ایده هایی زیبا برای ساگرد شهادت سردار دلها شهید حاج قاسم ..
#سردار_دلها
#ایده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری🌱
فاطمه یا ام الشهدا
°●《 @atashe_entezar 》●°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶آخه غربت چقد
🎤 محمدحسین پویانفر
📍هيئت الزهرا تهران فاطميه١٤٠٠
°●《 @atashe_entezar 》●°
روضه فاطمـیہ_ پادکست.mp3
5.64M
بخشے از ڪتاب مادࢪ🥀
نویسنده: نࢪجس شکوࢪیان فࢪد
#فاطمیـــــہ🖤
°●《 @atashe_entezar 》●°
ایراندخت:
سلام علیکم
دوستانی که فکر میکنند میتوانند رفع شبهه کنند و همچنین مناظره
و در این زمینه مهارت دارند حالا کم یا بسیار
به دایرکت زیر مراجعه کنند
@DOKHT_HAZRAT_MADAR313
°°°°
.
یک شب دلش شکستُ
و به #زینب گلایه کرد
فـردا هـنوز سر نزدهِ
انتخاب شد ...
#شهید_سردار_سلیمانے
🌿#پسرک_فلافل_فروش
💚 قسمت ۳۰
عرفان
راوی:دوستان شهيد
هادي يك انسان بسيار عادي بود. مثل بقيه تنها تفاوت او عمل دقيق به دستورات دين بود.
براي همين در مسير خودسازي و عرفان قرار گرفت.
اما مسير عرفاني زندگي او در نجف به چند بخش تقسيم ميشود. مانند آنچه كه بزرگان فلسفه و عرفان گفته اند، مسير من الخلق الي الحق و ... به خوبي طي نمود.
هادي زماني كه در نجف در محضر بزرگان تحصيل ميكرد، نيمي از روز را مشغول تحصيل و بقيه را مشغول كار بود.
در ابتدا براي انجام كار حقوق ميگرفت، امابعدها كارش را فقط براي رضاي خدا انجام ميداد.
شهريه نميگرفت براي كاري كه انجام ميداد مزد نميگرفت. حتي اگر كسي ميخواست به او مزد بدهد ناراحت ميشد.
منزل بسياري از طلبه ها و برخي مساجد نجف را لوله كشي كرد اما مزد نگرفت!
توكل و اعتماد عجيبي به خدا داشت. يك بار به هادي گفتم: تو كه شهريه نميگيري براي كار هم پول نميگيري پس هزينه هاي خودت را چطور تأمين ميكني؟
هادي گفت: بايد براي خدا كار كرد، خدا خودش هواي ما را دارد. گفتم: اين درست، اما ...
يادم هست آن روز منزل يكي از دوستانش بوديم. هادي بعد از صحبت من، مبلغ بسيار زيادي را از جيب خودش بيرون آورد و به دوستش داد و گفت: هر طور صلاح ميداني مصرف كن!
به نوعي غير مستقيم به من فهماند كه مشكل مالي ندارد.
خانه اي وسيع و قديمي در نجف به هادي سپرده شده بود تا از آن نگهداري کند.
او در يکي از اتاق هاي کوچک و محقر آن سکونت داشت.
بيشتر وقتش را در خانه به عبادت و مطالعه اختصاص داده بود. او از صاحب خانه اجازه گرفته بود تا زائران تهيدستي که پولي ندارند را به آن خانه بياورد و در آنجا به آنها اسکان دهد.
براي زائران غذا درست ميکرد. در بيشتر کارها کمک حالشان بود. اگر زائري هم نبود، به تهي دستان اطراف خانه سکونت ميداد و در هيچ حالي از کمک دادن دريغ نميکرد.
آن خانه حدود صد سال قدمت داشت و بسيار وسيع بود، شايد هر کسي جرئت نميکرد در آن زندگي کند.
بعد از شهادت هادي آن را به طلبه ي ديگري سپردند، اما آن طلبه نتوانست با ظلمت و وحشت آن خانه کنار بيايد!
اربعين که نزديک ميشد هادي اتاقها را به زائران و مهمانان ميداد و خودش يک گوشه ميخوابيد.
گاهي پتوي خودش را هم به آنها ميبخشيد. او عادت کرده بود که بدون بالش و لوازم گرمايشي بخوابد.
يک بار مريض شده بود خودش در سرما در راهروي خانه خوابيد اما اتاق را که گرم بود در اختيار زائران راهپيمايي اربعين قرار داد.
او در اين مدت با پيرمرد نابينايي آشنا شده بود و کمک هاي زيادي به او کرده بود. حتي آن پيرمرد نابينا را براي زيارت به کربلا هم برده بود.
