#پسرک_فلافل_فروش
پارت ۱۰
ترياك
ايام فتنه بود و هر روز اتفاقات عجيبي در اين كشور رخ ميداد. دستور رسيده بود كه بسيجي ها برنامه ي ايست و بازرسي را فعال كنند.
بچه هاي بسيج مسجد حوالي ميدان شهيد محلاتی برنامه ي ايست و بازرسي را آغاز كردند. هادي با يكي ديگر ازبسيجي ها كه مسلح بود با يك موتور به
ابتداي خيابان شهيد ارجمندي آمدند.
اين خيابان دويست متر قبل از محل ايست بازرسي بود. استدلال هادي اين بود كه اگر مورد مشكوكي متوجه ايست و بازرسي شود يقيناً از اين مسير ميتواند فرار كند و اگر ما اينجا باشيم ميتوانيم با او برخورد كنيم.
ساعات پاياني شب بود كه كار ما آغاز شد. من هم كنار بقيه ي نيروها اطراف ميدان محلاتی بودم. هنوز ساعتي نگذشته بود كه يك خودروي سواري قبل از رسيدن به ايست بازرسي توقف كرد!
بعد هم يكدفعه دنده عقب گرفت و خواست از خيابان شهيد ارجمندي فرار كند.
به محض ورود به اين خيابان يكباره هادي و دوستش با موتور مقابل او قرار گرفتند. دوست هادي مسلح بود. راننده و شخصي كه در كنارش بود، هر دو درب خودرو را باز كردند و هر يك به سمتي فرار كردند.
هادي و دوستش نيز هر يك به دنبال يكي از اين دو نفر دويدند. راننده از نردههاي وسط اتوبان رد شد و خيلي سريع آنسوي اتوبان محو شد!
اما شخص دوم وارد خيابان ارجمندي شد و هادي هم به دنبال او دويد.
اولين كوچه در اين خيابان بسيار پهن است، اما بر خلاف ظاهرش بنبست مي باشد. اين شخص به خيال اينكه اين كوچه راه دارد وارد آن شد.
من و چند نفر از بچههاي مسجد هم از دور شاهد اين صحنهدها بوديم. به سرعت سوار موتور شديم تا به كمك هادي و دوستش برويم.
وقتي وارد كوچه شديم، با تعجب ديديم كه هادي دست و چشم اين متهم را بسته و در حال حركت به سمت سر كوچه است!
نكته ي عجيب اينكه هيكل اين شخص دو برابر هادي بود. از طرفي هادي مسلح نبود. اما اينكه چطور توانسته بود. اين كار را بكند واقعاً براي ما عجيب بود.
بعدها هادي ميگفت: وقتي به انتهاي كوچه رسيديم، تقريباً همه جا تاريك بود. فرياد زدم بخواب وگرنه ميزنمت.
او هم خوابيد روي زمين. من هم رفتم بالای سرش و اول چشمانش را بستم كه نبينه من هيچي ندارم و ...
بچه هاي بسيج مردم را متفرق كردند. بعد هم مشغول شناسايي ماشين شدند.
يك بسته ي بزرگ زير پاي راننده بود. همان موقع مأموران كلانتري 114 نيز از راه رسيدند. آنها كه به اين مسائل بيشتر آشنا بودند تا بسته را باز كردند گفتند: اينها همه اش ترياك است.
ماشين و متهم و مواد مخدر به كلانتری منتقل شد. ظهر فردا وقتي ميخواستيم وارد مسجد شويم، يك پالكارد تشكر از سوي مسئول كلانتری جلوي درب مسجد نصب شده بود.
در آن پالكارد از همه ي بسيجيان مسجد به خاطر اين عمليات و دستگيري يكي از قاچاقچيان مواد مخدر تقدير شده بود.
🌠☫﷽☫🌠
۲۰ آذر #شهادتِ_آیت_الله_دستغیب
بعضی از مراتب صبر البته سخت است. هر چه صبر سخت تر باشد، اجرش عظیم تر است تا می رسد به جائی که : انَّمَا یُوَفی الصَّابرونَ اجرهُم بغیر حساب (زمر:10) برای هر عمل خیری حسابی است، نماز، روزه، ذکر، مگر صبر که بعض مراتب صبر، اصلا حساب در کار نیست. بدون حساب آنقدر خدا مزد می دهد؛ مقامی که هیچ کس به آن مقام نمی رسد مگر کسی که آن هم مثل او اهل صبر باشد!
#شهید_دستغیب #شهدا را یاد کنیم با صلوات🌸 اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ
من وقتی چادرم را که مـیپوشم
و حجاب دارم
فــکر نکن
از تـمام دخترانه هایم
همین وقارش را بلدم
نه اتفاقا بر عکس
ناز و عشوه را خوب بلدم!!!!!
