اَتنا(اندیشکده تمدن نوین اسلامی)
#مرور_کتاب_آنسوی_مرگ "تجربیاتی از عالم پس از مرگ" 📗قسمت ۸ #استاد_امینی_خواه 🇮🇷کانال اتنا(اندیشکده
باتوجه به استقبال خوب اعضاء کانال از امشب هر شب دو قسمت در کانال بار گذاری خواهد شد
اگر شنیدید ترامپ مبتلا به کرونا شده زیاد تعجب نکنید. به گفته دو تن از سناتورهای آمریکایی که به کورناویروس مبتلا شدهاند، با ترامپ جلسه داشته و با او دست دادهاند.... باید دید کرونا جهان را از شر شیطان نجات میدهد یا نه....
🇮🇷کانال اتنا(اندیشکده تمدن نوین اسلامی)
@atna_ir
#پیام_صبحگاهی
#امام_خامنه_ای
#نماز_با_حضور_قلب
▪️تقوا، خویشتنداری، دوری از گناه، انجام فرائض... اینها ابزارهای خودسازی است.
🇮🇷کانال اتنا(اندیشکده تمدن نوین اسلامی)
@atna_ir
1⃣
☀️هر روز با یک داستان تمدن ساز
✍پسر حاتم
قبل از طلوع اسلام و تشکیل یافتن حکومت اسلامی، رسم ملوک الطوایفی در میان اعراب جاری بود. مردم عرب به اطاعت و فرمانبرداری رؤسای خود عادت کرده بودند و احیاناً به آنها باج و خراج میپرداختند. یکی از رؤسا و ملوک الطوایف عرب، سخاوتمند معروف حاتم طائی بود که رئیس و زعیم قبیله «طی» به شمار میرفت. بعد از حاتم پسرش عدی جانشین پدر شد، قبیله طی طاعت او را گردن نهادند. عدی سالانه یک چهارم درآمد هر کسی را به عنوان باج و مالیات میگرفت.
ریاست و زعامت عدی مصادف شد با ظهور رسول اکرم و گسترش اسلام
@atna_ir
2⃣
قبیله طی بت پرست بودند، اما خود عدی کیش نصرانی داشت و آن را از مردم خویش پوشیده میداشت.
مردم عرب که مسلمان میشدند و با تعلیمات آزادی بخش اسلام آشنایی پیدا میکردند، خواه ناخواه از زیر بار رؤسا که طاعت خود را بر آنها تحمیل کرده بودند آزاد میشدند. با همین جهت عدی بن حاتم، مانند همه اشراف و رؤسای دیگر عرب، اسلام را بزرگترین خطر برای خود میدانست و با رسول خدا دشمنی میورزید. اما کار از کار گذشته بود، مردم فوج فوج به اسلام میگرویدند و کار اسلام و مسلمانی بالا گرفته بود. عدی میدانست که روزی به سراغ او نیز خواهند آمد و بساط حکومت و آقایی او را برخواهند چید. به پیشکار مخصوص خویش، که غلامی بود، دستور داد گروهی شتر چاق و راهوار همیشه نزدیک خرگاه او آماده داشته باشد و هر روز اطلاع پیدا کرد سپاه اسلام نزدیک آمدهاند او را خبر کند.
یک روز آن غلام آمد و گفت: «هر تصمیمی
@atna_ir
3⃣
میخواهی بگیری بگیر، که لشکریان اسلام در همین نزدیکیها هستند.» عدی دستور داد شتران را حاضر کردند، خاندان خود را بر آنها سوار کرد و از اسباب و اثاث، آنچه قابل حمل بود بر شترها باز کرد و به سوی شام که مردم آنجا نیز نصرانی و هم کیش او بودند فرار کرد. اما در اثر شتابزدگی زیاد از حرکت دادن خواهرش «سفانه» غافل ماند و او در همان جا ماند.
سپاه اسلام وقتی رسیدند که خود عدی گریخته بود. سفانه خواهر وی را در شمار اسیران به مدینه بردند و داستان فرار عدی را برای رسول اکرم نقل کردند. در بیرون مسجد مدینه یک چهار دیواری بود که دیوارهایی کوتاه داشت. اسیران را در آنجا جای دادند. یک روز رسول اکرم از جلو آن محل میگذشت تا وارد مسجد شود. سفانه که زنی فهمیده و زبانآور بود، از جا حرکت کرد و گفت: «پدر از سرم رفته، سرپرستم پنهان شده، بر من منت بگذار، خدا بر تو منت بگذارد.».
رسول اکرم از وی پرسید: «سرپرست تو کیست؟» گفت: عدی بن حاتم.» فرمود:
«همان که از خدا و رسول
@atna_ir
4⃣
او فرار کرده است؟!».
رسول اکرم این جمله را گفت و بیدرنگ از آنجا گذشت.
روز دیگر آمد از آنجا بگذرد، باز سفانه از جا حرکت کرد و عین جمله روز پیش را تکرار کرد. رسول اکرم نیز عین سخن روز پیش را به او گفت. این روز هم تقاضای سفانه بینتیجه ماند. روز سوم که رسول اکرم آمد از آنجا عبور کند، سفانه دیگر امید زیادی نداشت تقاضایش پذیرفته شود، تصمیم گرفت حرفی نزند اما جوانی که پشت سر پیغمبر حرکت میکرد به او با اشاره فهماند که حرکت کند و تقاضای خویش را تکرار نماید. سفانه حرکت کرد و مانند روزهای پیش گفت:
«پدر از سرم رفته، سرپرستم پنهان شده، بر من منت بگذار، خدا بر تو منت بگذارد.».
رسول اکرم فرمود: «بسیار خوب، منتظرم افراد مورد اعتمادی پیدا شوند، تو را همراه آنها به میان قبیلهات بفرستم. اگر اطلاع یافتی که همچو اشخاصی به مدینه آمدهاند مرا خبر کن.».
@atna_ir