هادي زماني كه مشغول كارهاي عرفاني و ذكر و خلوت شده بود، كمتر با ديگران حرف ميزد.
اين هم از توصيه هاي بزرگان است كه انسان در ابتداي راه سكوت را بر هر كاري مقدم بدارد.
هادي ميدانست بسياري از معاشرتها تأثير منفي در رشد معنوي انسان دارد، لذا ارتباط خود را با بيشتر دوستان در حد يك سلام و عليك پايين
آورده بود.
اين اواخر بسيار كتوم شده بود. يعني خيلي از مسائل معنوي را پنهان ميكرد. از طرفي تا آنجا كه امكان داشت در راه خدا زحمت ميكشيد.
هر زائري كه به نجف مي آمد، به خانه ي خودش ميبرد و از آنها پذيرايي ميكرد.
هيچ وقت دوست نداشت كه ديگران فكر كنند كه آدم خوبي است. اين سال آخر روزه داري و ديگر مراقبت هاي معنوي را بيشتر كرده بود.
تا اينكه ماجراي مبارزه با داعش پيش آمد، هادي آنجا بود كه از خلوت معنوي خود بيرون آمد.
ً او به قول خودش مرد ميدان جهاد بودشجاعتش را هم قبلا اثبات كرد.
حالا هم ميدان مبارزه ايجاد شده بود.
🌿#پسرک_فلافل_فروش
💚قسمت۳۱
دست سوخته
راوی:سيد روح الله ميرصانع
از بالاترين ويژگيهاي آقا هادي كه باعث شد در اين سن كم، ره صدساله را يك شبه طي كند طهارت دروني او بود.
بر خلاف بسياري از انسانها كه ظاهر و باطن يكساني ندارند، هادي بسيار پاك و صاف و بدون هر گونه ناپاكي بود. حرفش را ميزد و اگر اشكالي در كار خودش ميديد، سعي در برطرف نمودن آن داشت.
يادم هست اواخر سال 1390 آمد و در حوزه ي كاشف الغطا نجف مشغول تحصيل شد. بعد از مدتي كار پيدا كرد و ديگر از شهريه استفاده نكرد.
آن اوايل به هادي گفتم: نميخواي زن بگيري؟
ميخنديد و مي گفت: نه، فعلا بايد به درس و بحث برسم.
سال بعد وقتي درباره ي زن و زندگي با او صحبت ميكردم، احساس كردم
بدش نمي آيد كه زن بگيرد. چند نفر از طلبه هاي هم مباحثه با هادي متأهل شده بودند و ظاهراً در هادي تأثير گذاشته بودند.
يك بار سر شوخي را باز كرد و بعد هم گفت: اگر يه وقت مورد خوبي براي من پيدا كردي، من حرفي براي ازدواج ندارم.
از اين صحبت چند روزي گذشت. يك بار به ديدنم آمد و گفت: ميخواهم براي پياده روي اربعين به بصره بروم و مسير طولاني بصره تا كربلا را با پاي پياده طي كنم.
با توجه به اينكه كارت اقامت او هنوز هماهنگ نشده بود با اين كار مخالفت كردم اما هادي تصميم خودش را گرفته بود.
آن روز متوجه شدم كه پشت دست هادي به صورت خاصي زخم شده، فكر ميكنم حالت سوختگي داشت. دست او را ديدم اما چيزي نگفتم.
هادي به بصره رفت و ده روز بعد دوباره تماس گرفت و گفت: سيد امروز رسيديم به نجف، منزل هستي بيام؟
گفتم: با كمال ميل، بفرماييد.
هادي به منزل ما آمد و كمي استراحت كرد. بعد از اينكه حالش كمي جا آمد، با هم شروع به صحبت كرديم. هادي از سفر به بصره و پياده روي تا نجف تعريف ميكرد، اما نگاه من به زخم دست هادي بود كه بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود!
صحبت هاي هادي را قطع كردم و گفتم: اين زخم پشت دست براي چيه؟
خيلي وقته كه ميبينم. سوخته؟
نميخواست جواب بده و موضوع را عوض ميكرد. اما من همچنان اصرار ميكردم.
بالاخره توانستم از زير زبان او حرف بكشم!
مدتي قبل در يكي از شبها خيلي اذيت شده بود. ميگفت كه شيطان با شهوت به سراغ من آمده بود. من هم چارهاي كه به ذهنم رسيد اين بود كه دستم را بسوزانم!
من مات و مبهوت به هادي نگاه ميكردم. درد دنيايي باعث شد كه هادي از آتش شهوت دور شود. آتش دنيا را به جان خريد تا گرفتار آتش جهنم نشود.