eitaa logo
طبیب آنلاین
3.1هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
74 فایل
⁦⚜️⁩⁦هو الطبیب⁦⚜️⁩ سلام «این کانال متعلق به 🍎عطاری طبیب* هست» #آموزش_طب_اسلامی_ایرانی #آگهی_محصولات #مشاوره_تغذیه_و_درمان ⁦☎️⁩شماره تماس 09915229404 @Toonak ادمین🆔
مشاهده در ایتا
دانلود
2.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارتباطي .. ✔️معلم برای اینکه بین بچه ها ارتباط مثبتی ایجاد كند،هر هفته يك نفررا به عنوان مسئول استقبال تعیین میکند،دانش اموز هر روز صبح بنا به خواست دانش آموزان باهاشون دست بده یا بغلشون کنه ─━━━━⊱🐣⊰━━━━─ ♡•• @farzande_nikoo
قصه مادرانه: 💕💕 😍😘 قصه_شب وسایل کیف مانی 👜👛👝 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. امسال اولین سالی بود که مانی می خواست بره مدرسه .خیلی هم خوشحال بود و عجله داشت .کیفشو برداشت تا وسایل مدرسه شو توی کیفش بذاره .اما بعد از یه مدتی با خستگی و عصبانیت اومد پیش بابا و گفت :هر کاری می کنم کتابام توی کیفم جا نمی شه !💼📚 بابا نگاهی به کیف مانی کرد و با تعجب گفت :مگه چی توی کیفت گذاشتی که این همه باد کرده .👀💼 بعد کیف مانی رو گرفت و وسایلشو درآورد تا ببینه مانی چه چیزایی باخودش برداشته . اول خرس کوچولو ،بعد تلفن اسباب بازی ،ماشین کوکی ،چند تا کتاب قصه …زیر همه اینها هم یه دفترچه بود که البته مچاله شده بود و جلدش خراب شده بود .🚗📔📘📖 بابا گفت :آخه عزیزم دیگه قرار نیست بری مهد کودک .تو باید بری مدرسه ،اینها هیچ کدوم توی مدرسه به درد نمی خوره. 🤔 مانی از مخالفت بابا ناراحت شد و گفت آخه خرس کوچولوم می خواد درس بخونه .تازه تلفن باید باشه تا به مامان زنگ بزنم .کتاب قصه هامو هم برداشتم تا وقتی باسواد شدم خودم بخونم …🙁 بابا گفت مدرسه جای آدم های بزرگ و مهمه .تو هم الان یه آدم بزرگ و مهم هستی که باید درس بخونی و بعد بری سر کار و کارهای خیلی مهم انجام بدی .این اسباب بازی ها برای نی نی هاست که تو مهد کودک بازی می کنن.🎓 مانی گفت: مثل شما ،مثل عمو … آره خیلی بزرگ شدم .بعد یه کم فکر کرد و گفت اصلا خرسه بمونه توی خونه تا من برگردم .تلفن هم نمی خوام .آخه اینکه واقعا زنگ نمی زنه .بابا با لبخند گفت کتاب قصه ها تو هم بذار توی خونه .تو مدرسه باید کتابای درسی مدرسه رو بخونی .☺️📚 مانی گفت پس چی بذارم تو کیفم ؟ بابا اول کتابای مانی رو توی کیفش گذاشت .بعد جلد دفترچه مانی رو با کاغذ کادو و چسب درست کرد و گذاشت توی کیفش. بعد یه لیوان ،یه دستمال،یه جعبه مداد رنگی و مداد پاکن و تراش و ..📚✏️ بابا همه وسایل لازم رو توی کیف مانی گذاشت ولی هنوز کیف مانی پر پر نشده بود و سبک بود .مانی گفت حالا راحت می تونم کیفمو ببرم .💼😊 فردا صبح وقتی می خواست بره مدرسه بابا صدا زد راستی مانی جان یادت نره همیشه باید زیب های کیفتو ببندی .اگه زیب کیفتو باز بزاری ممکنه مدادات ، پاکن یا تراشت بیفتن و گم بشن . مانی گفت حواسم هست و بعد راهی مدرسه شد تا یه آدم مهم و با سواد بشه .☺️🎓💼 ─━━━━⊱🐣⊰━━━━─ ♡•• @farzande_nikoo