تو برای من
ارزشی نداری که بـخواهـم
ارزشـهایم را
برایت صرف کـنم...
مـن برای یک غـریبـه
که تـنها
چند لحظه از کنار من مـیگذرد
دخترانه هایم را
خرج نمی کنم!
تو بــه هـمان
بـی ارزش های
توی خیابان نگاه کن
من نیازی به
نگاه های بی ارزش ندارم!!!!!
من مخصوص یک نفر هستم...
میگفت
تویِ دورانِ دهه هفتادی و هشتادیهایِ
داف و شاخ،
تو تویِ خطِ امام زمانت باش!
#دوکلومحرفحساب
#راهتوسلبهامامزمان
[یک چیزۍرا یادتان بدهم:]
⦅اگر ڪـارۍبا "امـامزمانارواحنافداه" داشتـید، از طریق "حضرتزهراسلاماللهعلیها" وارد شوید.⸩
◉منظورم این نیست ڪه بگویید:
⦅آقا، به پهلوۍشڪسته فاطـمهۍزهرا
#اینحرفهاراشماڪمتربزنید. ⸩
◗اول یک سلام به فاطمهۍزهراسلاماللهعلیها بڪنید.
« السلامعلیڪیابنترسولالله »
◗بعد بگویید:
[به آقازادهتان بگویید ڪه این حاجتمارابدهند.]
ازاینراهڪهواردشویدخیلےزود
حجةابنالحسن(ارواحنافداه) به شما جواب میدهند.
[مگر اینڪهفاطمهیزهرا(سلاماللهعلیها)
#نگویندوصلاحندانند.]
<چون صلاح آنحضرت صلاحخداست.>
▪️استادبزرگاخلاقحضرتآیتاللهابطحے
#پسرک_فلافل_فروش
پارت ۱۱
امر به معروف
هادي پسري بود كه تك و تنها راه خودش را ادامه داد. او مسير دين را از آنچه بر روي منبرها ميشنيد انتخاب ميكرد و در اين راه ثابت قدم بود.
مدتي از حضور او در بسيج نگذشته بود كه گفت: بايد يكي از مسائل مهم دين را در محل خودمان عملي كنيم.
ميگفت: روايت از حضرت علي علیه السلام داريم كه همه اعمال نيک و حتی جهاد در راه خدا در مقايسه با امر به معروف و نهی از منکر، مثل قطره در مقابل درياست. براي همين در برخي موارد خودش به تنهايي وارد عمل ميشد.
يك سيدي فروشي اطراف مسجد باز شده بود. بچه هاي نوجوان كه به مسجد رفت و آمد داشتند از اين مغازه خريد ميكردند.
اين فروشنده سيديهاي بازي و فيلم كپي شده را به قيمت ارزان به بچه ها ميفروخت.
مشتري هاي زيادي براي خودش جمع كرد. تا اينكه يك روز خبر رسيد كه اين فروشنده فيلم هاي خارجي سانسورنشده هم پخش ميكند!
چند نفر از بچه ها خبر را به هادي رساندند. او هم به سراغ فروشنده ي اين مغازه رفت.
خيلي مؤدب سالم كرد و از او پرسيد: بعضي از بچه ها ميگويند شما سيدي هاي غير مجاز پخش ميكنيد، درسته!؟
فروشنده تكذيب كرد و اين بحث ادامه پيدا نكرد.
بار ديگر بچه هاي نوجوان خبر آوردند كه نه تنها سيدي هاي فيلم، بلكه سيدي هاي مستهجن نيز از مغازه ي او پخش ميشود.
هادي تحقيق كرد و مطمئن شد. لذا بار ديگر به سراغ فروشنده رفت. با او صحبت كرد و شرايط امر به معروف را انجام داد.
بعد هم به او تذكر داد كه اگر به اين روند ادامه دهد با او با حكم ضابطان قضايي برخورد خواهد شد.
اما اين فروشنده به روند اشتباه خودش ادامه داد. هادي نيز در كمين فرصتي بود تا با او برخورد كند.
يك روز جواني وارد مغازه شد. هادي خبر داشت كه يك كيسه پر از سيدي هاي مستهجن براي اين شخص آورده اند.
لذا با هماهنگي بچه هاي بسيج وارد مغازه شد. درست زماني كه بار سيدي ها رسيد به سراغ اين شخص رفت. بعد فروشنده را با همان كيسه به مسجد آورد!
در جلوي چشمان خودش همه سيدي ها را شكست.
