شب 22 خرداد 1383 ریچارد رورتی برای اقامتی 2 روزه وارد تهران شد تا با همکاری داریوش شایگان و رامین جهانبگلو از نزدیک به ارزیابی وضعیت اصلاحطلبان بپردازد. (172) پیش از سفر به ایران گفته بود «اگر ما چیزی هم از اسلام باید بیاموزیم، آن چیز درس آزادی و عدالت اجتماعی نخواهد بود؛ ما خود در این مقوله کارشناس و خبره هستیم» (173) و همیشه تأکید داشت «دموکراسی در ایران میتواند آغاز موج دموکراتیزاسیون در خاورمیانه باشد.» (174) اصلاحطلبان نیز با تفکر عمل گرایانهی رورتی آشنایی داشتند؛ حتی در زمان ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی مدارس دولتیای به «سبک جان دیویی» (مانند مدرسه شهدای معلم در تهران) ساختند تا دانشآموزان «اصل حریت و آزادی» را از آموزههای فلسفه آمریکایی بیاموزند. (175)
⚪️⚪️⚪️1⃣8⃣⚪️⚪️⚪️
خاستگاه این شهروندان بیشتر طبقه متوسطی است که در «نهادهای خصوصی اقتصادی» فعال است و منافع آن با «منافع سرمایهداران» گره خورده و به یکدیگر متکی هستند. (144) بنابراین، از درون معادلهی طبقه متوسط سکولار و سرمایهداری، یک «نیروی سازمانی» بیرون میآید؛ نیرویی که الزاماً سرمایهدار نیست، اما مانند طبقهی «خرده بورژوازی» در خدمت منافع سرمایهداری لیبرال است. به اعتقاد مثلث استراتژیستهای عملگرا، اصلاحطلبان باید با دست کشیدن از پروژههایی مانند «پروتستانتیسم اسلامی» اهداف سیاسی خود را با «نهادسازی مدرن» در جامعه پیش ببرند تا پایگاه اجتماعی خود را در توده مردم تقویت کنند. (145)
⚪️⚪️⚪️3⃣⚪️⚪️⚪️
وزارت آموزش و پرورش از شهریور 1378 این مدارس را با هدف تربیت لیبرالهایی تاسیس کرد که به «نیروی سازمانی براندازی نرم» مشهورند. (176) سخنان رورتی گرچه در میان اصلاحطلبان واکنشهای متفاوتی را برانگیخت، (177) اما ایدئولوژی آنان براساس فلسفه عملگرایی دیویی – رورتی تعریف شد و شعار «عملگرایی فمینیستی» به شعار اصلی کمپینهای زنان سکولار در ایران تبدیل گشت. (178) علی میرسپاسی (عضو شورای سردبیری فصلنامه کنکاش، چاپ خارج کشور) نیز از ابتدای دههی 1380 برای حزب مشارکت ایران به شرح استراتژی عمل گرایانهی رورتی با هدف فهم سیاستهای جدید آمریکا پرداخت و در کتاب دموکراسی یا حقیقت یک توصیه راهبردی به روشنفکران اصلاحطلب ایرانی داشت:
⚪️⚪️⚪️1⃣9⃣⚪️⚪️⚪️
بدین ترتیب، شورای روابط خارجی آمریکا ساختِ مدل جدیدی را برای پروژه «دموکراتیزاسیون در ایران» آغاز کرد. این مدل تحت تأثیر «فلسفه عملگرایی» (پراگماتیسم) شکل گرفت و دیدار ریچارد رورتی، بزرگترین فیلسوف زندهی آمریکا از تهران برای ارائه این «بستهی پیشنهادی» جدید برنامهریزی شد. او هم در عرصه اندیشه و هم در «جاسوسی آکادمیک» برای CIA، وارث جان دیویی به شمار میرفت (147)
⚪️⚪️⚪️5⃣⚪️⚪️⚪️
او نوشت که آراء بنیادین کانت مبنی بر اینکه «خویشتن انسان از کانونی فرای این جهان برآمده» یک نظریهی باطل است. (159) مدرنها تصورشان این بود که در عالم یک «منظر جاودانه» وجوددارد و عالم «ساختاری علمی» دارد که میتوان با معرفتشناسی علمی آن را شناخت. در مقابل، رورتی میگفت هیچ منظر جاودانهای در جهان و فرای جهان وجود ندارد؛ نه دین، نه عقل و نه طبیعت بشری. (160) مفاهیمی مانند سرشت انسان، سرشت دولت و سرشت جامعه از اساس «محکوم به نیستی» است.
