eitaa logo
آستانِ مهر
6.4هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
63 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام ✔اطلاع رسانی اخبارخواهران حرم Admin: @karimeh_135 @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
آیَندھ‌ڪِتـٰآبۍ‌اَست‌ڪه‌اِمرُوز‌مِیـنویسۍ ‌‌پَس‌چِـیزۍ‌بِنویس‌ڪه‌.. فَردااَ‌زخـوآندَن‌آن‌لَذِت‌ببَرۍシ..! ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ჻ᭂ࿐✰🌸჻ᭂ࿐✰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آستانِ مهر
💌 #مادرانه‌ای_عاشقانه_۱۴ ❤️ اندر احوالات ترخیص😁🤲 هر چه ماندم که توان حرکت پیدا کنم ، حالم خوب نمی‌ش
💌 ❤️ خاطره‌ای ناب!😂 این را هیچ وقت یادم نمی‌رود! وقتی که تو سالم به دنیا آمدی، پدرت و مادربزرگت را در اتاق ما راه دادند که مثلا ما را ببینند، اما اینها با وضعیتی وارد اتاق شدند و چنان رنگ مادربزرگ پریده بود، که انگار آن‌ها زاییده بودند و من باید از آن‌ها دلجویی می‌کردم.😂 مادربزرگ پیشانی مرا بوسید و گفت مادر شدنت مبارک!😍💐 پدرت هم در حالی که به تو خیره شده بود و چهره‌اش گل انداخته بود، می‌گفت چه گلی هستی بابا!😍🌸 نکته اینجاست که یک دسته گل نرگس خیلی بزرگ برای من گرفته بود که باورم نمی‌شد انقدر مورد توجه قرار گرفتم.😂 هنوز که هنوز است ناراحتم چرا عکس ندارم از این شاهکار پدرت!😂 آخر آن‌قدر هوش از سرش پریده بود که حتی یک عکس هم فراموش کرد بگیرد در آن لحظات.😂🤲 ✍ مـامـانِ مریــم‌گُلی 📝برگرفته از واقعیات زندگی یک مادر 📬 عاشقانه‌‌های مادری خودتان را اینجا برای ما ارسال بفرمایید. 📲@jelveyedidar 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر @astanehmehr
"وداع آخر" آفتاب داشت ته‌مانده‌ی توانش را در اشعه‌هایش می‌چلاند و زمین را طوری داغ کرده بود که گویا قصد داشت، نهاری خوش‌پُخت با چاشنی انسان بخورد. پیرمردی با لباسی خاکستری رنگ و یک شلوار کتان به پا و چشمانی پر از درماندگی، به سمت حرم می‌رفت. خوب می‌شد حدس زد که حالش چگونه است. خوب؟ چرا باید این خصلت زیبا را خراب کنیم؟ حال و احوالِ چنین فرد شکسته‌ای که دارد از هم می‌پاشد، شایستگی این خصلت را حداقل در آن روز و آن ساعت نداشت؛ خوب نبود. مانند مریضی محتضر که داشت با عزرائیل، بر سر ساعت مرگش، جنگ می‌کرد. آخرین پس‌اندازش را جمع کرده بود تا بتواند برای آخرین بار به زیارت بیاید. شلوغ بود، اما پیرمرد هیچ‌کس را نمی‌دید. تنها تصویری که در ذهنش بود، دو گنبد طلایی رنگ بود که در خیال پیرمرد می‌درخشیدند. وارد شد اما برای لحظه‌ای ایستاد. روبه‌روی بارگاه طلایی رنگ حسین، چشمانش به پرواز در آمد و از فرش تا عرش حرم را از نظر گذراند و خوشحالی‌اش را به کشیده کردن لب‌هایش بسنده دید. لب‌هایش می‌خندید اما چشمانش گویا چشمانِ مُرده‌ای بود که یک روز از زمان حضورش در سردخانه می‌گذشت. قدم‌های لرزانش را به بین‌الحرمین رسانید و دست سردش را بر روی سینه‌اش گذاشت و مانند کودکی که بعد از یک هفته مادرش را می‌بیند، با شوقی که از چشم‌هایش چکه‌چکه گونه‌هایش را نوازش می‌کرد، رو به آستان عباس (؏) سلام داد. مردی بلندقامت و عینکی که معلوم بود ایرانی‌ست، به آرامی در کنار پیرمرد ایستاد تا رو به بارگاه مقدسِ عباس (؏)، زیارت نامه‌ای بخواند. پسرِ چهار پنج ساله‌ی مرد، گوشی پدر را در دست داشت و نوحه‌ای که از آن پخش می‌شد را به گوش جان می‌سپرد و با خود حرف می‌زد. پیرمرد این نوحه را می‌شناخت، زمانی که با گلی خانم برای اولین بار به کربلا سفر کرده بودند، روحانی کاروان این نوحه رو می‌خواند. حالا نه جوانی‌اش را داشت و نه گلی را! اما به گنبد که نگریست، فهمید که هنوز خیلی چیزها را دارد. شروع به زمزمه با نوحه کرد. - چی می‌خوام از خدا من؟ پدرم هم نکرد کاری که تو کردی برا من. آرام پلک چروکش را بر چشمانش پوشاند تا مانع ریختن اشک‌هایش شود، اما موفق نشد. لب‌های لرزانش را مجدداً باز کرد تا زمزمه کند. - بَدِ بی دست و پا من! تو که دیدی زمین خوردم. پدری کن برا من. تعادلش را از دست داد و داشت به سمت زمین می‌افتاد که مردِ عینکی، مانع لمس بدن پیرمرد با زمین شد و کمکش کرد تا به سمت حرم برود. نشد‌! نتوانست! پاهای پیرمرد توان و قدرت راه رفتن را نداشت. آرام، طوری که فقط مرد عینکی بشنود، با صدای لرزانی که هر لحظه احتمال قطع شدنش بود، گفت‌: «بذار، می‌خوام گنبد ابالفضلم رو ببینم، نمی‌خوام برم تو.» مرد عینکی حرفی نزد و او را رو به گنبد و در کناره‌ای نشاند تا زیر دست و پای آدم‌ها له نشود و دست در دست کودکش، عزم رفتن کرد. - آهای جَوون! میشه یه‌بار دیگه بذاری اون نوحه رو گوش کنم‌؟ مرد بدون ذره‌ای مخالفت، کودکش را در آغوش گرفت و گوشی را تنظیم کرد تا آن نوحه را پخش کند. پیرمرد چشمانش را بست و هوای بین‌الحرمین را با تمام وجود به ریه‌هایش فرستاد. - چی می‌خوام از خدا من؟ پدرم هم نکرد کاری که تو کردی برا من. چشمانش آن‌قدر اشک داشت که تصویر حرم را مبهم می‌دید. - بدِ بی دست و پا من! تو که دیدی زمین خوردم، پدری کن برا من. حسی درون قلبش می‌گفت: «وداع کن!» - پرِ دردم، طبیب تو‌! همه با من غریب باشن. حالا صدای نوحه را طوری می‌شنید که انگار از انتهای غار بیرون می‌آمد. - خوشم هستی حبیب تو‌! دم امن یجیب تو! دیگر نمی‌دید... دستانش حرکت نمی‌کرد. - میگن حتی نذاشتی ساربون‌¹هم بی‌نصیب تو! آخرین قطره‌ی اشک از چشمانش غلتید و آن‌قدر سنگین بود که گردنش را به پایین خم کرد. حالا آزاد بود! به بالا پرواز کرد. روحش آزادانه دور پرچمِ "یا قمر بنی هاشم" منصب بر روی گنبد، می‌گشت و به آغوش خداوند می‌رفت. از آن بالا به بین‌الحرمین می‌نگریست. - پدرم هم نکرد کاری که تو کردی برا من! روحش اوج گرفت و تا سدرةالمنتهی² پر زد. حالا پیوسته بود به آنها که در بالا در پروازند. - زهرا محمدی "بلوط" ¹.ساربون: مداح - مدیحه گو ².سدرة‌المنتهی: نام درختی در آسمان هفتم و در بهشت (تلمیح به سوره نجم). 🍃💛🍃 @astanehmehr
2_144138278204365723.mp3
13.13M
🎧 ۱۳۶۱ 🍃خلاصه قسمت قبل : زیبا از احمد پرسید بازم میخوای شهید ببری؟ گفت نه آبجی میخوام شهید بیارم شهید اصحابی رو..... ...یه قسمتایی بود با خاکریزای یه متری وچندمتری پستی بلندیایی مثل خندق و تپه داشت شیب و شیار داشت و...احمدِ جبهه ندیده این چیزا براش دیدنی بود حس میکرد خونه های خودشون رو با سنگرا عوض کردن و دنیای جدیدی ساخته بود باخودش.. اونشب آماده باش بودن و بالباس و کفش خوابیده بودن که نیمه شب پاتک شروع شد... و اما داستان امشب که باهم می شنویم..... 🎙 با خوانش هنرمندانه نویسنده ی کتاب: مطهره پیوسته ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
ای کاش به گیسوی ضریحش بزنم چنگ تا چند بسوزیم و بسازیم چُنان عود 📸صدیقه‌حبیبی 〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️ @astanehmehr
زمان ترتیل خوانی در حرم اعلام شد. @astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 🔻 قال الإمام الرضا علیه‌السّلام: 🔆 مَنْ صَامَ ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ مِنْ شَعْبَانَ وَ وَصَلَهَا مِنْ صِیَامِ شَهْرِ رَمَضَانَ، كَتَبَ اَللَّهُ لَهُ صَوْمَ شَهْرَیْنِ مُتَتٰابِعَیْنِ؛ 🔅 هر کسی سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگیرد و به روزه ماه رمضان وصل کند، خداوند ثواب روزه دو ماه پی در پی را برای او محسوب می کند. » 📚 الخصال، ج ٢، ص ۵٨٢ 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr | «آستانِ مهر»
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱)نمایشگاه ضیافت بهاری محبت و کمک به همسر در سبک زندگیِ شهید علی اکبر شیرودی جهت دریافت فایل تابلوی نمایشگاهی این داستان، از آدرس زیر اقدام فرمایید: https://mfpo.ir/upload/ziafat-bahari-13.jpg 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها @astanehmehr