#عرض_ارادت
اِی سَروِناز حُسن که خوش میروی به ناز
روزی فرا رِسَد که تو میآیی از حجاز…
#السلام_علیک_یا_مولانا_یا_صاحبالزمان
📸فاطمهعباسی
〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️
@astanehmehr
#تلنگرانه
کـسـی کـه ختم قرآنـش را به
امامش هدیه کند، روز قیامت
با او خواهد بود.
- امامکاظم |ع|
- از کـتابکافـی
჻ᭂ࿐✰🌸჻ᭂ࿐✰
#دلنوشته
گاهی دلم هوای باران میکند...
همچون کویر تفدیدهای که بر لبش آه بی آبی است
و دریغ از جرعهای که سیراب کند ترک های پی در پیاش را...
پاسخی نیست که در انتهای این غروب تب دار جواب سوزش را بدهد
تنها برایش قطره ای امید باقی مانده که خلاصه شده در مردم چشم هایش رو به فلک تا مگر تیغ این ناله ها سقف را بشکافد و به گوش آن که باید برسد...
که بگوید کافی است
این همه تنگ شده جای نفس در سینه
باور کن که دوری تو مرا ان عذابی لشدید است
و این چشم به راه است
دلش پر تب و تاب است
که یک روز گذر میکنی از رد نگاهم و سر میزنی به زمین لم یزرع دلم و آباد میکنی این ویرانه را
گل میکنی خاک را
پروانه میکنی کرکس را
و مهرت میشکافد سینه کوه را
و عشقت جاری میشود در دل دشت
و جهان پر میشود از تو
و من هنوزم که هنوز است امیدوارم که تو میآیی و بعد از تو بهار میشود سردی تمام زمستان ها
📝 فاطمه پاکدامن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔶🔹🔸🔹🔶
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها
@astanehmehr
ا❁﷽❁ا
#ورق_بزنید
📚 #معرفی_کتاب
کتاب #بهترین_مسافر_من درباره «نرجس خاتون» مادر امام عصر عجلاللهفرجه است و ماجراهایی که در کشورش روم پیش می آید و مسافرت ایشان به عراق و ازدواجشان با امام حسن عسگری علیهالسّلام را به صورت داستانی برای رده سنی نوجوان روایت می کند.
📖این رمان از زاویه دید کشتی روایت می شود که این مسافر ویژه را با خودش به عراق برده است. کشتی قدیمی و کوچکی به اسم چوبین که دلش می خواهد به ناخدایش کمک کند و یک مسافر ویژه داشته باشد.
📙 #بهترین_مسافر_من
🖋 #توران_ساکی_منفرد
🔷🔸💠🔸🔷
@astanehmehr | «آستانِ مهر»
36.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جمعههایدلتنگی
این همه لاف زن و اهل ظهور
پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم
سالهاست منتظر سیصد و اندی مرد است
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم
🔷️🔸️💠🔸️🔷️
@astanehmehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازی از مناجات شعبانیه
باید اشک روان کرد و سوخت در فراق این ماه بزرگ و باید خواست دیدن دوبارهی این فوز عظیم الهی را...
#شعبانیه
🔷️🔸️💠🔸️🔷️
@astanehmehr
#زائر_کوچولو
🔸شما می توانید عکس فرزند دلبندتان را حین عرض ارادت به بانوی کرامت به آیدی زیر:
@karimeh_135
ارسال کنید.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها
@astanehmehr
🔶 #عرض_ارادت
بی بی جان
نام شما قبولی صوم و الصلاه است
حرمت منبع آرامش عرش الهی
ضریحت تفسیر آیه های کوثر و نور
و چه لقبی اخت الرضا که مینشیند به روی قلب و میلرزاند ارکان عالم را
همه میدانند که نمک روزی شان از برکت خوان کریمانهتوست
و آبروی دو عالم بسته به ایوان حرمت
معنی عشق شمایید
معنی روح شمایید
در کل عالم هستی تنها زینب ثانی شمایید
السلام علیک یا فاطمه المعصومه سلام الله علیها اشفعی لنا فی الجنه
🖋 فاطمه پاکدامن
🔶🔹🔸🔹🔶
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها
@astanehmehr
#تلنگرانه
آیَندھڪِتـٰآبۍاَستڪهاِمرُوزمِیـنویسۍ
پَسچِـیزۍبِنویسڪه..
فَردااَزخـوآندَنآنلَذِتببَرۍシ..!
