eitaa logo
کانال بزرگ آسمانیان
396 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
896 ویدیو
386 فایل
#کانال_بزرگ_آسمانیان #آسمانیان را بهتر بشناسیم. #عاشقانه_آسمانیان #محبت_آسمانیان #زندگی_آسمانیان #شهادت 👈 #زندگی_جاویدان Support ; 📡 http://assemanian.blog.ir Admin 🆔 @Moqiseh
مشاهده در ایتا
دانلود
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم https://eitaa.com/zaerin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کوتاه »> خیلی جالب و خواندنی ❤️🌺🌺🌺 این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم می‌خورد که واقعیه: دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم! راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود. با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش. این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!! خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می‌اومدم که ماشین یهو همون طور بی‌صدا راه افتاد. هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه! تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره. تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم. تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده. نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند. از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند می‌دویدم که هوا کم آورده بودم. دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم. وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو، یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل می‎دادیم سوار ماشین ما شده بود . https://eitaa.com/zaerin
سخت است که حرفت را نفهمند! سخت تر این است که حرفت را « اشتباهی » هم بفهمند! حالا می فهمیم... خدا چه « زجــــــری » میکشد! وقتی این همه « آدم» حرفش را نفهمیده اند که هیچ اشتباهی هم فهمیده اند! دکتر علی شریعتی https://eitaa.com/zaerin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به کعبه سلام به خانه خدا سلام به روزعرفه سلام به سحرای عرفات سلام به دلدادگی سلام به مسافران خانه خدا.. https://eitaa.com/zaerin
صبح آمد خانه را در بر گرفت دل هوای تازه ی دیگر گرفت باز کن دروازه های عشق را باید امروز عاشقی از سر گرفت سلام مهربانان https://eitaa.com/zaerin
دلنوشت عشق, [21.08.18 10:09] [ Audio file : Behnam Bani – Hanooz Dooset Daram [Nex1Music.IR] ]
منم آن شیر شلنبه / منم آن ببر یله... موج و کشتی ؟ شیر و آهو ؟ بادبان و باد تند… در سرم هر لحظه یک تصویر مهمان می شود https://eitaa.com/zaerin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا