eitaa logo
🌹اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا🌹
618 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
42 فایل
خواهر و برادر قدر جمهوری اسلامی را بدانید که بزرگترین نعمت امنیت است و کوچک ترین ناشکری محاکمه دارد به فکر اسلام باشیم و یاد شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🚩ذوالنور: پیشرفت بیماری‌ام کنترل شده است 🔹رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس که به بیماری کرونا مبتلا شده در پیامی گفت: بحمدالله پیشرفت بیماری کنترل شده و فعلا ایزوله و در قرنطینه هستم. @asrzohoor69
••• [بہ اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم مَشو غایب ‌ڪہ چون آیینہ از رُخ مۍپَرَد رنگم ] ••• + از فراموش نشه:)❤️ 🌱
 وقت نماز ظهر وقت نماز ظهر از اول ظهر (یعنی هنگامی که سایه‌ی هر چیزی پس از آن که بر اثر بالا آمدن آفتاب کاملاً کوتاه شد مجدداً به طرف مشرق شروع به زیاد شدن کند) است تا هنگامی که فقط به قدر نماز عصر تا غروب آفتاب وقت باقی مانده است.     وقت نماز عصر وقت نماز عصر از هنگامی است که به قدر خواندن نماز ظهر، از ظهر گذشته تا غروب آفتاب.  
🔴🔴🔴 سفیر ایران در لندن خبر داد: اولین محموله هدایای انگلیس، فرانسه و آلمان برای مقابله با ویروس کورونا امشب وارد تهران میشود. سه کشوری که در 40 سال اخیر در جنایت علیه ایران بر یکدیگر سبقت می گیرند یکی خون های آلوده مبتلا به ایدز، کمک شیمیایی به صدام، تا همین برجام و اینستکس و کارشکنی برای ورود دارو و ... حالا برای ما اقلام پزشکی قرار بفرستند خدا میداند چه جنایتی در راه است «محمد پورنوروز»
⚠️ نگهداشتن دین در آخرالزمان مانند نگهداشتن آتش در كف دست است ---------------------------------------- ---------------------------------------- 📚📚📚📚📚📚📚📚 🔥 نگهداشتن دین در آخرالزمان مانند نگه داشتن آتش در كف دست است ✅ عن أنس عن النبی (ص) أنه قال: «يأتی علی الناس زمان الصابر منهم علی دينه كالقابض علی الجمرة؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: زمانی بر مردم می آید كه ماندن بر دین حق مانند نگه داشتن گلوله آتش در دست است».[۱] ✅ در روایت دیگر ایشان در وصف برادران آخرالزمانی خود می فرماید: «لأحدهم أشد بقية علی دينه من خرط القتاد فی الليلة الظلماء أو كالقابض علی جمر الغضا.[۲] هر یک از آنان بر دین خود باقی است با این كه باقی ماندن بر دین سخت تر از زدن تیغ درخت با دست و صاف كردن آن و از نگه داشتن آتش درخت های سخت (كه آتششان دوام زیاد  دارد)، در دست است.   ✅ روایات دیگری هم هست كه همین معنا از آن ها به دست می آید. پی نوشت ها: 📚[۱]-میرزاحسین نوری،مستدرک الوسائل، بیروت، مؤسسه آلبیت، سال 1388، ج 12 ص 33.  📚[۲]-محمد بن الحسن الصفار، بصائر الدرجات، تهران، اعلمی، 1404 ق، ص 104 ---------------------------------------- ---------------------------------------- 📚📚📚📚📚📚📚📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الله اکبر۴ ✨اشهدان لا اله الّا الله۲ ✨اشهدان محمداً رسول الله۲ ✨اشهدان علیاً ولی الله۲ ✨حی علی الصلاة۲ ✨حی علی الفلاح۲ ✨حی علی خیر العمل۲ ✨الله اکبر۲ ✨لا اله الّا الله۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الله اکبر۴ ✨اشهدان لا اله الّا الله۲ ✨اشهدان محمداً رسول الله۲ ✨اشهدان علیاً ولی الله۲ ✨حی علی الصلاة۲ ✨حی علی الفلاح۲ ✨حی علی خیر العمل۲ ✨الله اکبر۲ ✨لا اله الّا الله۲
. از ملا نصرالدين پرسيدند: ميدانی كمونيسم يعنى چه؟! گفت: میدانم. گفتند: ميدانى اگر دو تا اتومبيل داشته باشى و يكى ديگر اتومبيل نداشته باشد ناچار خواهى بود يكى از آن دو را بدهى !؟ گفت: بله كاملاً حاضرم همين حالا این کار رابکنم گفتند : ميدانى اگر دو تا الاغ داشته باشى بايد يكى را بدهى به كسى كه الاغ ندارد؟! گفت: نه! با اين مخالفم ! اين كار را نمى توانم انجام دهم. گفتند: چرا؟! اين كه همان منطق است و همان نتیجه! گفت: نه اين همان نيست چون من الان دو تا الاغ دارم ولى دو تا اتومبيل که ندارم! بسيارى از مردم تا زمانى به شعارهاى زيبايشان پایبند هستند كه منافع خودشان در خطر نباشد.
🌷دخترشینا 🌷قسمت 7⃣ 🌷فصل_دوم خانه عمویم دیوار به دیوار خانه ما بود. هر روز چند ساعتی به خانه آن ها می رفتم. گاهی وقت ها مادرم هم می آمد. آن روز من به تنهایی به خانه آن ها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم می شد، پایین می آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می شنیدم که داشت از سینه ام بیرون می زد. آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب می کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده 🌷دخترشینا 🌷قسمت 8⃣ 🌷فصل_دوم مگر می شود توی روستا زندگی کنی، با پسرها هم بازی شوی، آن وقت نتوانی دو سه کلمه با آن ها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمی آمد. از نظر من، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آن قدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم. گاهی که کسی در روستا فوت می کرد و ما در مراسم ختمش شرکت می کردیم، همین که به ذهنم می رسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، می زدم زیر گریه. آن قدر گریه می کردم که از حال می رفتم. همه فکر می کردند من برای مرده آن ها گریه می کنم. پدرم هم نسبت به من همین احساس را داشت. با اینکه چهارده سالم بود، گاهی مرا بغل می کرد و موهایم را می بوسید. آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوه عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است. از فردای آن روز، آمد و رفت های مشکوک به خانه ما شروع شد. اول عموی پدرم آمد و با پدرم صحبت کرد. بعد نوبت زن عموی پدرم شد. صبح، بعد از اینکه کارهایش را انجام می داد، می آمد و می نشست توی حیاط خانه ما و تا ظهر با مادرم حرف می زد. بعد از آن، مادر صمد پیدایش شد و چند روز بعد هم پدرش از راه رسید. پدرم راضی نبود. ادامه دارد... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @asrzohoor69