eitaa logo
عَـطَـۺ انـٺِـظـــــاࢪ
45 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
176 فایل
علت ڪوࢪے یعقوب نبے معلــوم استッ شہࢪ بے یاࢪ مگࢪ اࢪزش دیدن داࢪد⁉️
مشاهده در ایتا
دانلود
✍محاسبۀنفس سه اثر مهم دارد: ❶اول اینکه انسان محبوب خدا می‌شود. چون خدا از انسانِ مراقب و حساب‌گر خوشش می‌آید.. ❷دوم اینکه انسان به عیوبش آگاه می‌شود و‌می‌تواند برای رفع آنها اقدام کند. ❸سوم اینکه هرکسی در دنیا محاسبۀ نفس کند، روز‌ قیامت ازاو آسان‌تر حسابرسی می‌کنند.
✍شیخ رجبعلے خیاط ✨استغفار و صلوات دو بال سلوک است و هر کس در طول عمر زیاد صلوات بفرستد به هنگام مرگش پیامبر خدا لب او را مے بوسد 📚:کیمیای محبت ۱۹۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 از روی ایوان دو هلی کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی کوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت :خدا کنه داعش نزنه!🤲🏻 به محض فرود هلی کوپترها، عباس از پله های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر آب را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بسته ای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید:همین؟ عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره اش برگشته بود، جواب داد :باید به همه برسه! انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :خب اینکه به اندازه افطار امشب هم نمیشه! عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :انشاءالله بازم میان. و عباس یال و کوپال لشگر داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :این حرومزاده ها انقدر تجهیزات از پادگان های موصل و تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی کوپترها سالم نشستن! عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :با این وضع، ایرانیها چطور جرأت کردن با هلی کوپتر بیان اینجا؟ و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :اونی که بهش میگفتن حاج قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرمانده های سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچه ها میگفتن سردار سلیمانیِ! لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :رهبر ایران فرمانده هاشو برای کمک به ما فرستاده آمرلی! تا آن لحظه نام قاسم سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانی ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده اند که از عباس پرسیدم :برامون اسلحه اوردن؟ حال عباس هنوز از خمپاره ای که دیشب ممکن بود جان ما رابگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :نمیدونم چی آوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو محاصره داعش حتماً یه نقشه ای دارن! حیدر هم امروز وعده آغاز عملیاتی را داده بود ،شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر اوردند حاج قاسم میخواهد با مدافعان آمرلی صحبت کند.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله ها را سر هم کردند. غریبه ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :این خمپاره اندازه! داعشی ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با خمپاره میکوبیمشون! سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با رشادتی عجیب وعده داد :از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط دعا کن!🤲 احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده هاخمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرش گلوله های تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه مقاومت بر بام همه خانه هاپرچم های سبز و سرخ یاحسین نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام امام حسن (ع)پرچم سرخ (یا قمر بنی هاشم) افراشته شده و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم✨حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوری اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوری اش هر لحظه میسوختم چشمان محجوب و خنده های خجالتی اش خوب به یادم مانده و حالا چشمم به هوای حضورش بی صدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را (حسن)بگذاریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 میگفت↓ میدونی ڪِی از‌چشم‌ِ خدا‌ میوفتی؟! زمانی ڪه آقا‌ ❗️ سرشو‌بندازه‌ پایین‌و از‌گناه‌ڪردن‌تو خجالت بڪشه ولی تـو‌انگار‌ نـه انگار..! رفیق✨ نزار‌ڪارت‌ بـه اون‌جاها‌ برسـه!!!
❤️السلام علیک یاصاحب الزمان❤️ روزهای هفته را باعشق توسرمیکنم❤️ تابه جمعه می رسم احسـاس دیگرمیکنم حس دیدارتو درمن جمعه غـوغامیکند جمعه هاچشمان خودرا حلقه بردرمیکنم😔❤️ ⚘تعجیل در ظهور سه ♥️صلوات اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفرَج🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا