هدایت شده از سربازاݩصدڔایی
🔴 زیباییهای ظهور (۹)
🔵 نحوه قضاوتهای حضرت بعد از ظهور
🔺 امام باقر علیه السلام فرمودند :
🔹 إِذَا قَامَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ حَكَمَ بِحُكْمِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ لاَ يَسْأَلُ اَلنَّاسَ بَيِّنَةً
🔸 زمانی که قائم سلام الله علیه قیام کند مانند حضرت داود و حضرت سلیمان علیهما السلام حکم می کند، از مردم بینه درخواست نمی کند.
📚بحار الأنوار ج ۲۶، ص ۱۷۶
#حکومت_مهدوی
8.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «یادمون نیست»
🔸 امام زمانو فقط تو جمعهها شناختیم
الان که تو اوج تنهایی هست تو پاش واسا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏 حكم مسح سر با وجود تافت مو
❓ سوال: آیا استفاده از تافت (حالت دهنده مو)، چسب مو، مواد نگه دارنده و حالت دهنده مو برای وضو و غسل اشکال دارد؟
✅ پاسخ:
🔸 اگر مانع رسیدن آب و رطوبت به مو باشد باید برطرف شود، البته در وضو در صورتی که به مقدار مسح واجب (مثلا دو سانتیمتر از محل مسح سر) مانع وجود نداشته باشد، یا فرق سر را باز کند و بر پوست سر مسح کند، وضو صحیح است.
📚 منطبق با فتواي رهبر معظم انقلاب
#احكام
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت ۴۴
در خط مقدم
محمدرضا ناجي
از مؤسسه ي اسلام اصيل با هادي آشنا شدم. بعد از مدتي از مؤسسه بيرون
آمد و بيشتر مشغول درس بود. ما در ايام محرم در مسجد هندي نجف همديگر را ميديديم.
بعد از مدتي بحران داعش پيش آمد. هادي را بيشتر از قبل ميديدم. من در
جريان نمايشگاه فرهنگي با او همکاري داشتم.
يک روز ميخواستم به منطقه ي عملياتي بروم که هادي را ديدم. او اصرار داشت با من بيايد. همان روز هماهنگ کردم و با هادي حرکت کرديم.
او خيلي آماده و خوشحال بود. انگارگمشده اش را پيدا کرده. در آنجا روي يک کاغذ نوشته بود: عاشق مبارزه با صهيونيستها هستم. من هم از او عکس گرفتم و او براي دوستانش فرستاد.
بعد از چند روز راهي شهر شيعه نشين بلد شديم. اين شهر محاصره شده بود و تنها يک راه مواصلاتي داشت.
اين مسير تحت اشراف تکتيراندازهاي داعش بود. هر کسي نميتوانست به راحتي وارد شهر بلد شود.
صبح به نيروهاي خط مقدم ملحق شديم. هادي با اينکه به عنوان تصويربردار
آمده بود، اما يک سلاح در دست گرفت و مشغول شد. چند تصوير معروف را آنجا از هادي گرفتيم.
همانجا ديدم که هادي پيشاني بندهاي زيباي يا زهرا سلام الله علیها را بين رزمندگان پخش ميکند.
آن روز در تقسيم غذا بين رزمندگان کمک کرد. خيلي خوشحال و سر حال بود.
ميگفت: جبهه ي اينجا حال و هواي دفاع مقدس ما را دارد. اين بچه ها مثل بسيجي هاي خود ما هستند.
هادي مدتي در منطقه ي عمليات بلد حضور داشت. در چند مورد پيشروي و حمله ي رزمندگان حضور داشت و خاطرات خوبي را از خودش به يادگار گذاشت.
در آن ايام هميشه دوربين در دست داشت و مشغول فيلمبرداري و عکاسي بود.
يک روز من را ديد و گفت: آنجا را ببين. يک دکل مخابراتي هست که پرچم داعش بالاي آن نصب شده. بيا برويم و پرچم را پايين بکشيم.
