eitaa logo
عَـطَـۺ انـٺِـظـــــاࢪ
45 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
176 فایل
علت ڪوࢪے یعقوب نبے معلــوم استッ شہࢪ بے یاࢪ مگࢪ اࢪزش دیدن داࢪد⁉️
مشاهده در ایتا
دانلود
•بِسْمـــِ‌رَبــــِّ‌المَھـِـدْ؎موعودﷻ•⚘
✨☘امام صادق علیه السلام می فرمایند : ✅هر كه چهل صبح دعای عهد بخواند از ياوران قائم (عجل الله تعالی فرجه)‏ ما باشد و اگر پيش از ظهور از دنيا برود، خدا او را از قبر بيرون آورد، كه در خدمت آن حضرت باشد. 🌟 بسم الله الرحمن الرحيم 🌟 ✨اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْکرْسِىِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْأِنْجيلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِکةِ الْمُقَرَّبينَ وَالْأَنْبِيآءِ وَالْمُرْسَلينَ، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَسْئَلُک بِوَجْهِک الْکريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِک‏ الْمُنيرِ، وَمُلْکک الْقَديمِ، يا حَىُّ يا قَيومُ، اَسْئَلُک بِاسْمِک الَّذى‏ اَشْرَقَتْ‏ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِک الَّذى‏ يصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ‏ وَالْأخِرُونَ، يا حَياً قَبْلَ کلِّ حَىٍّ وَيا حَياً بَعْدَ کلِّ حَىٍّ، وَيا حَياً حينَ لا حَىَّ ،يا مُحْيىَ الْمَوْتى‏ وَمُميتَ الْأَحْيآءِ، يا حَىُّ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، ✨ ✨اَللّهُمَ‏ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقآئِمَ بِاَمْرِک، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِ و عَلى‏ ابآئِهِ الطَّاهِرينَ، عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ فى‏ مَشارِقِ‏ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّى‏ وَعَنْ‏ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَمِدادَ کلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ‏ عِلْمُهُ وَاَحاطَ بِهِ کتابُهُ، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اُجَدِّدُ لَهُ فى‏ صَبيحَةِ يوْمى‏ هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيامى‏، عَهْداً وَعَقْداً وَبَيعَةً لَهُ فى‏ عُنُقى‏، لا اَحُولُ‏ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً،✨ ✨اَللّهُمَّ اجْعَلْنى‏ مِنْ اَنْصارِهِ وَاَعْوانِهِ، وَالذَّابّينَ‏ عَنْهُ، وَالْمُسارِعينَ اِلَيهِ فى‏ قَضآءِ حَوآئِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامينَ عَنْهُ، وَالسَّابِقينَ اِلى‏ اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَينَ يدَيهِ، اَللّهُمَّ اِنْ حالَ بَينى‏ وَبَينَهُ الْمَوْتُ الَّذى‏ جَعَلْتَهُ عَلى‏ عِبادِک حَتْماً مَقْضِياً، فَاَخْرِجْنى‏ مِنْ قَبْرى‏ مُؤْتَزِراً کفَنى‏، شاهِراً سَيفى‏، مُجَرِّداً قَناتى‏، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعى‏ فِى الْحاضِرِ وَالْبادى‏، اَللّهُمَّ اَرِنىِ‏ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاکحَلْ ناظِرى‏ بِنَظْرَةٍ منِّى‏ اِلَيهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَاَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُک بى‏ مَحَجَّتَهُ‏ وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ، وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، ✨ ✨وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَک، وَاَحْىِ بِهِ عِبادَک، فَاِنَّک قُلْتَ وَقَوْلُک الْحَقُّ، ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کسَبَتْ‏ اَيدِى النَّاسِ، فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيک وَابْنَ بِنْتِ نَبِيک الْمُسَمّى‏ بِاسْمِ‏ رَسُولِک، حَتّى‏ لا يظْفَرَ بِشَىْ‏ءٍ مِنَ الْباطِلِ اِلاَّ مَزَّقَهُ، وَيحِقَّ الْحَقَ‏ وَيحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِک، وَناصِراً لِمَنْ لا يجِدُ لَهُ ناصِراً غَيرَک، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْکامِ کتابِک، وَمُشَيداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِک، وَسُنَنِ نَبِيک صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ‏ اَللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَاْسِ الْمُعْتَدينَ ✨ ✨اَللّهُمَّ وَسُرَّ نَبِيک مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ بِرُؤْيتِهِ❤️، وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى‏ دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّهُمَّ اکشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يرَوْنَهُ بَعيداً وَنَريهُ قَريباً بِرَحْمَتِک يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ. ✨ ☘پس سه مرتبه دست بر ران راست خود بزنید و در هر مرتبه‏ بگویید: «اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ يا صــاحِبَ الزَّمــانِ»💗 ✨✨✨✨✨✨✨✨
🔵🔷🔹💢♨️⭕️🔸🔶🟠 🔹 🔶 ✋🏻💛•° ای کاش قلبهای همه ی ما بخاطر التهاب نیامدنت تندتر میزد، ای کاش چشم های همه ما به راه دوخته می شد، ای کاش جانهای همه ما ازبیقراری انتظار تو گُر میگرفت... آن وقت حتما می آمدی... 🌱 تعجیل‌درظهور‌و‌سلامتی‌مولاۺ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وجودمقدس‌پیامبر اکرم روحی فداه میفرماید: الْمُؤْمِن الْقَوِیُّ خَیْرٌ وَأَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِ الضَّعِیفِ, وَفِی کُلٍّ خَیْرٌ ✨مومن قوی نزد خداوند متعال بهتر و محبوب تر هست از مومن ضعیف✨ -ببخشید شما مومن هستید دیگه؟ +بله حاج آقا! ان شالله که مومن هستیم. -خب حالا مومن قوی هستید یا ضعیف؟ +اگه ضعیف هستی چرا تلاش نمیکنی خودت رو قوی کنی؟❓ +حاج آقا چجوری؟ _هیچی یه مدت پا بذار روی دلم میخواد هات✅ یه مدت نگاه نکن دلت چی میخواد. نگاه کن ببین مولای تو چی میخواد ازت. مولا میفرماید: موقع اذان نماز بخون. دلت نمیخواد اما شما بخون📿بزن توی گوش دلت.این برات قدرت میاره مگه قدرت نمیخوای؟ قدرت که پیدا کردی صفات خوب اخلاقی یکی یکی میاد توی قلبـ💚ــت.آدم اگه ضعیـــف شد توی مشکلات زود خم میشه زود پیر میشه. زود از کوره در میره زود خسته میشه اگه میخوای از رنج های زندگیت رها بشی، خودت رو با مبارزه با نفس قوی کن. توی خیابـــون چشمت به نامحرم می افته. دلت میخواد نگاه کنی و لذت ببری اما امر مولا اینه که نگاه نکنی واقعا نگاه نکن تا ببینی چه قدرتی پیدا میکنی. لذت اون قدرته رو ببر. نه لذت مسخره ی دیدن نامحرم رو. از فردا این تمرینمون باشه. با نگاه نکردن به نامحــرم قوی بشیم. ان شاء الله
هادی شدی که بر همگان سر شویم ما هادی شدی که از همه برتر شویم ما هادی شدی که جلد غم سامرا شویم هادی شدی شما که کبوتر شویم ما گمراه شد هر آنکه از این طایفه جداست هادی شدی که پیرو حیدر شویم ما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ مواظب زبونمـون باشیم دروغ هایی ڪه به شـوخی میگیم و اسمشو گذاشتیم خـالی بندے گناه ڪبیــره است. دروغ‌ دروغه! چه جدے و چه‌ شوخی بپا‌ شوخی‌ شوخی‌ گناه‌ نڪن..!! اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
↶💚🌿••• 🪴 •⊰ از خواهران مےخواهم ڪہ حجابشان •⊰ را مثل‌ حجــاب حضرت زهـرا<س> •⊰ رعایت کنند، نہ مثل حجــاب هاے •⊰ امروز، چون این حجــاب ها بوےِ •⊰ حضرت زهرا <س>نمےدهد⤷🥀 . ♥️
🖤⃟💔 جا دارد اگر که شیعه خون گریه کند چون مهدی صاحب الزمان می گرید | (ع)
دلتنگ سامرا_۲۰۲۱_۰۹_۰۱_۱۹_۳۱_۵۴_۸۵۷.mp3
12.87M
دلتنگ سامرا... •|دنیامون اهل بیته عقبامون اهل بیته •|کربلایی محمد حسین پویانفر شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت🏴
خاصه علیه السلام🏴
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ساعتی به افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای انفجار💥 بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید : نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید! بدن لمسم را به سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما وحشت زده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می آید. عباس پشت فرمان بود و مراندید، در شلوغی جمعیت به سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. رزمنده ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک ارباً ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد💔 و او در یک چشم به هم زدن، گلوله های خمپاره را جا زد و با فریاد (لبیک یا حسین) شلیک کرد☄ در انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :تو اینجا چیکار میکنی؟ تکیه ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی ام شکسته است. با انگشتش خط خون را از کنار پیشانی تا زیر گونه ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سد صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد فهمید چقدر ترسیده ام، به رزمنده ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونی ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :داعشی ها پیغام دادن اگه اسلحه ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن. خون غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن 111 نفر رو قتل عام کرد! روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار موصل حراجشون کردن! دیگر رمقی به قدم هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. اگر دست داعش به آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ امان نامه داعش را با داد و بیداد میداد :این بیشرف ها فقط میخوان مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن. شاید میترسید عمو خیال تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! حاج قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟ اصلا فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند ودوباره خروشید :همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته! و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :ما فقط باید چند روز دیگه مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن! عمو تکیه اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :فکر کردی من تسلیم میشم؟ و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت وعده داد :اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم! ولی حتی شنیدن نام امان نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته خدا را گواه گرفت:والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴وقتی امام هادی مریض می شدند... "امام هم باشی بی نیاز از حسین(علیه السلام) نیستی..."
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بہ‌رسم‌ادب‌ همیگشـےمون یہ‌سلآم‌بدیم‌بہ‌امام‌زمانمون:) السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌یا‌بقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ اَلسّلامُ عَلَیْکَ‌یا مَولایَ یاصاحِبَ‌الزَّمان اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجازا اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُ‌ویاشَریکَ‌الْقُران وَیااِمامَ الْاُنسِ‌وَالْجان :)🌻 اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج...♥️
🍃🌸 شخصی تعریف می کرد: توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه یه مرد که با تلفن صحبت می کرد فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت: همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستن به باقالی پلو و ماهیچه. بعد از 18 سال دارم بابا میشم. چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچۀ 3یا 4 ساله ای را گرفته بود که به او بابا می گفت. پیش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسیدم. مرد با شرمندگی زیاد گفت: آن روز در میز بغل دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت: ای کاش می شد امروز باقالی پلو با ماهیچه می خوردیم، شوهرش با شرمندگی ازش عذر خواهی کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند، من هم با آن تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش را فراهم کنه. انسانها را در زیستن بشناس نه در گفتن؛ در گفتار همه آراسته اند. ♦️تو نیکی می کن و در دجله انداز كه ايزد در بیابانت دهد باز
✍عارفی به شاگردانش گفت: بر سر دنیا کلاه بگذارید (دنیا را فریب دهید) پرسیدند : چگونه؟ فرمود: نان دنیا را بخورید ولی برای آخرت کار کنید. 💠🔆💠🔆💠🔆💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ؛ ❄️ هوا را نبین که باران نمی‌زند من را ببین که باغ دلم را سرما زده است چه مسئله زمستانی و سردی است این نیامدنت 🔅 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج °●‌《 @atashe_entezar 》●°
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 در را که پشت سرش بست صدای اذان مغرب بلند شدو شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به آب رسیدند هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمترضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت سرسفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت. خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید. چند روز از شروع عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم صحبتی مان کاملا از دست رفته بود. عباس دلداری ام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :بله؟ اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟ صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم! انگار صدایم هم از ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم! لحظه ای سکوت، صدای ضربه ای و ناله ای که از درد فریاد کشید ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه تهدید به جان دلم افتاد :شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!💔
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می آمد که به حالت خفگی افتادم ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمی آمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره! از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریده ای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم! و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :این کافر اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم! ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی آمد دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. جراحت پیشانی ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم خون را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او جان بدهم. همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجاشکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونانه غم است که از جراحت جانم جاری شده است عصر، عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته قاتل جانم شده بود. ضعف روزه داری، حجم خونی که از دست میدادم و وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی ام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه قیامت شده است. در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میکردند. پارگی پهلوی رزمنده ای را بدون بیهوشی بخیه میزدند میگفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت درد و خونریزی خودش از هوش رفت. دختربچه ای در حمله خمپاره ای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمیدانست با این جراحت چه کند،جان داد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا