eitaa logo
اطراف|م.ص.صاد
119 دنبال‌کننده
123 عکس
97 ویدیو
8 فایل
اطراف , گاه نوشت‌ ادمین @Saber1365
مشاهده در ایتا
دانلود
آنتن تازگی در اتاق ها تلوزیون نصب کرده اند، دیروز که من نبودم، اما هنوز آنتن شان وصل نشده، در این اتاق شور و شعفی به پا کرده، داش مشتی اتاق میپرسه: حاج آقا دیروز تو بودی اینجا مداحی خوندی؟ جواب میدم خیر، میگه امروز روز میلاده برامون آنتن جور کن تا امشب نقی ببینیم، میگم چشم میرم دنبالش/ پیگیری های زیادی انجام میدم اما نتیجه بخش نیست، به مسئول مربوطه پیغام میدم که روحیه بیمارها را همین تلوزیون خاموش هم از این رو به آن رو کرده، خواهشا زودتر راهش بیاندازید، به دوستان اتاق هم شرح ماجرا میدم و عذر خواهی میکنم، ساعت نزدیک هفت و نیم شب شده و ضعف شدیدی دارم، به شیخ حمید میگم کمی زودتر میرم/ دو روز بعد که نوبت شیفتم شده وارد راهرو میشم و به همه اتاق ها سرک میکشم، در یکی از اتاق ها، مردی بالای نردبام ایستاده و داره تلوزیون اتاقی را راه میاندازه، اون اتاق ها آنتن مرکزی داره، به اتاق داش مشتی میروم که منتظر پیدا شدن کانال های تلوزیونه، یک آنتن روی پنجره جا خوش کرده، بعد از پرس و جو و صحبت میفهمم، آن شبی که زودتر رفته بودم، شیخ حمید بعد از اتمام شیفت، از مغازه جلوی بیمارستان آنتن و سیم خریده و برای این اتاق فرستاده و آنها آن شب را حسابی کیف کرده بودند، به او غبطه میخورم روایت نهم @atraf_man
http://farsi.khamenei.ir/others-dialog?id=45276 اتفاقاً یک روز که من به خدمت رهبر معظّم انقلاب رسیدم این موضوع را از قول آیت‌الله کریمی به ایشان عرض کردم. گفتم که آیت‌الله کریمی خیلی اصرار دارند که حضرت‌عالی رساله بدهید و اگر اجازه بفرمایید با مدیریت و نظارت ایشان رساله‌ای از شما آماده بشود و بعد از ملاحظات خودتان اجازه‌ چاپ داده بشود. به حضرت آقا گفتم که آیت‌الله کریمی می‌گویند که شیعیان کشورهای خلیج فارس اگر مرجع رساله نداشته باشد هر چقدر هم فقیه بلندمرتبه‌ای باشد این‌ها قبول ندارند و سراغ مرجعی دیگر می‌روند و وجوهاتشان را به مرجع دیگری می‌دهند. آقا فرمودند حالا وجوهاتشان را به ما ندهند به یک مرجع دیگر می‌دهند. مگر ما وجوهات را چه کار می‌کنیم؟ خرج حوزه‌ها و طلبه‌ها می‌کنیم. حالا آن‌ها وجوهاتشان را به یک مرجع دیگری هم که بدهند، خرج حوزه‌ها و طلبه‌ها می‌شود. مگر قرار است همه‌ی خیرات به دست ما انجام بشود؟ حالا یک بخشی از خیرات به دست ما انجام می‌شود، یک بخشی از خیرات هم به دست یک مرجع دیگر انجام می‌شود و من رساله نمی‌دهم. @atraf_man
سلام علیکم شیخنا یسال سائل علی اي اساس ديني فقهي الاطباء والحقل الطبي الذين فقدوا حياتهم بسبب الكرونا شهداء بسم الله الرحمن الرحيم. الجهاد براينا لايساوى القتال بل هواعم منه خلافا لما يتصور فان ايات الجهاد نزلت في مكة ايضا كقوله تعالى ومن جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغني عن العالمين (الاية 6 سورة العنكبوت) وعلى المختار في تعريفه هو بذل الجهد والطاقة والوسع لاعلاء كلمة الله في الحفاظ على الدين او نفوس المسلمين اوالضعفاء و المظلومين او اعراضهم وكرامتهم وشرفهم او اموالهم . وعليه فان مجاهدى السلامة وشهداء حفظ النفوس ودفع ورفع المخاطرعن البشرية؛ فانهم مجاهدون وشهداء بلا شك ؛لبذل الجهد والطاقة العالية في الدفاع وحفظ النفوس ودفع ورفع المخاطر والضرر وصيانة المجتمع وحفظ سلامته . وهو من مصاديق سبيل الله واعلاء كلمة الله فى جهاد دفاعي في مواجهة عدو فاتك اخطر على البشرية من الجيوش والاسلحة المدمرة (وهذا العدو المدمر هو جائحة كرونا العالمية سواء كان وايروس كرونا من فعل البشر و ارهاب بيولوجي اوخطا بشري او تطور بيولوجي طبيعي ))؛. فعناصر الجهاد الدفاعى متحققة في جهاد السلامة وشهدائه بلاريب. ومنطبق عليه تماما. والله الموفق الاقل_ عباس الكعبي @atraf_man
