eitaa logo
عطرِظهورِمولا
6.4هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
6.6هزار ویدیو
147 فایل
⚘به جامع‌ترین کانالِ ایتا خوش‌آمدید⚘ به کانال استیکر ما هم بپیوندید ↙️ https://eitaa.com/joinchat/2421358727C395e519fab گروه عطرظهورمولا↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/257818659Cab8649861b پیشنهادها و انتقادها @saheb12zaman تبلیغات @Zeinabp_2020
مشاهده در ایتا
دانلود
تا زَمین خُورد،صِدا زَد -؏لی،چیزے نیست... . ▫️دَعوا شُد ▫️زَدَن ▫️دَر وا شُد ▫️تا اُفتاد زَمین ▫️داد زَدَند ▪️حالا شُد!!! ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از استیکر عطرظهورمولا
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 ظلم به سر می‌رسد ای یار... از او خبر می رسد ای یار.... کانال استیکر ⬇️ https://eitaa.com/atr_sticker
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.Kahf.099-100.mp3
زمان: حجم: 1.82M
🔹سوره کهف سوره ۱۸ قرآن کریم استاد قرائتی تفسیرنور ⚘تفسیر آیات ۱۰۰_۹۹ سوره کهف⚘ ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
گرچه از هر دو جهان هیچ نشد حاصل ما غم نباشد، چو بود مهر تو اندر دل ما (امام‌خمینی‌ره) 🏝سپیده، همان جذبه‌ی نگاه نافذ و مهربان شماست که زمین را روشن می‌کند و خورشید، انگشتانه‌ای از نور بی بدیل حضورتان که جهان را جان می‌بخشد ... ... و من هرصبح به امید پرواز در آسمان یاد شماست که بال می‌گشایم و در هوای نام شماست که چشم می‌گشایم ... ... من به امید دیدار شماست که زنده‌ام ...🏝 کانال‌عطرظهورمولا ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطرِظهورِمولا
#مدافع_عشق     قسمت ⬅️ ۵۱ از لبه‌ی تخت بلند می‌شود و باقدم‌هایی اهسته سمت پنجره می‌رود.پرده راکن
     قسمت 2⃣5⃣ اسم علی راکه می‌گویم مادر و خواهرت مثل اسفند روی اتیش می‌شوند _ دعا دعا می‌کردم وقتی زنگ می‌زنم اونجا باشی… صدا قطع می‌شود _ علی!!!؟…الو… و دوباره… _ نمی‌تونم خیلی حرف بزنم…به همه بگو حال من خوبه!.. سرم را تکان می‌دهم… _ ریحانه…ریحانه؟… بغض راه صحبتم را بسته…بزور می‌گویم _ جان ریحانه…؟ و سکوت پشت خط تو! _ محکم باشیا!!… هرچی شدراضی نیستم گریه کنی… بازهم بغض من و صدای ضعیف تو! _ تاکسی پیشم نیست…می‌خواستم بگم… دوست دارم!… دهانم خشک و صدایت کامل قطع می‌شود و بعد هم…بوق اشغال! دستهایم می‌لرزد و تلفن رها می‌شود… برمی‌گردم و خودم را دراغوش مادرت میندازم صدای هق هق من و ….لرزش شانه های مادرت! حتی وقت نشد جوابت را بدهم.کاش میشد فریاد بزنم و صدای تامرزها بیاید اینکه دوستت دارم و دلم برایت تنگ شده…اینکه دیگر طاقت ندارم… اینکه انقدر خوبی که نمیشود لحظه ای ازتو جدا بود…اینکه اینجاهمه چیز خوب است! فقط یکم هوای نفس نیست همین!! زهراخانوم همانطور که کتفم را میمالد تاارام شوم میپرسد _ چی میگفت؟.. بغض در لحن مادرانه اش پیچیده…. اب دهانم را بزور قورت میدهم _ ببخشید تلفن رو ندادم… میگفت نمیشه زیاد حرف زد… حالش خوب بود… خواست اینو بهمه بگم! زیر لب خدایاشکری میگوید.و به صورتم نگاه میکند _ حالش خوبه توچرا اینجوری گریه میکنی؟ به یک قطره روی مژه اش اشاره میکنم _ بهمون دلیلی که پلک شماخیسه.. سرش را تکان میدهد و ازجا بلند میشودو سمت حیاط میرود _ میرم گلهارو آب بدم.. دوست ندارد بی تابی مادرانه اش را ببینم.فاطمه زانوهایش را بغل کرده و خیره به دیوار رو به رویش اشک میریزد دستم را روی شانه اش میگذارم… _ اروم باش ابجی..بیا بریم پشت بوم هوا بخوریم.. شانه اش را اززیر دستم بیرون میکشد _ من نمیام…تو برو.. _ نه تو نیای نمیرم!… سرش را روی زانو میگذارد _ میخوام تنها باشم ریحانه.. نمیخواهم اذیتش کنم. شاید بهتر است تنها باشد! بلند میشوم و همانطور که سمت حیاط میروم میگویم _ باشه عزیزم! من میرم…توام خواسی بیا زهراخانوم بادیدنم میگوید _ بیا بشین رو تخت میوه بیارم بخور… لبخند میزنم!میخواهد حواسم راپرت کند _ نه مادرجون! اگر اشکال نداره من برم پشت بوم… _ پشت بوم؟ _ اره دلم گرفته…البته اگر ایرادی نداره… _ نه عزیزم.! اگر اینجوری اروم میشی برو.. تشکر میکنم .نگاهم به شاخه گلهای چیده شده می افتد. _ مامان اینا چین؟ _ اینا یکم پژمرده شده بودن…کندم به بقیه اسیب نزنن… _ میشه یکی بردارم؟ _ اره گلم…بردار خم میشوم و یک شاخه گل رزبرمیدارم و از نرد بام بالا میروم..نزدیک غروب کامل و بقول بعضی ها خورشید لب تیغ است.نسیم روسری ام را به بازی میگیرد.. همانجایی که لحظه اخر رفتنت را تماشا کردم می ایستم.چه جاذبه ای دارد…انگار درخیابان ایستاده ای و نگاهم میکنی…باهمان لباس رزم و ساک دستی ات. دلم نگاهت را میطلبد! ✅ ادامــــــہ دارد... ↙️↙️↙️ @atr_ir