eitaa logo
عَـطَـۺ انـٺِـظـــــاࢪ
45 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
176 فایل
علت ڪوࢪے یعقوب نبے معلــوم استッ شہࢪ بے یاࢪ مگࢪ اࢪزش دیدن داࢪد⁉️
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان گرامی شبتون مهدوی🦋🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 همیشه ... غبطه بر این خوردم و ... به خود گفتم خوشا به حال "زمان" ... که تــو "صاحبش" هستی سلام صاحبــ عصر و زمان 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ °●‌《 @atashe_entezar 》●°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت دلتون از عالم گرفت فکر کردین که خدا کجاست... °●‌《 @atashe_entezar 》●°
💚 🍃قسمت ۲۴ 🌿مشقّات در حكايات تاريخي بارها خواندهام كه زندگي در شهر نجف براي طلبه هاي علوم ديني همواره با تحمل مشقّات و سختي ها همراه است. برخي ها معتقد بودند كه اگر كسي ميخواهد همنشيني با مولای متقيان اميرالمؤمنين علیه السلام داشته باشد بايد اين سختيها را تحمل كند. هادي نيز از اين قاعده مستثنا نبود. وقتي به نجف رفت، حدود يک سال و نيم آنجا ماند. تابستان 1392 و ماه رمضان بود كه به ايران بازگشت. مدتي پيش ما بود و از حال و هواي نجف ميگفت. همان ايام يک شب توي مسجد او را ديدم. مشغول صحبت شديم. هادي ماجراي اقامتش را براي ما اينگونه تعريف کرد: من وقتي وارد نجف شدم نه آنچنان پولي داشتم و نه كسي را ميشناختم كمي زندگي براي من سخت بود. دوست من فقط توانست برنامه ي حضور من را در نجف هماهنگ كند. روز اول پاي درس برخي اساتيد رفتم. نماز مغرب را در حرم خواندم و آمدم بيرون. كمي در خيابان هاي نجف دور زدم. كسي آشنا نبود. برگشتم و حوالي حرم، جايي كه براي مردم فرش پهن شده بود، خوابيدم! روز بعد كمي نان خريدم و غذاي آن روز من همين نان شد. پاي درس اساتيد رفتم و توانستم چند استاد خوب پيدا كنم. مشكل ديگر من اين بود كه هنوز به خوبي تسلط به زبان عربي نداشتم. بايد بيشتر تلاش ميكردم تا اين مشكلات را برطرف كنم. چند روز كار من اين بود كه نان يا بيسكويت ميخوردم و در كلاسهاي درس حاضر ميشدم. شبها را نيز در محوطه ي اطراف حرم ميخوابيدم. حتي يك بار در يكي از كوچه هاي نجف روي زمين خوابيدم! سختي ها و مشقّات خيلي به من فشار ميآورد. اما زندگي در كنار مولا بسيار لذت بخش بود. كمكم پول من براي خريد نان هم تمام شد! حتي يك روز كمي نان خشك پيدا كردم و داخل ليوان آب زدم و خوردم. زندگي بيشتر به من فشار آورد. نميدانستم چه كنم. تا اينكه يك بار وارد حرم مولای متقيان شدم و گفتم: آقا جان من براي تكميل دين خودم به محضر شما آمدم، اميدوارم لياقت زندگي در كنار شما را داشته باشم. انشاءالله آنطور كه خودتان ميدانيد مشكل من نيز برطرف شود. مدتي نگذشت كه با لطف خدا يكي از مسئولان سپاه بدر را، كه از متوليان يک مؤسسه ي اسلامی در نجف بود، ديدم. ايشان وقتي فهميد من از بسيجيان تهران بودم خيلي به من لطف كرد. بعد هم يك منزل مسكوني بزرگ و قديمي در اختيار من قرار داد. شرايط يك باره براي من آسان شد. بعد هم به عنوان طلبه در حوزه ي نجف پذيرفته شدم. همه ي اينها چيزي نبود جز لطف خود آقا اميرالمؤمنين علیه السلام. هرچند خانه اي كه در اختيار من بود، قديمي و بزرگ بود، من هم در آنجا تنها بودم. خيلي ها جرئت نميكردند در اين خانه ي تاريك و قديمي زندگي كنند، اما براي من كه جايي نداشتم و شبهاي بسياري در كوچه و خيابان خوابيده بودم محل خوبي بود... هادي حدود دو ماه؛ پيش ما در تهران بود. يادم هست روزهاي آخر خيلي دلش براي نجف تنگ شده بود. انگار او را از بهشت بيرون كرده اند. كارهايش را انجام داد و بعد از سفر مشهد، آماده ي بازگشت به نجف شد. بعد از آن به قدري به شهر نجف وابسته شد كه ميگفت: وقتي به زيارت كربلا ميروم، نميتوانم زياد بمانم و سريع بر ميگردم نجف.
