم!
اونا هم با سرعت دنبالم میکردن!
دویدم سمت خیابون تا شاید کسی رو ببینم و کمک بخوام😰
خیلی سریع میدویدن
اینقدر ترسیده بودم که صدام درنمیومد😭
نفس نفس میزدم و میدویدم
اما....
پام پیچ خورد و رو چمنا افتادم زمین😰😭
تو یه لحظه هر دو شون رسیدن بهم شروع کردن به خندیدن
تمام وجودم از وحشت میلرزید!
-کجا داشتی میرفتی شیطون😂
هرکی این بلا رو سر صورتت آورده حق داشته!
اصلا دختر مؤدبی نیستی!
-ولی سرعتت خوبه ها!
خودتم خوشگلی!
فقط حیف که لالی😂
به گریه افتاده بودم و هق هق میکردم.
اما هیچی نمیتونستم بگم!!!😣
یکیشون اومد سمتم و دستمو گرفت تا بلندم کنه....
قلبم میخواست از سینم بیرون بپره.
هلش دادم و با تمام وجود جیغ زدم!!
ترسیدن و اومدن سمتم.
میخواستن جلوی دهنمو بگیرن
اما صورتمو میچرخوندم و فقط جیغ میزدم
امیدوار بودم یکی بیاد به دادم برسه😭
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبحتون بخیر🌹
@asraredarun
┄┅─✵💖✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام حسن مجتبی علیهالسلام فرمودند:
هيچ گروهي در کارهاي - اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي و... - با يکديگر مشورت نکرده اند مگر آن که به رشد فکري و عملي و... رسيده اند.✨
@asraredarun
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
#سلام_امام_زمانم
چندیست خو گرفته دلم با ندیدنت؛
عمری نمانده است الهی ببینمت....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@asraredarun
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