امروز درحالی که از حالت تهوع به گریه افتاده بودم رفتم دفتر زنگ بزنم بیان دنبالم، معاون مدرسه زل زد تو چشام گفت تو مریض نیستی میخوای کلاس فوق رو بپیچونی👍
چرا بعضیا فکر میکنن باید با سرپوشی به اسم صمیمت همه حریم خصوصی مارو از بین ببرن؟
دفتر خاطرات برای من جوکی بیش نبوده، هروقت چیزی نوشتم بعدش حداقل برای آرامش روان خودم هم که شده ریزریزش کردم ریختم تو فاضلاب یا آتیشش زدم .
غم بچههایی که توسط خانوادشون آزار میبینن از همه بیشتره، اونا دیگه سرپناهی ندارن، میدونی اون با خنده جای کبودیای بدن کتک خوردشو نشونم میده من بغض گلومو میگیره، چیکار میتونم برات انجام بدم؟ هیچی، حتی زخمات کمرنگ تر هم نمیشن، حتی بزرگتر هم شدی یادت نمیره چقدر درد کشیدی، چقدر زجر دیدی، اینا تا ابدالدهر تو قلبت میمونن حتی اگه بخندی، حتی اگه لبخند بزنی، حتی اگه زندگیت رو از نو بسازی.