🍃 🌿 پارت۲۵ 💚ساكن نجف ميگفت: آدمي كه ساكن نجف شده نميتواند جاي ديگري برود. شما نميدانيد زندگي در كنار مولا چه لذتي دارد. هادي آنچنان از زندگي در نجف ميگفت كه ما فكر ميكرديم در بهترين هتلها اقامت دارد! اما لذتي كه به آن اشاره ميكرد چيز ديگري بود. هادي آنچنان غرق در معنويات نجف شده بود كه نميتوانست چند روز زندگي در تهران را تحمل كند. در مدتي كه تهران بود در مسجد و پايگاه بسيج حضور مي يافت. هنگام حضور در تهران احساس راحتي نميكرد! يك بار پرسيدم از چيزي ناراحتي!؟ چرا اينقدر گرفته اي؟ گفت: خيلي از وضعيت حجاب خانمها توي تهران ناراحتم. وقتي آدم توي كوچه راه ميره، نميتونه سرش رو بالا بگيره. بعد گفت: يه نگاه حرام آدم رو خيلي عقب مي اندازه. اما در نجف اين مسائل نيست. شرايط براي زندگي معنوي خيلي مهياست. هادي را كه ميديدم، ياد بسيجي هاي دوران جنگ مي افتادم. آنها هم وقتي از جبهه بر ميگشتند، علاقه اي به ماندن در شهر نداشتند. ميخواستند دوباره به جبهه برگردند. البته تفاوت حجاب زنان آن موقع با حالا قابل گفتن نيست! خوب به ياد دارم از زماني که هادي در نجف ساکن شد، به اعمال و رفتارش خيلي دقت ميكرد. شروع كرده بود برخي رياضتهاي شرعي را انجام ميداد. مراقب بود كه كارهاي مكروه نيز انجام ندهد. وقتي در نجف ساکن بود، بيشتر شب هاي جمعه با ما تماس ميگرفت. اما در ماه هاي آخر خيلي تماسش را کم کرد. عقيده ي من اين است که ايشان ميخواست خود را از تعلقات دنيا جدا کند. شماره تلفن همراه خود را هم عوض کرد. ميخواست دلبستگي به دنيا نداشته باشد. ميگفت شماره را عوض کردم که رفقا تماس نگيرند. ميخواهم از حال و هواي اينجا خارج نشوم. خواهرش ميگفت: هادي براي اينكه ما ناراحت نشويم هيچ وقت نميگفت در نجف سختي کشيده، هميشه طوري براي ما از اوضاعش تعريف ميکرد که انگار هيچ مشکلي ندارد. فقط از لذت حضور در نجف و معنويات آنجا ميگفت. آرزو ميكرد كه روزي همه با هم به نجف برويم. يک بار در خانه از ما پرسيد: چطور بايد ماکاروني درست کنم؟ ما هم يادش داديم. طوري به ما نشان داد که آنجا خيلي راحت است، فقط مانده كه براي دوستان طلبه اش ماكاروني درست كند. شرايطش را به گونه اي توضيح ميداد که خيال ما راحت باشد. هميشه اوضاع درس خواندن و طلبگي اش را در نجف آرام توصيف ميکرد. وقتي به تهران مي آمد، آنقدر دلش براي نجف تنگ مي شد و براي بازگشت لحظه شماري ميکرد كه تعجب ميكرديم. فکر هم نميکرديم آنجا شرايط سختي داشته باشد. هادي آنقدر زندگي در نجف را دوست داشت كه ميگفت: بياييد همه برويم آنجا زندگي کنيم. آنجا به آدم آرامش واقعي ميدهد. ميگفت قلب آدم در نجف يک جور ديگر ميشود. بعضي وقتها زنگ ميزد ميگفت حرم هستم، گوشي را نگه ميداشت تا به حضرت علي علیه السلام سلام بدهيم. او طوري با ما حرف ميزد که دلواپسي هاي ما برطرف و خيالمان آسوده ميشد. ً اصلاً فکر نميکرديم شرايط هادي به گونه اي باشد كه سختي بكشد. فکر ميکردم هادي چند سال ديگر مي آيد ايران و ما با يک طلبه با لباس روحانيت مواجه ميشويم، با همان محاسن و لبخند هميشگي اش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 🌼 ✨بی تو با سردترین ✨ فصل زمستان چه کنم؟ ✨با دلِ یخ زده و ✨پیکر بی جان چه کنم؟ ✨گیرم از مهلکه‌ی ✨سردیِ دی ، جان بِبَرَم ✨با هوای قفس ✨و نم نم باران چه کنم؟ 🌼 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَرَج ✨ °●‌《 @atashe_entezar 》●°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «مسافر غریب صحرا» 👤 حاج محمود ◽️ بیا قشنگترین یوسف زهرا... ◾️ ویژه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب المهدی 🌱🌸