قابل بودن مادر و رفع فيزيكي ، تعاملات محبت آميز مانند :در گرفتن و بدني ، صحبت كردن ونجواي دوستانه در گوش او ، و ... موجب شكل گيري درنوزاد مي گردد 🌺 ─━━━━⊱🐣⊰━━━━─ ♡•• @farzande_nikoo
مہم ترین ارثے کہ والدین براے فرزندان مےگذارند خونہ، ماشین، دارایے گزاف نیست! بلکہ دو چیز است: : باور بہ توانایے خود : احساس ارزشمندے راجع بہ خود ─━━━━⊱🐣⊰━━━━─ ♡•• @farzande_nikoo
" کانگورو" نقاشی آسان با اشکال هندسی ─━━━━⊱🐣⊰━━━━─ ♡•• @farzande_nikoo 🎨🎨🎨🎨👫
🦉🦉🦉🦉 جغد 🦉🦉🦉🦉 هر روز با یک آموزش جدید نقاشی همراه شما هستیم😊 ─━━━━⊱🐣⊰━━━━─ ♡•• @farzande_nikoo 🎨🎨🎨🎨👫
💕💕 🐸🐽🐼 قصه_شب ⛵️قایق من⛵️ 🐸من یک قورباغه هستم، اسم من قورچه است. 🐸 هرروز صبح از یک طرف رود، شنا می‌کردم و می‌رفتم آن طرفش؛ البته به همراه دو تا از دوستانم. 🐸آن طرف رود پر بود از وسایلی که آدم‌ها دور می‌ریختند:پیچ... دکمه... مهره های رنگی... من و دوستانم هرروز می‌رفتیم و از آن وسایل چند تا برای حیوان‌های جنگل می‌آوردیم تا برای تزئین خانه یا ساختن وسایل از آن‌ها استفاده کنند. 🐸آن‌ها هم به ما خوراکی و غذاهای خوشمزه می‌دادند. 🐸مهم تراز همه این که همه باهم جمع می‌شدند و شنا کردن ما را تماشا می‌کردند و برای مان دست می‌زدند. 🐸یک روز، وقتی من و دوستانم مشغول شنا بودیم؛ رود خیلی گل آلودشد. کمی بالاتر چرخ یک ماشین توی آب گیر کرده بود. رود پر از خاک و سنگ شد؛ چون آب گل آلود شد من نمی‌توانستم جایی را ببینم. 🐸یکی از آن سنگ‌ها به پای من خورد. پایم خیلی درد گرفت. دکتر جغد پایم را با چند برگ، محکم بست و گفت: «تا وقتی پایم خوب شود، نباید شنا کنم.» 🐸 بعد از آن، من بیکار شدم و تمام روز فقط استراحت می‌کردم. دوستانم از غذای‌شان به من می‌دادند؛ ولی من احساس بدی داشتم و از آن‌ها خجالت می‌کشیدم. فکر می‌کردم یک قورباغه‌ی بیمار به درد جنگل نمی‌خورد. 🐸باید مثل اجدادم می‌نشستم یک گوشه و شروع می‌کردم به خوردن پشه ها و پروانه‌ها؛ 🐸ولی من نمی‌توانستم آن‌ها را بخورم چون با من دوست بودند. 🐸شب‌ها کنار رود می خوابیدم و به ماه نگاه می‌کردم. یک شب باد تندی آمد. برگی از درخت جدا شد و روی رود افتاد. برگ، روی آب با شادی می‌رقصید. من هم خندیدم؛ چون با دیدن آن برگ فکر خوبی به فکرم رسید. 