#آموزش_نقاشی
🦌🦌🦌 گوزن 🦌🦌🦌
آموزش با اشکال هندسی
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• @farzande_nikoo
🎨🎨🎨🎨👫
🌸🌺🌸🌺🌸
🌺🍃
🍂
👼 ویژگی های کودک ایمن:
🔸توان برقراری ارتباط معنادار با اعضای خانواده و بزرگسالان دیگر و اعتماد به آنها.
🔸توان در میان گذاشتن احساسات و خواسته ها.
🔸توانایی حل مشکلات و پیشقدم شدن.
🔸توان به کارگیری مفاهیم برای نگرانی ها و احساسات.
🔸توانایی تفکر و استدلال.
🔸توانایی درک عوامل چندگانه و نسبی بودن امور.
🔸احساس همدلی با کودک.
#کودک_ایمن #فرزند_پروری
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• @farzande_nikoo
🌸🌔🌸🌔🌸
#قصه امشب
قصه 🐶 سگ مهربان 🐶
یکی بود یکی نبود. مزرعه دوستی، یک انبار کوچک بود پر از کاه.
در بعضی از ساعتهای روز، حیوانات مزرعه، در این انباری استراحت میکردند. بین این حیوانات، یک سگ بود که همه او را سگ مهربان صدا میزدند؛چون با همه دوست بود. در یک ظهر بهاری، بچه گربهای که تازه به جمع مزرعه اضافه شده بود، رفت کنار سگ مهربان و گفت: «سلام. من پیشی کوچولو هستم. اومدم بپرسم چرا اینقدر همه تو را دوست دارن و چطوری تونستی این همه دوست داشته باشی؟»
سگ مهربان، با آرامش گفت: «خودت چی فکر میکنی؟» پیشی کوچولو گفت: «نمیدونم. شاید اونها ازت میترسن که اینقدر باهات دوست هستن؛ ولی من خیلی کوچیکم. اونها از من نمیترسن».
سگ مهربان، با لبخند گفت: «نه، پیشی کوچولو. من اگر میخواستم بداخلاق باشم و اونها رو اذیت کنم، نمیتونستم باهاشون دوست بشم. من اگر بدجنس بودم، الان تو هم نمیآمدی با من حرف بزنی؛ درسته؟»
پیشی کوچولو کمی فکر کرد و گفت: «درسته؛ چون مهربان بودی، اومدم».
سگ مهربان، به علفهای پشت سرش تکیه داد، نفس عمیقی کشید و گفت: «پس، همیشه، با همه مهربان باش و در کارها به آنها کمک کن تا همه دوستت داشته باشند. اینطوری، اگر تو هم روزی به کمک احتیاج پیدا کنی، دیگران با مهربانی به تو کمک میکنند”.
پیشی کوچولو، از اینکه فهمید چرا سگ مهربان، دوستان زیادی دارد، خوشحال شد. پس تصمیم گرفت مثل او، با همه اهالی مزرعه مهربان باشد.
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• @farzande_nikoo
.........🐌🌸🐌......
فرزندپروری
👩👩👦👨👩👦👦
💟بچه را با تلویزیون آرام نکنید
سعی کنید با خسته کردن فرزندتان، او را آرام کنید نه با نشاندن پای تلویزیون که بعد منجر به بیش فعالی و به هم خوردن کل سیستم میشود؛
⚛️اگر بتوانید موقع بازی، بچه را خسته کنید؛ بسیاری از تنشها و مشکلات او در خانه حل میشود. بچه که خسته شد، سرگرم کار خودش میشود و شما می توانید به کار خود برسید.
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• @farzande_nikoo
🌸🌺🌸🌺🌸
🌺🍃
🍂
👼 با این بازی کمرویی کودکان را درمان کنید:
🔸لباسهای ویژه ای بپوشید و با فرزندتان یک نمایش را در مقابل تماشاچیان خیالی اجرا کنید. حتی میتوانید عروسکهای او را به عنوان تماشاچیان در گوشه ای بچینید و برای آنها بازی و سخنرانی کنید یا برای عروسکها روی صحنه ای خیالی، آواز بخوانید.
#کمرویی #نمایش #فرزند_پروری
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• @farzande_nikoo
هنگام خشم کودک ٬ نیازش را برآورده نکنید؛
چون در آینده یاد میگیرد نیازش را با خشم بخواهد!
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• @farzande_nikoo
#آموزش_نقاشی
نقاشی آسان با اشکال هندسی
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• @farzande_nikoo
🎨🎨🎨🎨👫
به سخنان کودک گوش دهید،
هرچند بی هدف، پراکنده و
طولانی باشد
کودک باید اجازه داشته باشد
احساساتش را در شرایط مختلف
بیان کند و در تصمیم گیریها اظهار
نظر کند تا درآینده در موقعیتها
اجتماعی موفق ظاهر شود
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• @farzande_nikoo
🌸🌔🌸🌔🌸
#قصه امشب
قصه 🔹 درخت هرچه بارش بیشتر ... 🔹
باغی پر از درختهای جور به جور بود. یک طرفش درخت گیلاس بود، طرف دیگرش یک درخت گلابی بود. وسط باغ هم هم یک درخت عرعر بود.
باغبان پیر هر روز، صبح زود، از کلبه کوچکش بیرون می آمد و باغ را آب میداد. کلیه باغبان در گوشه باغ بود.
بهار از راه می رسید و درختها برگ و شکوفه می دادند. باغبان پیر با خوشحالی به درختها نگاه میکرد و شکوفه هایشان را بو میکرد. یک روز به درخت گیلاس گفت: «خواب زمستانی ات چطور بود؟ »
درخت گیلاس شاخه هایش را آهسته تکان داد و گفت: زمستان سختی بود!»
باغبان آب را به طرف درخت گلابی باز کرد و به او گفت:
تو زمستان را چطور پشت سر گذاشتی؟ »
درخت گلابی جواب داد: «اگر توتنه مرا در زمستان با گونی نبسته بودی، از سرما یخ میزدم.»
چشم باغبان به درخت عرعر افتاد. به یاد روزی افتاد که این درخت در باغ سبز شده بود. نه او تخم درخت عرعر را در باغ کاشته بود و نه صاحب باغ. شاید تخم آن را آب یا باد به باغ آورده بود!
صاحب باغ می خواست درخت عرعر را از ریشه بکند، اما و باغبان نگذاشته بود. او همه گیاهان را دوست داشت.
درخت عرعر روز به روز بزرگ و بزرگتر شده بود، و حالا قدش از درخت گلابی و گیلاس هم بلندتر بود. باغبان به درخت عرعر گفت: «تو زمستان را چطور گذراندی؟»
درخت عرعر با غرور به باغبان نگاه کرد و گفت: «من درخت کوهستانی ام، از زمستان ترسی ندارم!»
باغبان چیزی نگفت. راه آب را به طرف درخت عرعر باز کرد و رفت.
درخت عرعر که تازه می خواست اولین میوه اش را بدهد، با غرور به درخت گلابی نگاه کرد و گفت: «تو چقدر کوچولو هستی! راستی که درخت بیچاره ای هستی!»
و درخت گلابی سرش را بالا گرفت، به قد بلند درخت عرعر نگاه کرد و با مهربانی گفت: «در عوض ریشه ای قوی دارم و میوه های درشت و آبداری میدهم.»
درخت عرعر عصبانی شد، شاخ و برگهایش را تکان داد و گفت: « میوه هایت از میوه های من درشت تر و آبدارتر نیست؟ به قامت من نگاه کن! باغبان باید نردبان بلندی بیاورد تا بتواند میوه هایم را بچیند!»
درخت گلابی حرفی نزد. چون نمی دانست میوه درخت عرعر چه اندازه است و چه مزه ای دارد.
بهار گذشت و تابستان رسید. برگ درختها بیشتر شد و شکوفه هایشان، میوه شد. میوه های درخت گلابی روز به روز درشت و درشت تر شد. میوه درخت عرعر هم به اندازه یک فندق شد. درخت عرعر عصبانی شد، بر سر درخت گلابی فریاد کشید و گفت: «ای درخت گلابی زشت! تو با آن قد کوتاهت، میوه درشت داده ای، و من با این قد رشیدم، ميوه ریز داده ام. از امروز نمیگذارم نور خورشید به شاخ و برگهایت برسد!»
درخت عرعر راست گفت. چون روز به روز شاخ و برگهایش بیشتر و بیشتر شد. او مثل تنگه ابری بالای سر درخت گلابی ایستاده بود
خورشید هر کار میکرد نمیتوانست نورش را به درخت گلابی برساند. فقط بعد از ظهرها که درخت عرعر را دور میزد، کمی نور به درخت گلابی میداد.
درخت گلابی به نور خورشید خیلی احتیاج داشت. برای او آفتاب از همه چیز مهم تر بود
درخت عرعر شاد و خوشحال بود، تا روزی که صاحب باغ به باغ آمد. او دید که درخت عرعر بر روی درخت گلابی سایه انداخته است.
باغبان را صدا کرد و گفت: «سایه درخت عرعر نمی گذارد گلابیها رسیده شوند. اگر آفتاب به درخت گلابی نتابد گلابیها طلایی و آبدار نمی شوند. »
صاحب باغ این را گفت و به طرف درخت عرعر رفت. برگ آن را بو کرد و گفت: «چه بوی بدی میدهد! اینجا باغ است نه کوهستان! درختی که میوه اش به اندازه فندق است و خوردنی نیست و بوی بد میدهد، روی درخت گلابی هم سایه می اندازد، به درد باغ نمیخورد. برو اژه را بیاور!»
باغبان به درخت گلابی و درخت عرعر نگاه کرد. درخت گلابی پر از میوه بود و شاخه هایش از سنگینی به زمین نزدیک شده بود. اما درخت عرعر فقط قد کشیده بود و مثل تیر چراغ برق وسط باغ ایستاده بود. بوی بد شاخ و برگش هم در هوا پخش بود.
باغبان سرش را تکان داد و با خود گفت: راستی که « درخت هرچه بارش بیشتر، سرش پایین تر!»
آن وقت رفت و اره را آورد و شاخ و برگ درخت عرعر را زد. آفتاب به درخت گلابی رسید.
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• @farzande_nikoo
.........🐌🌸🐌.........
#خلاقیت #کاردستی دوربین
با استفاده از دو عدد رول خالی دستمال و کاغذهای رنگی این دوربین را بهمراه کودکتان بسازید
اسباب بازیهای دستساز برای کودک خیلی جذاب است
─━━━━⊱🐣⊰━━━━─
♡•• @farzande_nikoo
.........🐌🌸🐌....