دعای عهد 🌱 🌼✨اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالزَّبُورِ ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَالْأَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ 🌸✨اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنِيرِ وَمُلْكِكَ الْقَدِيمِ ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ ، أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ ، يَا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ ، وَيَا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ ، وَيَا حَيّاً حِينَ لَاحَيَّ ، يَا مُحْيِيَ الْمَوْتىٰ ، وَمُمِيتَ الْأَحْياءِ ، يَا حَيُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ 🌼✨اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِ وَعَلَىٰ آبائِهِ الطَّاهِرِينَ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ فِي مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها ، سَهْلِها وَجَبَلِها ، وَبَرِّها وَبَحْرِها ، وَعَنِّي وَعَنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللّٰهِ ، وَمِدادَ كَلِماتِهِ ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ ، وَأَحاطَ بِهِ کتابه 🌸✨اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً ، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ ، وَالذَّابِّينَ عَنْهُ ، والْمُسارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضاءِ حَوَائِجِهِ ، وَالْمُمْتَثِلِينَ لِأَوامِرِهِ ، وَالْمُحامِينَ عَنْهُ ، وَالسَّابِقِينَ إِلىٰ إِرادَتِهِ ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ 🌼✨اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَىٰ عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِراً كَفَنِي ، شاهِراً سَيْفِي ، مُجَرِّداً قَناتِي ، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعِي فِي الْحاضِرِ وَالْبادِي . اللّٰهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ ، وَاكْحَُلْ ناظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ ، وَاسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ 🌸✨وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَكَ ، وَأَحْيِ بِهِ عِبادَكَ ، فَإِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : ﴿ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِي النّٰاسِ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّىٰ بِاسْمِ رَسُولِكَ ، حَتَّىٰ لَايَظْفَرَ بِشَيْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ 🌼✨وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ ، وَناصِراً لِمَنْ لَايَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكامِ كِتابِكَ ، وَمُشَيِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ . 🌸✨اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَىٰ دَعْوَتِهِ ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اكْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ ، إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَنَرَاهُ قَرِيباً ، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. آنگاه «سه بار» بر ران خود دست می‌زنی و در هر مرتبه می‌گویی ✨الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صاحِبَ الزَّمان
دست ادب بر روی سینه می گذاریم السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ سلام بر تو ای فرزند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرزند که دیر می‌کند، هوا که تاریک می‌شود، مادرها پشت پنجره خیره به راه می‌مانند؛ دست به دعا برمی‌دارند؛ و هزار جور نذر و نیاز می‌کنند برای آمدن دردانه‌شان. حالا تو دیر کرده‌ای، خیلی دیر! هوای جهان تیره و تار است، و مادرت پشت پنجره‌ی انتظار، خیره به جاده‌ی ظهور، دعاخوان فرج شده است. سلام آقا صبح تان بخیر اگر می شود، برای خاطرِ دلِ مادر بیا💔 یا رَبَّ الزَّهرا، بِحَقِّ الزَّهرا، إِشْفِ صَدْرَ الزَّهرا، بِظُهورِ الْحُجَّة 🤲🏻 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 💚قسمت۲۶ 🍃اهانت به رهبر از زماني كه به عراق رفت و در نجف ساكن شد، نگرش خاصي به موضوع ولايت فقيه پيدا كرد. به ما كه در تهران بوديم ميگفت: شما مانند يك ماهي كه قدر آب را نميداند، قدر ولایت فقيه را نميدانيد. مشكل كار در اينجا نبود بحث ولایت فقيه است. لذا آمريكا بر گرده ی مردم سوار است وهر طور ميخواهد عمل ميكند. خوب يادم هست كه ارادت هادي به ولي فقيه بسيار بيشتر از قبل شده بود. هر بار كه مي آمد، پوسترهاي مقام معظم رهبري را تهيه ميكرد و با خودش به نجف ميبرد. در اتاق شخصي او هم دو تصوير بزرگ روي ديوار بود. تصوير مقام معظم رهبري و در زير آن پوستر شهيد ابراهيم هادي. هادي در آخرين سفري كه به تهران داشت ماجراي عجيبي را تعريف كرد. او به نفوذ برخي از عمامه هاي انگليسي و افراد ساده لوحي كه از دشمنان اسلام پول ميگيرند تا تفرقه ايجاد كنند اشاره كرد و ادامه داد: مدتي قبل شخصي مي آمد نجف و به جاي ارشاد طلبه ها و... تنها كارش اين شده بود كه به مقام معظم رهبري اهانت کند! او انگار وظيفه داشت تا همه ي مشكلات امت اسلامي را به گردن ايشان بيندازد. من يکي دو بار تحمل کردم و چيزي نگفتم. بعد هم به جهت امر به معروف چند كلامي با ايشان صحبت كردم و او را توجيه كردم، اما انگار اين آقا نميخواست چيزي بشنود! فقط همان جملاتي كه اربابانش براي او ديكته كرده بودند تكرار ميكرد! من درباره ي خيانتهاي آمريكا و انگليس، به خصوص در عراق براي او سند آوردم اما او قبول نميكرد! روز بعد و بار ديگر اين آقا شروع به صحبت كرد. دوباره مشغول اهانت شد، نميدانستم چه كنم. گفتم حالا ديگر وظيفه ي من اين است كه با اين آقا برخورد كنم، چون او ذهن طلبه ها را نسبت به حضرت آقا خراب ميكند. استخاره کردم با اين نيت كه ميخواهم اين آقا را خوب بزنم، آيا خوب است يا نه؟ خيلي خوب آمد. وقتي که مثل هميشه شروع كرد به حضرت آقا اهانت کند، از جا بلند شدم و ... حسابي او را زدم. طوري با او برخورد کردم که ديگر پيدايش نشد. از آنجايي که من هيچ گاه با هيچ کس بحثي نداشتم و هميشه با طلبه ها مشغول درس بودم وسرم به کار خودم بود. بعد از اين اتفاق، اين موضوع براي همه عجيب به نظر آمد. هر کس من را مي ديد ميگفت: شيخ هادي ما شما را تا به حال اينگونه نديده بوديم. شما که اصلاً اهل دعوا و درگيري نيستي؟ چه شد که اينقدر عصباني شدي؟ مگر چه اهانتي به شما کرده بود؟ من هم براي آنها از بحث تفرقه و كارهايي كه برخي عالم نماها براي ضربه زدن به اسلام استفاده ميكنند گفتم. براي آنها شرح دادم كه چندين شبكه ي ماهواره اي وابسته به يك عالم در كشور انگليس فعال است و تنها كاري كه ميكند ايجاد وهن نسبت به شيعه و تفرقه بين فرقه هاي اسلامي است.