🐸صبح که شد به سمور آبی گفتم، یک تکه چوب کوچک برایم بیاورد. از دارکوب نجار هم خواستم با آن چوب برایم یک قایق درست کند. دارکوب با نوک تیزش این کار را زود انجام داد؛ حالا من یک قایق داشتم با دو پارو. 🐸من با قایق ام حیوانات زیادی را این طرف و آن طرف می‌بردم. 🐸سنگ، پای من را زخمی کرد؛ ولی درخت، یک قایق به من داد. من فهمیدم که جنگل مراقب همه هست، هر قدر هم که آن‌ها کوچک باشند. 🐸حالا پای من خوب شده؛ دوستان من هم بیشتر شده‌اند. زهرا عبدی-تبیان 🐸🐽🐮🦁🐸 ─━━━━⊱🐣⊰━━━━─ ♡•• @farzande_nikoo
وقتي زیرقولتان می‌زنید، در واقع اعتماد فرزندتان را از بین می‌برید! بنابراین اگر خواسته كودك از توان شما خارج است، به جای کلمه «قول می‌دهم» بگویید؛ «سعی خودم را می‌کنم» ─━━━━⊱🐣⊰━━━━─ ♡•• @farzande_nikoo
قصه و لالایی مادرانه: 💕💕 🐠🐳 قصه_شب 🐠🐸پولک طلا 🐠🐸یکی بود یکی نبود. در یک برکه پر از آب، یه ماهی کوچولو بود به اسم پولک طلا که همراه خانواده اش زندگی می کرد. او، دوستان زیادی داشت و هر روز در برکه، با آن ها بازی می کرد. 🐠🐸یک روزکه پولک طلا، برای بازی راهی شد، صدای دوستش، قورقوری را از بیرون آب شنید و با تعجب رفت روی آب. او، تا به حال، قورقوری را بیرون آب ندیده بود. با تعجب از او پرسید: «اون جا چه کار می کنی؟ مواظب باش بیرون آب خفه نشی!» 🐠🐸قورقوری با لبخند گفت: «نگران من نباش. من بیرون آب هم می تونم نفس بکشم.» 🐠🐸پولک طلا با تعجب گفت: «مگه می شه؟ پس حتما دیگه نمی تونی بیای درون برکه.» پولک طلا ناراحت شد و با غصه ادامه داد: «اگه دیگه نتونی بیای، من دلم برات تنگ می شه. آخه دیگه نمی تونیم با هم بازی کنیم.» 🐠🐸قورقوری گفت: «نه، این طوری نیست. من باز هم می تونم بیام توی برکه و بازی کنیم. امروز می خواستم کمی آفتاب بخورم و دوستان خارج از برکه رو هم ببینم. این جا هم می تونم نفس بکشم، چون ما قورباغه ها، می تونیم هم در آب نفس بکشیم، هم بیرون آب؛ یعنی دو جا زندگی می کنیم.» 🐠🐸پولک طلا کمی فکر کرد و با خوش حالی به قورقوری گفت: «من این رو نمی دونستم. ممنونم که به من گفتی. من، امروز، از تو یه چیز جدید یاد گرفتم.» 🐠🐸پولک طلا و قورقوری شروع کردند به خندیدن. 🦀🐠🐞🐟🐝🐳 ─━━━━⊱🐣⊰━━━━─ ♡•• @farzande_nikoo
کودکان فقط دو تا سه بار در هفته نیاز به حمام دارند. زیرا وجود برخی باکتریهادر بدنشان لازم است و میتوانند سیستم ایمنی قوی‌تری داشته است. ─━━━━⊱🐣⊰━━━━─ ♡•• @farzande_nikoo
طوری برای کودکان برنامه ریزی کنید که هنگام غذا خوردن گرسنه باشند. بی برنامگی در خوردن میوه و تنقلات و رعایت نکردن فاصله وعده های غذایی باعث می شود کودک نسبت به غذا بی اشتها شود. ─━━━━⊱🐣⊰━━━━─ ♡•• @farzande_nikoo
آموزش با اشکال هندسی ─━━━━⊱🐣⊰━━━━─ ♡•• @farzande_nikoo 🎨🎨🎨🎨👫