گفتم شايد تله باشد. آنها منتظرند ببينند چه کسي به اين پرچم نزديک ميشود تا او را بزنند.
در ثاني شما تجربه ي بالا رفتن از دکل داري؟ اين دکل خيلي بلند است.
ممکن است آن بالا سرگيجه بگيري. خلاصه راضي شد که اين کار را انجام ندهد.
عمليات بلد تمام شد و اين شهر آزاد شد. هادي تقاضاي اعزام به سامرا داشت. رفتم و کار اعزام او را انجام دادم. با او راهي منطقه ي سامرا شده و به زيارت رفتيم.
سه روز بعد با هم به يک منطقه ي درگيري رفتيم. منطقه تحت سيطره ي داعش بود. من و برخي رزمندگان، خيلي سرمان را پايين گرفته بوديم. واقعاً ميترسيديم.
هادي شجاعانه جلو ميرفت و فرياد ميزد: التخاف، التخاف ماکوشيئ ...
نترس، نترس چيزي نيست.
ما آنقدر جلو رفتيم که به دشت باز رسيديم. از صبح تا عصر در آنجا محاصره شديم. خيلي ترس داشت. نميدانستيم چه کنيم اما هادي خيلي شاد بود! به همه روحيه ميداد.
عصر بود که راه باز شد و برگشتيم. از آنجا با هم راهي بغداد شديم. بعد هم نجف رفتيم و چند روز بعد هادي به تنهايي راهي سامرا شد.
ما از طريق شبکه هاي اجتماعي با هم در ارتباط بوديم. يک شب وقتي با هادي صحبت ميکردم گفت: اينجا اوضاع ما بحراني است! من امروز در يک
قدمي شهادت بودم. او ادامه داد: يک انتحاري پشت سر ما در ميان نيروها منفجر شد. من بالای پشت بام خانه بودم که بلافاصله يک انتحاري ديگر در حياط خانه خودش را منفجر کرد و...
چند روز بعد هادي به نجف برگشت. زياد در شهر نماند و به منطقه ي مقداديه رفت. از آنجا هم راهي سامرا شد.
دو تن از دوستانم با او رفتند. دوستان من چند روز بعد برگشتند. با هادي تماس گرفتم و گفتم: کي برميگردي؟
گفت: ان شاءالله مصلحت ما شهادت است!
من هم گفتم اين هفته پيش شما مي آيم تا با هم فيلم و عکس بگيريم.
اما چند روز بعد روز دوشنبه بود که از دوستان شنيدم که هادي شهيد شده.
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت ۴۵
ابراهيم تهراني
حاج باقر شيرازي
چند روزي بود كه هادي را نميديدم. خبري از او نداشتم. نميدانستم براي جنگ با داعش رفته.
در مسجد هندي همه از او تعريف ميكردند؛ از اخلاق خوب، لب خندان و مهمتر اينكه با لوله كشي آب، در منزل بيشتر مردم، يك يادگار از خودش گذاشته بود.
يكي دو بار هم به او زنگ زدم. اما برنداشت. توي گوشي نام او را به عنوان ابراهيم تهراني ثبت كرده بودم.
خودش روز اول گفته بود من را ابراهيم صدا كنيد. بچه ي تهران هم بود.
براي همين شد ابراهيم تهراني.
تا اينكه يك روز به مسجد آمد. خوشحال شدم و سلام عليك كرديم.
گفتم: ابراهيم تهروني كجايي نيستي؟
ميدانستم در حوزه ي علميه هم او را اذيت كرده اند. او با دوچرخه به حوزه و براي كلاس ميرفت، اما برخي افراد با اين كار مخالفت ميكردند.
با اينكه درس و بحث او خوب بود و حسابي مشغول مطالعه بود، اما چون در كنار درس مشغول لوله كشي بود، بعضيها ميگفتند يك طلبه نبايد اين كارها را انجام دهد!
خلاصه آن روز كمي صحبت كرديم.
من فهميدم كه براي جهاد به نيروهاي حشدالشعبي ملحق شده.
آن روز در خلال صحبتها احساس كردم در حال وصيت كردن است. نام دو سيد روحاني را برد و گفت: من به دلايلي به اين دو نفر كم محلي كردم. از طرف من از اين دو نفر حلاليت بطلب.
بعد يكي از اساتيد خودش را نام برد و گفت: اگر من برنگشتم، حتماً از فلاني حلاليت بطلب. نميخواهم كينه اي از كسي داشته باشم و نميخواهم كسي از من ناراحت باشد.
ميدانستم آن شيخ يك بار به مقام معظم رهبري توهين كرده بود و ...
او همينطور وصيت كرد و بعد هم رفت.
يك پيرمرد نابينا در محل داشتيم كه هادي با او رفيق بود. او را تر و خشك ميكرد. حمام ميبرد و...
هميشه هم او را با خودش به مسجد مي آورد. هادي سراغ او رفت و با هم
به مسجد آمدند.
بعد از نماز بود كه ديگر هادي را نديدم. تا اينكه هفته ي بعد يكي از دوستان
به مسجد آمد و خبر شهادت او را اعلام كرد.
من به اعلاميه ي او نگاه كردم. تصوير خودش بود اما نوشته بود: شيخ هادي
ذوالفقاري. اما من او را به نام ابراهيم تهراني ميشناختم.
بعدها شنيدم كه يكي از دوستان شهيد او ابراهيم هادي نام داشت و هادي
به او بسيار علاقه مند بود.
خبر را در مسجد اعلام كرديم. همه ناراحت شدند. پيكر هادي چند روز بعد به نجف آمد. همه براي تشييع او جمع شدند.
وقتي من در خانه گفتم كه هادي شهيد شده، همه ي خانواده ي ما ناراحت شدند. همسرم گفت: ميخواهم به جاي مادرش كه در اينجا نيست در تشييع اين جوان شركت كنم.
بسيار مراسم تشييع با شكوهي برگزار شد. من چنين تشييع با شكوهي را كمتر ديده ام.
پيكر او در همه ي حرمين طواف داده شد و اينگونه با شكوه در ابتداي وادي السلام به خاك سپرده شد.
از آن روز تا حالا هيچ روزي نيست كه در منزل ما براي شيخ هادي فاتحه خوانده نشود.
هميشه به ياد او هستيم. لوله كشي آب منزل ما يادگار اوست.
يادم نميرود. يك هفته بعد از شهادت خوابش را ديدم.
در خواب نميدانستم هادي شهيد شده. گفتم: شما كجايي، چي شد،
نيستي؟
لبخندي زد و گفت: الحمدالله به آرزوم رسيدم.
💫 هرلحظه و هرزمان چهار دوربين زنده در حال فيلمبرداري از زندگي ما هستند كه قرار است روزي در قيامت تمام زندگي ما را به نمايش بگذارند!
1️⃣ ناظر اول "خدا" است
⚜️ ألمْ يعْلمْ بأنّ اللّه يري؛ علق/ آيه ۱۴⚜️
❞ آيا انسان نميداند كه خدا او را نگاه ميكند؟❝
2️⃣ ناظر دوم"ملائك مقرب خدا" هستند
⚜️ ما يلْفظ منْ قوْلٍ إلاّ لديه رقيبٌ عتيد؛ قاف/ آيه ۱۸ ⚜️
❞از شما حركتي سر نميزند مگر اينكه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند❝
3️⃣ سومين ناظر "زمين" است
⚜️ يوْمئذٍ تحدّث أخْبارها؛ زلزال/آيه ۴ ⚜️
❞در آنروز زمين هرچيزي كه ديده را بيان ميكند❝
4️⃣ چهارمين ناظر "اعضاء و جوارح خود ما" ميباشند
⚜️ تكلّمنا أيديهمْ و تشْهد أرْجلهمْ بما كانوا يكسبون؛ يس/ آيه ۶۵ ⚜️
❞در آنروز دستها و پاها شهادت ميدهند كه چه كاري كردهاند❝