⚪️⚪️⚪️1⃣2⃣⚪️⚪️⚪️
نتیجهی نظریهی او این است که وقتی هیچ حقیقت متافیزیکی – چه الهی و چه مدرن – وجود ندارد، (161) هرگونه تلاش عقلی نیز (مانند فلسفه و فلسفیدن) برای شناختن این مسائل شبیه به یک «حماقت» است. (162) برای همین، به صراحت نوشت کسانی که به توانایی عقل برای کشف حقیقت باور دارند، دیوانهاند. (163) وانگهی، رورتی میگوید امروز این توجیات متافیزیکی در باب اینکه مثلاً «حق چیست و حقیقت کدام است؟» از اعتبار افتاده و رای جان راولز را تایید میکرد که این مسائل عقلی، ربطی به ایدئولوژی لیبرال سرمایهداری ندارد. (164)
⚪️⚪️⚪️1⃣3⃣⚪️⚪️⚪️
در این اثر، رورتی علیه تمامیتِ «پروژه فلسفی مدرنیته» شورید و در برابر آکادمیسینهای آن از دکارت و هیوم و کانت تا پیروان امروزین آنان (پوزیتیویستهای منطقی) موضعگیری کرد. او باورهای مدرنیته را نیز از جنس باورهای دینی میدید که اثبات آنها را مستلزم ایمان به نوعی از متافیزیک میدانست، همان که فیلسوفان روشنگری آن را «طبیعت بشر» نامیدهاند و اساس سوژه فلسفه مدرن غرب را تشکیل میدهد. (151)
⚪️⚪️⚪️7⃣⚪️⚪️⚪️
این چنین، «مرگ فلسفه مدرنیته» رقم خورد و ریچارد رورتی آن را سرنوشتی برآمده از «فرهنگ آمریکا» دانست. به تعبیر او، این فرهنگ علیه کوششهای عقلی «انقلاب» کرده است! (166) این دیدگاه را سال 1999.م (1377 هـ.ش) در کتاب فلسفه و امید اجتماعی توسط انتشارات پنگوئن (ناشر آثار سلمان رشدی) منتشر کرد. رورتی نوشت ریشهی فرهنگ آمریکا، سیاسی، عملگرایانه و «تهی از هرگونه هویت معنوی و سنت فکری» است؛ تجربه تاریخی آن، وجود هرگونه طبیعت و ماهیت و سرشت را برای انسان نفی میکند. (167)
⚪️⚪️⚪️1⃣5⃣⚪️⚪️⚪️
هم کشور «آمریکا» و هم برجستهترین فیلسوف آن (جان دیویی) به ما میآموزند که میتوان در سیاست، «امید» را جایگزین آن دانشی کرد که «فیلسوفان» بیشتر اوقات میخواستند به آن برسند. «آمریکا» همیشه کشوری بوده که رو به «آینده» داشته است… آینده، تحقق بیشتر و بهتر «کاراکتر واقعی آمریکا» خواهد بود که همان اصل اخلاقی آزادی و نظام سیاسی دموکراسی است. (171)
⚪️⚪️⚪️1⃣7⃣⚪️⚪️⚪️
بزرگترین فیلسوف معاصر ایالات متحده معتقد است «فرهنگ آمریکا همواره توانسته تا بدون اتکاء به سنت، آدمهای مطلوب خود را خلق کند. این فرهنگ، پست متافیزیکال است و دلدادهی هیچ دین و مذهبی و امر ماورایی نیست»، (168) چون نه ریشه در هویت متافیزیک دینی دارد و نه ریشه در فکر متافیزیک طبیعی. (169) بنابراین، آمریکا برای دفاع از «آزادی» یا «عدالت» نیازی به بافتن این توجیهات فلسفی ندارد و جایی هم برای «چرندیات فلسفی مدرنها» در آن نیست. (170) در دهه 1990 او تنها یک «نئوپراگماتیست» نبود؛ به «فیلسوف امید» مشهور شد. این لقب نسب از نگاهش به «فلسفه امید اجتماعی» میبُرد و در تبیین آن میگفت
⚪️⚪️⚪️1⃣6⃣⚪️⚪️⚪️