🌿 💚 قسمت ۲۷ 🍃اسلام اصيل راوی: محمدحسين طاهري مؤسسه اي در نجف بود به نام اسلام اصيل كه مشغول كار چاپ و تكثير جزوات و كتاب بود. من با اينكه متولد قم بودم اما ساكن نجف شده و در اين مؤسسه كار ميكردم. اولين بار هادي ذوالفقاري را در اين مؤسسه ديدم. پسر بسيار با ادب و شوخ و خنده رويي بود. او در مؤسسه كار ميكرد و همانجا زندگي و استراحت ميكرد. طلبه بود و در مدرسه كاشف الغطا درس ميخواند. من ماشين داشتم. يك روز پنجشنبه راهي كربلا بودم كه هادي گفت: داري ميري كربلا؟ گفتم: آره، من هر شب جمعه با چند تا از رفيقها ميريم، راستي جا داريم، تو نميخواي بياي؟ گفت: جدي ميگي؟ من آرزو داشتم بتونم هر شب جمعه برم كربلا. ساعتي بعد با هم راهي شديم. ما توي راه با رفقا ميگفتيم و ميخنديديم، شوخي ميكرديم، سربه سر هم ميگذاشتيم اما هادي ساكت بود. بعد اعتراض كرد و گفت: ما داريم براي زيارت كربلا ميريم. بسه، اينقدر شوخي نكنيد. او ميگفت، اما ما گوش نميكرديم. براي همين رويش را از ما برگرداند و بيرون جاده را نگاه ميكرد. به كربلا كه رسيديم، ما با هم به زيارت رفتيم. اما هادي ميگفت: اينجا جاي زيارت دسته جمعي نيست. هركي بايد تنها بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نميگذاشتيم و كار خودمان را ميكرديم! در مسير برگشت، باز همان روال را داشتيم. شوخي ميکرديم و ميخنديديم. هادي ميگفت: من ديگر با شما نمي آيم، شما قدر زيارت امام حسين علیه السلام آن هم شب جمعه را نميدانيد. اما دوباره هفته ي بعد كه به شب جمعه ميرسيد از من ميپرسيد؟ كي ميري كربلا؟ هادي گذرنامه ي معتبر نداشت، براي همين، تنها رفتن برايش خطرناك بود. دوباره با ما مي آمد و برميدگشت. اما بعد از چند هفته ي ديگر به شوخيهاي ما توجهي نداشت. او براي خودش مشغول ذكر و دعا بود. توي كربلا هم از ما جدا ميشد. خودش بود و آقا ابا عبدالله علیه السلام. بعد هم سر ساعتي كه معين ميكرديم مي آمد كنار ماشين. روزهاي خوبي بود. هادي غير مستقيم خيلي چيزها به ما ياد داد. يادم هست هادي خيلي آدم ساده و خاکي بود. در آن ايام با دوچرخه از محل مؤسسه به حوزهدي علميه ميرفت. براي همين از او ايراد گرفته بودند. ميگفت: براي من مهم نيست كه چه ميگويند. مهم درس خواندن و حضور در كنار مولا علي علیه السلام است. مدتي كه گذشت از كار در مؤسسه بيرون آمد! حسابي مشغول درس شد. عصرها هم براي مردم مستحق به صورت رايگان كار ميكرد. به من گفت: ميخوام لوله كشي ياد بگيرم! خيلي از اين مردم نجف به آب لوله كشي احتياج دارند و پول ندارند. رفت پيش يكي از دوستان و كار لوله كشي هاي جديد با دستگاه حرارتي را ياد گرفت. آنچه را كه براي لوله كشي احتياج بود از ايران تهيه كرد. حالا شده بود يك طلبه ي لوله كش! يادم هست ديگر شهريه ي طلبگي نميگرفت. او زندگي زاهدانه اي را آغاز كرده بود. ُ يک بار از او پرسيدم: تو كه شهريه نميگيري، براي كار هم مزد نميگيري، پس براي غذا چه ميكني؟ گفت: بيشتر روزهاي خودم را با چاي و بيسكويت ميگذرانم! با اين حال، روزبه روز حاالت معنوي او بهتر ميشد. از آن طلبه هايي بود كه به فكر تهذيب نفس و عمل به دستورات دين هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا