eitaa logo
جهاد تحول و تبیین
2.2هزار دنبال‌کننده
62.4هزار عکس
50.2هزار ویدیو
938 فایل
هدف ماسربازپروری برای امام زمان عج الله ونایب برحقش امام خامنه ای است. همراه ماباشید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید مدافع حرم سجاد طاهر نیا🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت : ۱۳۶۴/۵/۲۳ محل ولادت: رشت تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۸/۱ (مصادف با تاسوعای حسینی) محل شهادت: حلب _سوریه مزار: گلزار شهدای رشت ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━ 🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴🥀🌴🥀🌴🥀🌴🥀🌴 🔰شرح مختصری از زندگینامه شهید سجاد طاهر نیا 💐🌿شهید «سجاد طاهرنیا» در 23 مرداد 1364 در شهرستان رشت به دنیا آمد. 🌸💫از دوران کودکی با پدرش به مسجد صاحب الزمان عجل‌ الله‌ تعالی‌ فرجه‌ الشریف می‌رفت و به‌ خاطر ادبش هنگام برخورد با دیگران پیش اهالی مسجد خیلی محبوب بود. 🌹✨در دوران کودکی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج درآمد.شهید طاهرنیا تا مقطع دیپلم در رشته‌ی ساختمان ادامه تحصیل داد؛ولی به‌خاطر فضای حاکم بر دانشگاه‌ها که از نگاه شهید مناسب نبود، از ادامۀ تحصیل صرف نظر کرد. 🌼🌾از آنجایی که سجاد در خانواده‌ای حزب‌اللهی پرورش یافته بود؛اغلب اوقات خود را به فعالیت در مسجد و بسیج می‌گذراند؛وی در سال 84 به نیروی زمینی سپاه پاسدران ملحق شد و بعد از چند ماه با قبول شدن در آزمون «یگان ویژه صابرین» به عضویت این نیرو درآمد. 🌻🌱بیشتر عمرش را در راه جهاد و خدمت به اهالی مسجد صاحب الزمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و بسیجیان پایگاه‌ های مقاومت صرف کرد.همچنین با کمک پدرش در رشت مرکز فرهنگی با هدف گسترش فرهنگ شهادت در بین جوانان را‌ه‌اندازی نمود. 🌴🌺در نتیجه مزد این همه سال خدمت مخلصانه و جهادی‌ اش را گرفت و در 14 مهر 94 به سوریه اعزام شد. 🌷🕊بعد از مجاهدت‌ های بسیار در راه خدا،در روز یکم آبان 1394،مصادف با تاسوعای حسینی در استان حلب سوریه در درگیری با تروریست‌های تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🪴☘از آن دسته انسان‌هایی بود که گمنام زندگی کرد،گمنام عاشق شد و گمنام شهید شد. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━ 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻💫شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا به روایت همسر 💐وقتی آقا سجاد برای خواستگاری آمدند، من 2 رکعت نماز خواندم و از خدا خواستم راه را به من نشان بدهد.قرآن را که باز کردم آیۀ 37 سورۀ «نور» آمد که معنی آن این بود که می‌گفت: «پاک‌مردانی که کسب و تجارت و داد و ستد آنها را از یاد خدا غافل نمی‌کند...». آقا سجاد واقعاً همین‌طور بود. 🌾اولین بار موقع خواستگاری کمی از خانواده و شغلش گفت و خیلی تأکید داشت که من شغلم سخت است و حتی گفت که احتمال شهادت هم هست. 🌱من هم برادر و هم پدرم پاسدار بودند و از طرف دیگر آیۀ 37 سورۀ نور دلم را گرم کرده بود و تصمیم گرفتم پای همۀ سختی‌هایش بایستم. 🌺ما اصالتاً رودسری هستیم.پدرم که بازنشسته شد،چون خیلی به تربیت بچه‌ ها اهمیت می‌داد و دوست داشت بچه‌ها در یک شهر مذهبی تربیت شوند،سال 80 به قم آمدیم. 🍃خود من هم دانشگاه آزاد قم رشته فقه و مبانی حقوق قبول شدم.قبل از اینکه اصلاً ایشان به خواستگاری بیایند.من یک شب خانمی را در خواب دیدم که گفت: «پسر خوبی است و در قم زندگی می‌کند.» در حالی که آن‌ موقع آقا سجاد شمال زندگی می‌کرد و محل کارش هم تهران بود،ولی خودش بسیار قم را دوست داشت و حتی وقتی من به او گفتم بهتر نیست به خاطر کار شما برویم تهران،گفت: «من عاشق حضرت معصومه (علیهاالسلام) هستم و حاضرم همۀ سختی‌ اش را هم تحمل کنم.» 💫وقتی به منزل برمی‌گشت غروب بود و خیلی خسته می‌شد.البته من هم عاشق او بودم و هرکجا می‌گفت،حاضر بودم بروم،ولی در خصوص قم اتفاق نظر داشتیم. 🌿فرزند اولمان که دختر بود،عید سال 90 به دنیا آمد و چون آقا سجاد عاشق اسم رقیه بود،اسمش را «فاطمه رقیه» گذاشتیم. 🌸پسرمان هم 6 ساعت بعد از رفتن آقا سجاد به سوریه به دنیا آمد.از قبل برایش اسم محمد را انتخاب کرده بودیم،ولی قرارمان این بود که اگر در محرم متولد شد،اسم حسین را هم اضافه کنیم. پسرمان چند روز مانده به محرم به دنیا آمد،ولی دلمان نیامد اسم حسین را نگذاریم.اسمش شد «محمدحسین». 🌴ما 7 سال و 8 ماه زندگی کردیم،اما شاید 7 ماه درست کنار هم نبودیم.هیچ‌گاه از دیدنش سیر نشدم.اکثراً مأموریت بود. من مانع کارش نمی‌شدم.فقط یک بار تاسوعا و عاشورا من بیمار شدم و اصرار کردم که مأموریت نرود.فقط همان یک مرتبه بود.مأموریت‌ هایش را عاشقانه می‌رفت.حتی گاهی می‌توانست مرخصی بگیرد،ولی می‌رفت. 🪴یک بار مأموریت زاهدان بود.می‌گفت شیعیان در این منطقه خیلی مظلومند و به خاطر ترس از اقدامات تروریستی نمی‌توانند مراسم عزاداری بگیرند.می‌گفت ما می‌رویم تا آنها در محرم راحت هیئت برپا کنند. 🥀با این که بسیار ما را دوست داشت،ولی روزهای مهم سال مثل عید یا همین عاشورا و تاسوعا به خاطر کارش در مأموریت بود. 🌙خیلی حساس بود و هیچ‌ وقت از مأموریت‌ هایش حرفی نمی‌زد،اما من با کارش آشنایی کامل داشتم.اوایل زندگی‌مان که اصلاً مطرح نمی‌کرد و فقط لحظۀ آخر می‌گفت می‌روم مأموریت. گاهی هم من که ناراحت می‌شدم می‌گفت:«من مراعات شما را می‌کنم که استرس نداشته باشید.»ما بیشتر خاطراتش را بعد از شهادتش از دوستانش شنیدیم. ادامه 👇
🌹دخترمان 4 ماهه بود که رفت مأموریت شمالِ غرب.11 نفر از دوستان صمیمی‌ اش در این مأموریت شهید شده بودند و آقا سجاد خیلی ناراحت بود. 🍀وقتی آمد به شدت گریه می‌کرد و می‌گفت:«من باید در این مأموریت شهید می‌شدم،ولی چیزی که مانع شهادتم شد، یاد شما و فرزندمان بود.» 🌹تکه کلامش توکل بر خدا بود.هیچ‌وقت یادم نیست برای کاری یا موضوع دنیایی عجله داشته باشد. ☘آقا سجاد چند تا ویژگی ممتاز داشت:«اهل نماز اول وقت بود و اصرار داشت نمازش را به جماعت بخواند.از غیبت متنفر بود. بارها دیدم که نمازشب می‌خواند.مطیع حرف ولایت بود و اگر می‌دید کسی حرفی می‌زند،تنش از ناراحتی می‌لرزید و می‌گفت:«شما مگر ایشان را می‌شناسید که این حرف‌ها را می‌زنید؟» 💥همیشه قبل از خواب قرآن می‌خواند و هر وقت پدر و مادرش را می‌دید دست‌شان را می‌بوسید.قانع بود و از تجمل فرار می‌کرد. از نیازمندان دستگیری می‌کرد و خیلی هم شجاع بود. 🌟برای رفتن به سوریه فرماندهٔ شان از آنجایی که با ما ارتباط خانوادگی داشتن و از وضع ما مطلع بودند مخالفت می‌کردند و گفته بودند بعد از به دنیا آمدن فرزندش عازم بشود.آقا سجاد هم مرخصی بود، ولی خودش مرخصی را کنسل کرد.به فرمانده‌شان هم گفته بود که من خودم با خانم صحبت می‌کنم و مشکلی نیست. ✨فرمانده‌شان گفته بود باید پدر خانمت هم رضایت بدهد،ولی آقا سجاد ناراحت شده بود و گفته بود زندگی خودمان است و خانم هم با این مأموریت مشکلی ندارد و کنار می‌آید. ⚡️آمد منزل.من اول کمی ناراحت شدم چون به هر حال هر زنی دوست دارد در این شرایط شوهرش کنارش باشد،ولی آقا سجاد اصرار می‌کرد. ⭐️گفتم: «واقعاً دوست نداری بمونی؟» گفت: «چرا!ولی آرزو هم داشتم که اسمم بین مدافعین حرم باشه.»به صورتش نگاه نمی‌کردم چون خیلی دوستش داشتم و اگر نگاه می‌کردم،دلم به حالش می‌سوخت.گفتم:«حالا بمان اگر نروی بهتر است.دیدم گریه کرد و به التماس افتاد. من هم گریه‌ام گرفت.آخرش نتوانستم مقاومت کنم. 💢گفتم باشد ایراد ندارد،حتی به شوخی هم گفتم نروی شهید شوی! خند‌ه‌اش گرفت. گفت: «نه الان زوده،من می‌خوام 30-40 سال خدمت کنم و بعد شهید بشم.» با این حرف‌هایش می‌خواست من را آرام کند. 💠گفت: «هیچ خطری نیست.نگران نباش»، اما من می‌دانستم که آقا سجاد ماندنی نیست.آقا سجاد ساعت 8 غروب بود که رفت و درست 6 ساعت بعد از رفتنش پسرمان به دنیا آمد. 🌱همان روز ظهر زنگ زد که رسیدنش را اطلاع بدهد،پسرم گریه می‌کرد و منم از فرصت استفاده کردم و تلفن را گرفتم جلوی دهانش.آقا سجاد پرسید صدای چیست؟گفتم پسرت به دنیا آمد.خیلی خوشحال شد.خودم خبر تولد محمد حسین را به او دادم. 🌿اوایل که در سوریه بود هر 2 روز یک‌ بار تماس می‌گرفت،اما چون تلفن کردن از آنجا سخت بود،گاهی 3 یا 4 روز بی‌ خبر می‌ماندیم.هربار هم صدا خیلی بد می‌آمد. آخرین تماسش 4 روز قبل از شهادتش بود. 🌾خواهر آقا سجاد آمده بود قم تا پیش من باشد.به آقا سجاد گفتم خواهرش آمده منزل ما.خیلی خوشحال شد که من تنها نیستم.از بچه‌ها و پدر و مادرش پرسید و آخرش گفت:«از پدر و مادر خودت هم عذرخواهی کن که من نیستم و همه زحمت‌ ها به گردن آنها افتاده.» 💐روز تاسوعا ساعت 8 یا 9 صبح عملیات می‌شود.یکی از دوستانش می‌گفت:«آتش سنگینی بود.ما در حرکت بودیم که دیدیم آقا سجاد ایستاد و شروع کرد زیر لب حرف زدن.چشمانش را هم بسته بود.ما فکر کردیم شاید ترسیده باشد.زدم پشتش و گفتم حالت خوبه؟ ترسیدی؟ چشمش را باز کرد و گفت: «نه،حالم خوبه،بهتر از این نمی‌شه.» 10 قدم جلوتر که رفتیم، موشکی کنار شان برخورد کرده و آقا سجاد از ناحیۀ پهلو و پا آسیب می‌بیند.در مسیر بیمارستان هم مدام ذکر یا زهرا می‌گفته که در بیمارستان شهید می‌شود. 🕊خواهر آقا سجاد منزل ما بود.این خواهر و برادر خیلی به هم علاقه داشتند و ایشان هم زودتر از من خبر داشت،ولی به خاطر من چیزی نمی‌گفت. 🌼تا صبح گریه کرده بود و مدام به من سر می‌زد که مشکلی نباشد،ولی من متوجه نشده بودم.صبح سر سفرۀ صبحانه بودیم که برای من پیامکی آمد که در آن یک نفر به من تسلیت گفته و دلداری داده بود. من پیامک را خواندم،ولی متوجه بخش تسلیتش نشدم.خنده‌ام گرفت که چرا به من دلداری دادند.خواهر آقا سجاد متوجه شد و گفت:«چی فرستادند؟» گفتم: «هیچی یک نفر به من دلداری داده.» تو نظرم این بود که احتمالاً چون بچه‌ام به دنیا اومده و آقا سجاد نیست خواسته من ناراحت نباشم. 🌻ناگهان دیدم رنگ صورت خواهر آقا سجاد عوض شد.گفتم: «چی شد؟» گفت: «چیزی نیست! صبحانه‌ات را بخور تا بگم.» همان‌جا متوجه شدم. بعدش هم پدر و مادر و دوستان‌ مان آمدند و حرکت کردیم به سمت رشت. ادامه 👇
🕊روز بعد از شهادت،پیکر را آوردند و روز هفتم هم دفن شد. گویا دو سه روز پیکر در منطقه مانده بود و نمی‌شد عقب بیاورند. 💢آقا سجاد روز عملیات گشته بود و یک کاغذ کوچک پیدا کرده بوده و روی آن نامه‌ای نوشته بود و خواسته بود تا خانم یکی از دوستانش در جمع خانم‌ ها بخواند.نوشته بود که:«اگر من رفتم فکر نکنید از سر دوست نداشتن بوده،اتفاقاً از سر زیادی دوست داشتن است.»من فکر می‌کنم این جمله تفسیر زیادی می‌ خواهد.بعد خطاب به من گفته بود که اگر کسی گفت شوهر شما،شما را دوست نداشت که گذاشت و رفت،همۀ اینها حرف‌ های دنیایی‌ ست و من شما را از خودم جدا نمی‌دانم.به پسرش هم نوشته بود با اینکه خیلی دوست داشتم تو را ببینم، ولی نشد.من صدای بچه‌های شیعیان سوریه را می‌شنیدم و نمی‌توانستم بمانم. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝🌾وصیتنامه شهید سجاد طاهر نیا 💫با سلام به امام زمان (عج) و نائب بر حقش خامنه ای عزیز یک روز مانده به محرم ۹۴ و آغاز عملیات (در استان حلب سوریه) ✨“به نام آنکه عشق را آفرید تا ارباب عاشقان حسین شود.” دو توصیه از دو پدر شهید چند سال پیش دو بزرگی که پدر شهید بودند به من توصیه کردند که دو چیز را هرگز فراموش نکنم ۱- هر روز خواندن زیارت عاشورا ۲- قناعت کردن در تمامی کارها 🌷پدر و مادر 🌿با عرض سلام به شما عزیزان که تمام وجود و هستی خودتان را فدای تربیت بنده حقیر کردید.از شما عزیزان ممنون هستم ولی شرمنده که نتوانستم هیچگاه کنار شما باشم و خدمتی برایتان انجام بدهم. 🍃فقط می توانم بگویم ان شاء الله حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) اجرتان دهد و شفیع شما باشد،در آن روز سخت. 💐مرا حلال کنید و این پسرتان را قربانی و فدایی،پسر ارباب بی کفن مان کنید،از خداوند برای شما صبر و سلامتی خواستارم و از شما خواهش می کنم مثل همیشه کمک و پشتیبان همسر و فرزندانم باشید.دوستدار شما:پسر شرمنده شما 🌷همسر عزیزم 🌻با عرض سلام و خداقوت به شما که همه بار این زندگی و تربیت فرزندانمان بدوش شما می باشد.از حضرت زینب (س) و بی بی سه ساله برای شما آرزوی سلامتی و صبر و استقامت طلب می کنم.از شما بخاطر همه چیز ممنونم. 🪴از اینکه در تمامی مراحل زندگی پشت بنده ی حقیر بودی و مرا در تمامی لحظات یاری کردی از خدا می خواهم در آخرت با هم باشیم شاید سختی هایی که در زندگی با بنده کشیدی را جبران کنم.لطفا فاطمه رقیه و محمد حسین را ولایی تربیت کنید و بهشان بگویید که من به چه اندازه دوستشان دارم. 🌾خداوند توفیق داد هر روز دو رکعت نماز برای عاقبت به خیری از روز اول تولد بچه ها تا الان خواندم اگر در توان شما بود برایشان بخوانید. 🌸یادتان باشد در تمامی مراحل زندگی فقط توکل کنید به خدا و قناعت کنید و به هرچیزی که خداوند به شما داده راضی باشید و از کسی جز خداوند چیزی نخواهید. 💝ببخشید که در لحظات سخت نبودم هر چند وظیفه بنده بود.اما بخاطر همه سختی ها از شما عذرخواهی می کنم.از خط ولایت جدا نشوید و چادر این هدیه حضرت زهرا (س) را که امانتی دست شما هست،را پاسداری کنید.سلام مرا به پدر و مادرتان برسان و بهشان بگو تشکر میکنم برای همه چیز . ✨دوست دارت آقایی✨ 🌷شب تولد محمد حسین 🌴نمیدانم چه حکمتی می باشد ؟ از خداوند سی سال عمر هدیه گرفتم.اما خوب استفاده نکردم و فقط شاید افتخارم نوکری ارباب باشد و دختر سه ساله ایشان که دو فرزندم را هدیه ی این بی بی سه ساله می دانم. 🌺درست در شبی که محمد حسین متولد شد و درست در همان ساعت بنده توفیق زیارت این خانم را داشتم و حس خوبی در آن ساعات پیدا کردم.خدا را شکر و سپاس بخاطر این دو امانت . 🌷فرزندانم فاطمه رقیه،محمد حسین 🌟با عرض سلام به شما دو امانت خداوند که خدا میداند شما را چه اندازه دوست دارم و عاشقتان هستم از شما خواهش می کنم که به مادرتان کمک کنید و درستان را بخوانید و در تمام مراحل زندگی فقط از خدا و ائمه کمک بخواهید شما دو نفر عزیزتر از جانم هستید.شما را قسم می دهم که باعث رو سفیدی مادرتان باشید . خانم فاطمه ی عزیز حجابت راهمیشه رعایت کن .مثل مادرت چادر را که دست شما امانت است پاسداری کن . ☘محمد حسین عزیز شما را ندیدم اما می دانم که شما هم مثل خواهرت هدیه ی حضرت رقیه (س) به من هستید.با اینکه خیلی دوست داشتم ببینمت اما نشد. چون من صدای کمک خواستن بچه های شیعیان را می شنیدم و نمی توانستم به صدای کمک خواستن آنها جواب ندهم. در همه مراحل زندگی برای شما دو نفر آرزوی موفقیت می کنم از پدرتان راضی باشید مادرتان را تنها نگذارید گوش به فرمان امام خامنه ای باشید. 🍂به پدربزرگ و مادربزرگتان احترام بگذارید. دوست دارم خانم فاطمه حافظ قرآن و محمد حسین قاری قرآن شوند . ✨دوستدار شما : پدری که همیشه به یادتان است✨ 🌷خواهر و برادر و فرزندانشان سلام : ⭐️فقط می توانم بگویم که دوستتان دارم.از شما خواهش می کنم مواظب پدر و مادرمان باشید و همیشه به یاد امام زمان (عج) و پشتیبان امام خامنه ای باشید . مرا حلال کنید . 🌷تقاضایی از فرماندهان 🕊از فرماندهان خواهش می کنم اگر خداوند توفیق شهادت را نصیبم کرد اگر جنازه ام دست دشمنان دشمنان اسلام افتاد به هیچ وجه حتی اندکی از پول بیت المال را خرج گرفتن بنده حقیر نکنند. 🌷تقاضا از فرمانده عملیات و یا حاج قاسم(سلیمانی) 🌹از فرمانده محترم این عملیات و یا حاج قاسم در خواست دارم که(فرصتی) فراهم کنند (تا) خانواده این حقیر سرا پا گناه را برای دیدار با امام و سیدمان ایجاد کرده تا شاید این کار باعث شود زحماتشان را تا حدی جبران کرده باشم. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━ 🌷🌿✨🌷🌿✨🌷🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا سجاد اهل مطالعه و عاشق شهید بود. به هرکسی از دوستان می رسید یک جلد کتاب ابراهیم به او می داد و می گفت: «بخون بعد بهم برگردون ». همیشه چند جلد کتاب تو ماشین همراه داشت و به صورت گردشی به دوستاش و آشناها می داد. گاها خواننده کتاب از بس عاشق کتاب می شد که دیگه بازگشتی تو کار نبود و آقا سجاد اون کتاب رو به عنوان هدیه تقدیمش می کرد. ✍راوی همسر شهید شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا 🕊🌷 شهدا رو یاد کنیم با ذکر ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━