وقتي آخرين سي ُ دي خرد شد، رو كرد به آن فروشنده و گفت: اگر يك بار ديگر تكرار شد با تو برخورد قانوني ميكنيم.
همين برخورد هادي كافي بود تا آن شخص مغازه اش را جمع كند و از اين محل برود.
٭٭٭
شخصي در محل ما ساکن بود که هيکل درشتي داشت. چفيه مي انداخت و شلوار پلنگي بسيجي ميپوشيد. اخلاقی درستي هم نداشت، اهل همه جور خلافي بود.
او به شدت با مردم بد برخورد ميکرد. به مردم گير ميداد و اين لباس او باعث ميشد که خيليها فکر کنند که او بسيجي است!
هادي يک بار او را ديد و تذکر داد که لباست را عوض کن. اما او توجهي نكرد.
دوباره او را ديد و به آن شخص گفت: شما با پوشيدن اين لباس و اين برخورد بدي که داريد، ديد مردم را نسبت به بسيج و نظام و رهبر انقلاب بد ميکنيد.
هادي ادامه داد: مردم رفتار شما را که مي بينند نسبت به نظام بد بين ميشوند.
بعد چفيه را از دوش او برداشت و به وي تذکر داد که ديگر با اين لباس و اين شلوار پلنگي نگردد.
بار ديگر با شدت عمل با اين شخص برخورد كرد. ديگر نديديم که اين شخص با اين لباس و پوشش ظاهر شود و مردم را اذيت كند.
البته بايد يادآور شويم که هادي در پايگاه بسيج، تحت تأثير برخي افراد، كمي تند برخورد ميكرد.
او در امر به معروف و نهي از منکر شدت عمل به خرج ميداد. مثل همان رفقايي كه داشت.
اما بعدها ديگر از او شدت عمل نديديم. امر به معروف او در حد تذکر زباني خالصه مي شد.
- کسی که زیباییِ اندیشه دارد، زیبایی
ظاهرِ خود را به نمایش نمیگذارد . . !
#شهیدمطهری
گیرم که لیلی گذاشت و رفت!
مجنون هیچ وقت بد لیلی رو نمیگه!!
این ینی عشق... .
به تعداد آدمای روی زمــــــین،
راه هست برای خدمت به خدا،
اسلام و امامزمــــــــــــان(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥قیمت #یا_حسین گفتن...
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام🥀
°●《 @atashe_entezar 》●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت ۱۲
اهل كار
دوستان شهيد
بعضي از دوستان حتي برخي از بچه هاي مذهبي را ميشناسيم كه اخلاق خاصي دارند!
كارهايي كه بايد انجام دهند با كندي پيش ميبرند. جان آدم را به لب ميرسانند تا يك حركت مثبت انجام دهند.
اگر كاري را به آنها واگذار كنيم، به انجام و يا اتمام آن مطمئن نيستيم.
دائم بايد بالای سرشان باشيم تا كار به خوبي تمام شود.
اين معضل در برخي از نهادها و حتي برخي مسئولان ديده ميشود.
برخي افراد هم هستند كه وقتي بخواهند كاري انجام دهند، از همه عالم و آدم طلبكار ميشوند.
همه ي امكانات و شرايط بايد براي آنها مهيا شود تا بلكه يك تحرك كوچكي پيدا كنند.
اميرالمؤمنين علي علیه السلام در بيان احواالت يكي از دوستانشان كه او را برادر خود خطاب ميكردند فرمودند: او پرفايده و كم هزينه بود.
اين عبارت مصداق كاملي از روحيات هادي ذوالفقاري به حساب مي آمد.
هادي به هرجا كه وارد مي شد پرفايده بود.
اهل كار بود. به كسي دستور نمی داد. تا متوجه ميشد كاري بر زمين مانده، سريع وارد گود ميشد.
بارها ديده بودم كه توي هيئت يا مسجد، كارهايي را انجام ميداد كه كسي سراغ آن كارها نميرفت؛ كارهايي مثل نظافت و شستن ظرفها و...
من شاهد بودم كه برخي دوستان مسجدي ما به دنبال استخدام دولتي وپشت ميز نشيني بودند و ميگفتند تا كار دولتي براي ما فراهم نشود سراغ كار ديگري نميرويم.
آنها شخصيت هاي كاذب براي خودشان درست كرده بودند و ميگفتند خيلي از كارها در شأن ما نيست!
اما هادي اينگونه نبود. شخصيت كاذب براي خودش نميساخت. او براي رهايي از بيكاري كارهاي زيادي انجام داد. مدتها با موتور، كار پيك انجام ميداد. در بازار آهن مشغول بود و...
ميگفت: در روايات اسلامی بيكاري بدترين حالت يك جوان به حساب مي آيد. بيكاري هزاران مشكل و گناه و ... را در پي خود دارد.
٭٭٭
هادي يك ويژگي بسيار مثبت داشت. در هر كاري وارد ميشد كار را به بهترين نحو به پايان ميرساند.
خوب به ياد دارم كه يك روز وارد پايگاه بسيج شد. يكي از بچه ها مشغول گچكاري ديوارهاي طبقه ي بالای مسجد بود. اما نيروي كمكي نداشت.
هادي يكباره لباسش را عوض كرد. با شلوار كردي به كمك اين گچكار آمد.
او خيلي زود كار را ياد گرفت و كار گچكاري ساختمان بسيج، به سرعت و به خوبي انجام شد.
مدتي بعد بحث حضور بچه هاي مسجد در اردوي جهادي پيش آمد.
تابستان 1387 بود كه هادي به همراه چند نفر از رفقا از جمله سيد علي مصطفوي راهي منطقه ي پيراشگفت، اطراف ياسوج، شد.
هادي در اردوهاي جهادي نيز همين ويژگي را داشت. بيكار نميماند. از
لحظه لحظه وقتش استفاده ميكرد.
در كارهاي عمراني خستگي را نميفهميد. مثل بولدوزر كار ميكرد. وقتي
كار عمراني تمام ميشد، به سراغ بچه هايي ميرفت كه مشغول كار فرهنگي بودند.
به آنها در زمينه ي فرهنگي كمك ميكرد. بعد به آشپز جهت پخت غذا ميرفت و...
با آن بدن نحيف اما هميشه اهل كار و فعاليت بود. هادي هيچ گاه احساس خستگي نميكرد.
تا اينكه بعد از پايان اردوي جهادي به تهران آمديم. فعاليت بچه هاي مسجد
در منطقه ي پيراشگفت مورد تحسين مسئولان قرار گرفت.
قرار شد از بچه هاي جهادي برتر در مراسمي با حضور رئيس جمهور تقدير شود.
راهي سالن وزارت كشور شديم. بعد از پايان مراسم و تقدير از بچه هاي مسجد هادي به سمت رئيس جمهور رفت.
او توانست خودش را به آقاي احمدي نژاد برساند و از دوركمي با ايشان صحبت كند.
اطراف رئيس جمهور شلوغ بود. نفهميدم هادي چه گفت و چه شد. اما هادي دستش را از روي جمعيت دراز كرد تا با رئيس جمهور، يعني بالاترين مقام اجرايي كشور دست بدهد، اما همينكه دست هادي به سمت ايشان رفت،
آقاي احمدي نژاد دست هادي را بوسيد!
رنگ از چهرهي هادي پريد. او كه هميشه ميخواست كارهايش در خفا باشد و براي كسي حرف نميزد، اما يكباره در چنين شرايطي قرار گرفت.
✔️در محضر شیخ رجبعلی #خیاط
🎐 نكته ۱:
اگر به قدر ترسيدن از يك عقرب، از عِقاب خدا بترسيم، عالَم اصلاح مي شود.
🎐 نكته ۲:
تو براي خدا باش، خدا و همه ملائكه اش براي تو خواهند بود. «مَن كانَ لله، كان الله لَه».
🎐 نكته ۳:
سعي كنيد صفات خدايي در شما زنده شود؛ خداوند كريم است، شما هم كريم باشيد. رحيم است، رحيم باشيد. ستاّر است، ستار باشيد.
🎐 نكته ۴:
دل جاي خداست، صاحب اين خانه خداست. آن را اجاره ندهيد.
🎐 نكته ۵:
كار را فقط براي رضاي خدا انجام دهيد، نه براي ثواب يا ترس از جهنّم.
🎐 نكته ۶:
اگر انسان علاقه اي به غير خدا نداشته باشد، نفس و شيطان زورشان به او نمي رسد.
🎐 نكته ۷:
اگر كسي براي خدا كار كند، چشم دلش باز مي شود.
🎐 نكته ۸:
اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد، آنچه را ديگران نمي بينند شما مي بينيد. و آنچه ديگران نمي شنوند، شما مي شنويد.
🎐 نكته ۹:
هركاري مي كنيد نگوييد: "من كردم"، بگوييد: «لطف خداست». همه را از خدا بدانيد.
علما
#شعر_گرافی✍
«روی بنما و وجود خودم از یاد ببر✋
خرمن سوختگان را همه ی گو باد ببر
ما کـه دادیم دل و دیده بـه توفان بلا🌪
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر🌊
سینه گو شعله ي آتشکده ي پارس بکش🔥
دیده گو آب رخ دجله ي بغداد ببر»🌈
°●《 @atashe_entezar 》●°