eitaa logo
کانال عاطفه خرّمی
343 دنبال‌کننده
575 عکس
257 ویدیو
2 فایل
دکتری حقوق عمومی مدرس حوزه و دانشگاه شاعر آئینی @khorrami794:ادمین اینستاگرام:Instagram.com/a.khorrami6
مشاهده در ایتا
دانلود
با اختلاف،یکی از بهترین توییت های این ایام تسلیت🖤 @atefe_khorrami
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید فعلا متوجه نباشیم ،اما ضربه ای که متاسفانه به جایگاه زد را، تا بحال کمتر کسی زده است ! اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا @atefe_khorrami
از عناوین جهان ،خادمی ات ما را بس...😭 روزی که با تمام‌ سلول‌های عقل و احساسم ،آرزو کردم شاعرتان باشم ،نمی‌دانستم به واسطه این تحفه درویش و این واژگان ابتر، عنوان خادمی را از عتبه مقدسه تان دریافت میکنم😭؛عشق علیه السلامِ من! بماند به یادگار از
ماجرای سفر کربلای من👇💔 @atefe_khorrami
قصه کربلا رفتن امسال من قصه پیچیده ای شده بود... از یه طرف شرایطمون،اجازه سفر خانوادگی در یک زمانو نمی‌داد؛ از طرف دیگه من دوست داشتم علی رو حتما با خودم ببرم،منتها باید یا با کاروانی میرفتم که بچه توش باشه و حوصله اش سر نره یا با کسانیکه بچه هم سن و سالش داشته باشند؛ اول قرار شدبا گروه سرود علی بریم‌ که به خاطر طولانی بودن سفرشون ،مجبور به کنسل شدم؛ بعد قرار شدبا یه کاروان دیگه برم که فهمیدم مسئول کاروان سکته مغزی کرده و کلا اونم‌ کنسل شد؛ برای هر کدوم از دوستانی هم که برنامه ریزی سفر کرده بودیم،دم دمای آخر،یه مشکلی پیش اومد که نتونستیم همراه بشیم! یه دفعه از طرف دانشگاه هم قرار شد جلسه ضروری ای برگزار بشه که ممکن بود تاریخش دقیقا تاریخ کربلای من باشه و اگه اون جلسه قطعی میشد،کلا مجبور به کنسل کردن سفرم میشدم و تا روز قبل رفتن،تکلیف اون هم مشخص نشده بود! خلاصه از درودیوار سنگ بود که می‌بارید،اما هر چه میگذشت اشتیاق و اضطراب من بیشتر می‌شد! چند روز قبل سفر با یه دل شکسته و بیتاب،یه دفعه تصمیم گرفتم برم امامزاده ی همسایه مون که از نوادگان حضرت عباس اند! رفتم اونجا و نفهمیدم چطور شد که با لحن طلبکارانه و اشک و صدای لرزون،فقط وایسادم مقابلش و صداش زدم:"آقای همسایه! مگه همسایه به گردن همسایه حق نداره ؟!من که روسیاهم و نمیتونم حق همسایگیتو ادا کنم اما شما باید حق همسایگی رو ادا کنی !!بگو به جدت که از اضطراب و سرگردونی خسته ام‌!من این حرفها سرم‌ نمیشه آقای همسایه!باید واسطه بشی!باید حق همسایگیمو ادا کنی!" التماسش کردم با اشک و اشتیاق زیارتی که تمام وجودمو گرفته بود... رفتم سر نماز،بین دو نماز بودم که گوشیم زنگ خورد،یکی از رفقای خیلی خوب سالهای خیلی دورم بود!بعد از مدتهاااباهام تماس میگرفت، زنگ زد و گفت :"رفیق!همسفر کربلا نمیخوای،من و دخترم (که دقیقا همسن علی بود)راهی هستیم"!! برنامه سفر و تاریخی که برای من‌مقدور بوددقیقابا اون رفیق قدیمی هماهنگ بود🤗تو پوست خودم‌ نمی‌گنجیدم با یه دل شکسته رفته بودم پیش آقای همسایه و با یه دل پر امید داشتم برمیگشتم! چیزی نگذشت که کارهامون ردیف شد، بلیط گرفتیم،جلسه دانشگاه هم افتاد برای بعد از... یه روز مونده به سفر، یکی دیگه از دوستای خیلی خوب شاعرم زنگ زد وگفت :"عاطفه کی میخوای بری؟باهم بریم"🤗 در عرض یه روز و به طرز معجزه آسایی ایشونم تونست برنامه حرکتشو با ما هماهنگ کنه و راه افتادیم...😭😭 امروز غروبِ باز اومدم زیارت همون آقای همسایه! تا دیدمش فقط اشک ریختم و گفتم :"آقای همسایه!دمت گرم!الحق که نواده عباسی!"😭 @atefe_khorrami