჻ᭂ࿐✰🌸჻ᭂ࿐✰
آستانِ مهر
💌 #مادرانهای_عاشقانه_۱۴ ❤️ اندر احوالات ترخیص😁🤲 هر چه ماندم که توان حرکت پیدا کنم ، حالم خوب نمیش
💌#مادرانهای_عاشقانه_۱۵
❤️ خاطرهای ناب!😂
این را هیچ وقت یادم نمیرود! وقتی که تو سالم به دنیا آمدی، پدرت و مادربزرگت را در اتاق ما راه دادند که مثلا ما را ببینند، اما اینها با وضعیتی وارد اتاق شدند و چنان رنگ مادربزرگ پریده بود، که انگار آنها زاییده بودند و من باید از آنها دلجویی میکردم.😂
مادربزرگ پیشانی مرا بوسید و گفت مادر شدنت مبارک!😍💐
پدرت هم در حالی که به تو خیره شده بود و چهرهاش گل انداخته بود، میگفت چه گلی هستی بابا!😍🌸
نکته اینجاست که یک دسته گل نرگس خیلی بزرگ برای من گرفته بود که باورم نمیشد انقدر مورد توجه قرار گرفتم.😂
هنوز که هنوز است ناراحتم چرا عکس ندارم از این شاهکار پدرت!😂 آخر آنقدر هوش از سرش پریده بود که حتی یک عکس هم فراموش کرد بگیرد در آن لحظات.😂🤲
✍ مـامـانِ مریــمگُلی
📝برگرفته از واقعیات زندگی یک مادر
#مادرانه #عاشقانه #هدیهی_الهی #لذتِ_فرزند_آوری
📬 عاشقانههای مادری خودتان را اینجا برای ما ارسال بفرمایید.
📲@jelveyedidar
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
#ارسالیشما
"وداع آخر"
آفتاب داشت تهماندهی توانش را در اشعههایش میچلاند و زمین را طوری داغ کرده بود که گویا قصد داشت، نهاری خوشپُخت با چاشنی انسان بخورد.
پیرمردی با لباسی خاکستری رنگ و یک شلوار کتان به پا و چشمانی پر از درماندگی، به سمت حرم میرفت.
خوب میشد حدس زد که حالش چگونه است.
خوب؟ چرا باید این خصلت زیبا را خراب کنیم؟ حال و احوالِ چنین فرد شکستهای که دارد از هم میپاشد، شایستگی این خصلت را حداقل در آن روز و آن ساعت نداشت؛ خوب نبود.
مانند مریضی محتضر که داشت با عزرائیل، بر سر ساعت مرگش، جنگ میکرد.
آخرین پساندازش را جمع کرده بود تا بتواند برای آخرین بار به زیارت بیاید.
شلوغ بود، اما پیرمرد هیچکس را نمیدید. تنها تصویری که در ذهنش بود، دو گنبد طلایی رنگ بود که در خیال پیرمرد میدرخشیدند.
وارد شد اما برای لحظهای ایستاد. روبهروی بارگاه طلایی رنگ حسین، چشمانش به پرواز در آمد و از فرش تا عرش حرم را از نظر گذراند و خوشحالیاش را به کشیده کردن لبهایش بسنده دید. لبهایش میخندید اما چشمانش گویا چشمانِ مُردهای بود که یک روز از زمان حضورش در سردخانه میگذشت.
قدمهای لرزانش را به بینالحرمین رسانید و دست سردش را بر روی سینهاش گذاشت و مانند کودکی که بعد از یک هفته مادرش را میبیند، با شوقی که از چشمهایش چکهچکه گونههایش را نوازش میکرد، رو به آستان عباس (؏) سلام داد.
مردی بلندقامت و عینکی که معلوم بود ایرانیست، به آرامی در کنار پیرمرد ایستاد تا رو به بارگاه مقدسِ عباس (؏)، زیارت نامهای بخواند.
پسرِ چهار پنج سالهی مرد، گوشی پدر را در دست داشت و نوحهای که از آن پخش میشد را به گوش جان میسپرد و با خود حرف میزد.
پیرمرد این نوحه را میشناخت، زمانی که با گلی خانم برای اولین بار به کربلا سفر کرده بودند، روحانی کاروان این نوحه رو میخواند. حالا نه جوانیاش را داشت و نه گلی را! اما به گنبد که نگریست، فهمید که هنوز خیلی چیزها را دارد. شروع به زمزمه با نوحه کرد.
- چی میخوام از خدا من؟ پدرم هم نکرد کاری که تو کردی برا من.
آرام پلک چروکش را بر چشمانش پوشاند تا مانع ریختن اشکهایش شود، اما موفق نشد.
لبهای لرزانش را مجدداً باز کرد تا زمزمه کند.
- بَدِ بی دست و پا من! تو که دیدی زمین خوردم. پدری کن برا من.
تعادلش را از دست داد و داشت به سمت زمین میافتاد که مردِ عینکی، مانع لمس بدن پیرمرد با زمین شد و کمکش کرد تا به سمت حرم برود.
نشد! نتوانست! پاهای پیرمرد توان و قدرت راه رفتن را نداشت.
آرام، طوری که فقط مرد عینکی بشنود، با صدای لرزانی که هر لحظه احتمال قطع شدنش بود، گفت: «بذار، میخوام گنبد ابالفضلم رو ببینم، نمیخوام برم تو.»
مرد عینکی حرفی نزد و او را رو به گنبد و در کنارهای نشاند تا زیر دست و پای آدمها له نشود و دست در دست کودکش، عزم رفتن کرد.
- آهای جَوون! میشه یهبار دیگه بذاری اون نوحه رو گوش کنم؟
مرد بدون ذرهای مخالفت، کودکش را در آغوش گرفت و گوشی را تنظیم کرد تا آن نوحه را پخش کند.
پیرمرد چشمانش را بست و هوای بینالحرمین را با تمام وجود به ریههایش فرستاد.
- چی میخوام از خدا من؟ پدرم هم نکرد کاری که تو کردی برا من.
چشمانش آنقدر اشک داشت که تصویر حرم را مبهم میدید.
- بدِ بی دست و پا من! تو که دیدی زمین خوردم، پدری کن برا من.
حسی درون قلبش میگفت: «وداع کن!»
- پرِ دردم، طبیب تو! همه با من غریب باشن.
حالا صدای نوحه را طوری میشنید که انگار از انتهای غار بیرون میآمد.
- خوشم هستی حبیب تو! دم امن یجیب تو!
دیگر نمیدید... دستانش حرکت نمیکرد.
- میگن حتی نذاشتی ساربون¹هم بینصیب تو!
آخرین قطرهی اشک از چشمانش غلتید و آنقدر سنگین بود که گردنش را به پایین خم کرد.
حالا آزاد بود! به بالا پرواز کرد. روحش آزادانه دور پرچمِ "یا قمر بنی هاشم" منصب بر روی گنبد، میگشت و به آغوش خداوند میرفت.
از آن بالا به بینالحرمین مینگریست.
- پدرم هم نکرد کاری که تو کردی برا من!
روحش اوج گرفت و تا سدرةالمنتهی² پر زد. حالا پیوسته بود به آنها که در بالا در پروازند.
- زهرا محمدی "بلوط"
¹.ساربون: مداح - مدیحه گو
².سدرةالمنتهی: نام درختی در آسمان هفتم و در بهشت (تلمیح به سوره نجم).
🍃💛🍃
@astanehmehr
2_144138278204365723.mp3
13.13M
#قسمت۴۶
🎧 #رمان ۱۳۶۱
🍃خلاصه قسمت قبل :
زیبا از احمد پرسید بازم میخوای شهید ببری؟ گفت نه آبجی میخوام شهید بیارم شهید اصحابی رو.....
...یه قسمتایی بود با خاکریزای یه متری وچندمتری پستی بلندیایی مثل خندق و تپه داشت شیب و شیار داشت و...احمدِ جبهه ندیده این چیزا براش دیدنی بود حس میکرد خونه های خودشون رو با سنگرا عوض کردن و دنیای جدیدی ساخته بود باخودش.. اونشب آماده باش بودن و بالباس و کفش خوابیده بودن که نیمه شب پاتک شروع شد...
و اما داستان امشب که باهم می شنویم.....
🎙 با خوانش هنرمندانه نویسنده ی کتاب: مطهره پیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
#عرض_ارادت
ای کاش به گیسوی ضریحش بزنم چنگ
تا چند بسوزیم و بسازیم چُنان عود
📸صدیقهحبیبی
〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️
@astanehmehr
💠 #حدیث
🔻 قال الإمام الرضا علیهالسّلام:
🔆 مَنْ صَامَ ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ مِنْ شَعْبَانَ وَ وَصَلَهَا مِنْ صِیَامِ شَهْرِ رَمَضَانَ، كَتَبَ اَللَّهُ لَهُ صَوْمَ شَهْرَیْنِ مُتَتٰابِعَیْنِ؛
🔅 هر کسی سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگیرد و به روزه ماه رمضان وصل کند، خداوند ثواب روزه دو ماه پی در پی را برای او محسوب می کند. »
📚 الخصال، ج ٢، ص ۵٨٢
#ماه_شعبان #روزه
🔷🔸💠🔸🔷
@astanehmehr | «آستانِ مهر»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱)نمایشگاه ضیافت بهاری
محبت و کمک به همسر در سبک زندگیِ
شهید علی اکبر شیرودی
جهت دریافت فایل تابلوی نمایشگاهی این داستان، از آدرس زیر اقدام فرمایید:
https://mfpo.ir/upload/ziafat-bahari-13.jpg
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها
@astanehmehr
📖#حکایت
💎رعايت حال جوان
اميرالمؤمنين عليه السلام در روزگارى كه بر كشور پهناور اسلامى حكومت مى راند، همراه قنبر به نزد جوانى پارچه فروش آمده، پرسيد: شما دو پيراهن که پنج درهم شود داريد؟ جوان گفت: آرى، يكى از آنها بهتر از ديگرى مى باشد، يكى سه درهم و آن ديگر دو درهم است.
فرمود: هر دو را بياور، هنگامى كه جوان دو پيراهن را آورد حضرت به قنبر فرمود: پيراهن سه درهمى را شما بردار!
قنبر گفت: يا اميرالمؤمنين! شما بالاى منبر مى رويد و براى مردم خطبه مى خوانيد، حضرت فرمود: اى قنبر! شما جوان هستيد و كامجويى جوانى داريد، من از خدا شرم دارم كه خود را بر تو برترى دهم! من از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمودند: از هرچه مى پوشيد بر غلامان خود هم بپوشانيد و از هرچه مى خوريد به آنان هم بخورانيد.
📚بحار الأنوار: 100/ 93، باب 1، حديث 9
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr