eitaa logo
عَـطَـۺ انـٺِـظـــــاࢪ
45 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
176 فایل
علت ڪوࢪے یعقوب نبے معلــوم استッ شہࢪ بے یاࢪ مگࢪ اࢪزش دیدن داࢪد⁉️
مشاهده در ایتا
دانلود
tulip-blood.mp3
1.26M
••• 🎧/ با صدای بلند گوش کنید 🎉 🇮🇷/ جاویدان ایران عزیز ما ✌️🏼 🎼 🎊 ➖➖➖➖➖➖➖ 🆔eitaa.com/sobheomid_khj 🆔rubika.ir/sobheomid_khj
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | خَبطِ بزرگ 🍃🌹🍃 ❌ راه‌ آهن شمال به جنوب چگونه بزرگترین قحطی ایران را در عصر پهلوی رقم زد؟ ➖➖➖➖➖➖➖ 🆔eitaa.com/sobheomid_khj 🆔rubika.ir/sobheomid_khj
17.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تا حالا به این فکر کردین که بزرگترین مفسد اقتصادی ایران چه کسی بوده؟ آیا مالباختگان شکایت خواهند کرد؟ ➖➖➖➖➖➖➖ 🆔eitaa.com/sobheomid_khj 🆔rubika.ir/sobheomid_khj
🌼 امام هادی علیه السلام: 🍂شکرگزاری از نعمت، از خود نعمت بهتر است؛ چون نعمت متاع دنیای فانی است و لکن شکر، نعمت جاودانه آخرت است🍂 🍃اَلشَّاكِرُ أَسْعَدُ بِالشُّكْرِ مِنْهُ بِالنِّعْمَةِ اَلَّتِي أَوْجَبَتِ اَلشُّكْرَ لِأَنَّ اَلنِّعَمَ مَتَاعٌ وَ اَلشُّكْرَ نِعَمٌ وَ عُقْبَى🍃 📚 تحف العقول، صفحه ۴۸۳ ➖➖➖➖➖➖➖ 🆔eitaa.com/sobheomid_khj 🆔rubika.ir/sobheomid_khj
جذب مسجد محور.pdf
570.2K
🔸جوان مسجدی 🔰ایده دینی و فرهنگی برای گسترش حضور و فعالیتهای جوانان در مساجد ➖➖➖➖➖➖➖ 🆔eitaa.com/sobheomid_khj 🆔rubika.ir/sobheomid_khj
Hamed Zamani - Fasle Residan.mp3
5.08M
••• 🌿/ فصل رسیدن /🌿 🎧/ حامد زمانی /🎧 🎼 🎊 ➖➖➖➖➖➖➖ 🆔eitaa.com/sobheomid_khj 🆔rubika.ir/sobheomid_khj
صوت.m4a
10.25M
🔊 نشست بصیرتی 📈موضوع: 1️⃣ تبیین دستاوردهای انقلاب اسلامی 2️⃣ مقایسه هوشمندانه پیشترفت های جمهوری اسلامی ایران با کشور های پیشرفته 3️⃣ تبیین جنایت های رژیم منحوس پهلوی 4️⃣ مقایسه استقلال جمهوری اسلامی ایران با کشورهای پیشرفته ☑️ کارشناس : جناب آقای ارمغان ➕با دقت گوش بدید رفقا👌 ۱۸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که ازخستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :حاج قاسم نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری داعشی ها رو دست به سر میکنه تا هلیکوپترها بتونن بیان. سپس به سمتم چرخید وحرفی زد که دلم آتش گرفت :دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش! اشکی که تا روی گونه ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :میخوای بیدارش کنم؟ سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :اوضام خیلی خرابه! و از چشمان شکسته ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده ام که با لبخندی دلربا دلداری ام داد :انشاءالله محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده! و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است💔 دلم میخواست از حال حیدر و داغ دلتنگی اش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد. با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانیاش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :نرجس دعا کن برامون اسلحه بیارن! نفس بلندی کشید تا سینه اش سبک شود و صدای گرفته اش را به سختی شنیدم :دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه ها شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه هایی که آمریکا واسه کردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم. سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :انگار داریم با همه دنیا میجنگیم! فقط سیدعلی خامنه ای و حاج قاسم پشت ما هستن! اما همین پشتیبانی به قلبش قوت میداد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها میکرد، آخر افتاد دست داعش! صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش نارنجکی ☄جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمیذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!💔
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 دستش همچنان مقابل من بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با آرامشی شیرین سوال کرد :بلدی باهاش کار کنی؟ من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و او اضطرابم را حس میکرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای داعش به شهر باز شد... و از فکر نزدیک شدن داعش به ناموسش صورت رنگ پریده اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش. با دست هایی که از تصور تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شداین نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یک جا میگرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده اش به پای چشمان وحشتزده ام افتاد :انشاءالله کار به اونجا نمیرسه...🤲 دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به سختی از جا بلند شد و باقامتی شکسته از پله های ایوان پایین رفت. او میرفت و دل من از رفتنش زیر و رو میشد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، ام جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما شیر دارید؟🍼 عباس بی معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. میدانستم از شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت وقوطی شیرخشک را با خودش آورد. از پله های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :پس یوسف چی؟ هشدار من نه تنها پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به ام جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :یه شیشه آب میاری؟ بیقراری های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :برو خواهرجون! نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╭─━─━─• · · · | 📱 . 36 روز تـا میلاد باسعادت حضرت‌ولیعصرارواحنافداه✨🦋 📆 | 💐 .