پای تفسیر یک معتاد اولین بار وقتی پتو را دور خودش کشیده بود و روی تخت مثل جنین خوابیده بود دیدم، چند ساعتی از شیفت گذشته بود که مرد جوانی که نوک موهایش نارنجی بود را دیدم، صورت لاغر و قد تقریبا بلند و کشیده ای داشت، داشت میرفت دستشویی/ تخت چهل پیرمردی بود که جواب هیچکس را نمی داد و بسیار کلافه بود، با پسرش در حال کمک به او بودیم که جوان قد بلند با نوک موهای نارنجی آمد جلوی درب اتاق و ازم خواست تا بیرون بیایم، اشاره کردم که صبر کند تا کارم تمام شود، دوباره آمد و دوباره گفتم دستم به پیرمرد بند است و بایست صبر کند/ دقایقی بعد که از اتاق بیرون آمدم دنبالش گشتم، دیدم شیخ حمید با یک ملافه متکا بالای سرش ایستاده و او دارد سرش را در روشویی توی اتاق میشوید، زیر آب هم حرف میزد و از چیزی گله میکرد، شیخ حمید ازم خواست کمی باهاش صحبت کنم، با هم رفتیم کنار تختش و شیخ حمید کمکش کرد تا سرش را با گرمای فنکوئل خشک کند، پنجره ها را هم بست تا سرما نخورد، تکیه به دیوار دادم و پرسیدم چطوری و چی شده؟/ شروع به صحبت کرد، از صدا و قیافه اش فهمیدم که احتمال زیاد مصرف کننده مواد مخدر است، اما رویم نمیشد بپرسم، از طرفی تجربه های قبلی در نشناختن معتادان هم بر احتیاطم می افزود، چون دوبار پیش آمد که بیماری گفت: من عمل دارم و من بخیال اینکه عمل جراحی دارد، می پرسیدم چه عملی؟! و معتاد بیچاره با نگاه عاقل اندر سفیه میگفت: یعنی تریاک و شیره می کشم! خب این مواجه ابتدائی من با چنین اعترافاتی بود! اما اینبار مثل یک متخصص با تجربه پرسیدم: چیزی هم مصرف میکنید؟ و او را مرا ضایع کرد، "بله قرصی برای قلب مصرف میکنم"، و من مبهوت و خیره ماندم، به خودم آمدم، آیا برای اعصاب هم دارو مصرف میکنی؟ جواب داد: خیر، فقط تریاک و شیره مصرف میکنم، و من دوباره مبهوت شدم! خلاصه حرفش این بود که مرا از اینجا بیرون ببرید که ... ، خب به راحتی میشد حدس زد که دچار توهم است و نسبت به اطرافیانش بدبین است، جواب من هم این بود که وقتی خوب شدی میری بیرون میتونی دنبال کارهات بری/ روی تخت دراز کشید و سرش را ملحفه نویی که دوباره برایش آوردم پیچاند، می گفت اگر موهایم خوابیده و مرتب نباشه کسی به حرف هام توجه نمی کنه، اما یکهو حالش دگرگون شد و از حالت گله و شکایت به وضعیت التماس افتاد، مثل بچه ای که میترسد و التماس میکند ... انگار فیلم میدیدم، انگار داشت بازی میکرد، مثل فیلم ها شروع کرد به گریه کردن، گفت بدنم درد دارد، برایش قرصی آوردم، گفت قرصی بده تا بتوانم بخوابم، با رایزنی که با پرستارها کردم، توانستم قرص قوی تری تهیه کنم، گفتم زیر زبانت بگذار تا زود آرام شوی، دائم تشکر میکرد و قربان صدقه میرفت، گریه و التماس میکرد، وقتی قرص را گرفت، گفت فقط یک خواهش دارم، وقتی خوابم برد به من آمپولی تزریق کن تا بمیرم، این جملات را با التماس و گریه میگفت، و من از این مواجهه نزدیک با حالات یک معتاد به بهت بیشتری فرو میرفتم و به یک جمله فکر میکردم، از کرونا بدتر، اعتیادست! به خواب سنگینی فرو رفته بود، در انتهای شیفت چند بار امتحان کردم ببینم زنده است یا نه! ماسکش را عقب و جلو میبردم و با واکنشش میفهمیدم که زنده است، کمی ترسیده بودم، چاقوی میوه خوریش را هم از جلوی چشمانش دور کردم/ دو روز بعد نوبت شیفتم بود، تا وارد بیمارستان شدم دیدم در حیاط است و به سمت در خروج میآید، من را که با لباس روحانیت ندیده بود نشناخت، با اسم کوچک صدایش کردم که کجا میروی؟ گفت حاج آقا کبریت میخوام بخرم، سیگار دارم/ ساعتی بعد در راهرو دیدمش، دوباره سرش را شسته بود، کمک خواست، گفتم برو تو اتاقت میام ببینم چی شده، باز هم ناله و التماس، شماره یکی از خواهرهایش را میخواست تا کمکش کند، لیستی از تلفن ها را در ورق داشت که ظاهرا این چند وقته با تلفن رفقای دیگر جهادی هم تماس گرفته اما نتیجه دلخواه را نداشته، میگفت: به مخابرات زنگ بزن و شماره همراه خواهرم را بگیر، اون اهل خدا و نماز و این هاست، بهش گفتم نمیشه و شماره نمیدن، از توی پرونده اش شماره مادر و یک خواهرش را یادداشت کردم، در پرونده اش ثبت شده بود که هروئین مصرف کرده، کلمه هروئین را از زبان پرستار شنید، آمده بود داخل راهرو، بلند گفت من هروئینی نیستم! گفتم فلانی برو توی اتاقت، گریه نکن، الان میام، هر چه گفتم قبول نکرد که به شماره در پرونده زنگ بزنم، منم گفتم اگر نخواد، خودسر تماس نمیگیرم، هر وقت موافق بود بگه/ روایت دهم @atraf_man ادامه در پست بعدی 👇🏻👇🏻👇🏻
ساعتی بعد آمد توی راهرو گفت باشه، هرچی تو بگی، رفت انتهای راهرو و در خلوت و روی پا نشست، نمی توانست روی صندلی بشیند، زنگ زدم، صدای خواهر جوان میآمد، خودم را معرفی کردم و گفتم چرا زنگ میزنم، کمی درد و دل کرد و گفت شماره خواهر بزرگتر را نمی دهد چون از او مخفی کرده ایم و او بیمارست، نهایتا ازش خواستم اگر میتونه با برادرش صحبت کنه و کمی آرامش بهش بده، قبول کرد/ هنوز روی پا ته راهرو نشسته بود، نشستم روی صندلی روبروییش، گفتم فلانی، خوب باهاش صحبت کن، میخواد بهت کمک کنه، تلفن را گرفت، بعد از سلام و علیکی زد زیر گریه، آب دهان و بینی اش کش آمده بود و به زمین میرسید، گاهی از روی صندلی آرامش میکردم تا خودش را کنترل کند، بعد از کمی گریه و التماس ـ میگفت مرا رها نکنید، بهم سر بزنید، اگر رفتم کمپ رهام نکنید، بهم سر بزنید، همه این کلمات را التماس میکرد و گریه میکرد، کنجکاو بودم بدانم حال خواهر چطورست؟ ـ آرام شد، دائم میگفت چشم، هر چی تو بگی، نگران مدارک و پول و وسائلی بود که در آخرین خانه که از آنجا آمده بود، جا گذاشته بود، خیلی آرام شد، از اینکه خواهر با او صحبت کرده خوشحال بود، تشکر کرد، میگفت ممنونم که باهام صحبت کردی/ تلفن را گرفتم، خواهر تشکر کرد، گفتم روزی چند بار با بیمارستان تماس بگیر و باهاش صحبت کن، خیلی تشکر کرد، پرسید میتونه توسط شوهرش چیزی بفرسته یا نه، سر بزنه یا نه، گفتم تا ساعت هفت شب هستم، هماهنگ میکنم، هر چند نیامدند/ رفت توی دستشویی و یه نخ سیگار کشید، پرسیدم چندتا دیگه داری، گفت هفت و هشتا، رفت روی تخت، برایش از پرستار قرص قوی گرفته بودم، ازم خواهش کرد که قرص خواب آور ندهم، قرصی بدهم که دردش را کم کند و شب قرص قوی خواب را بخورد، سرم و قرص را گرفت و آرام روی تخت دراز کشید/ پیشش نشستم تا کمی حرف بزنه و آروم بشه، بهش گفتم: باید افکار منفی را از خودش دور کنه و به خواهرش اعتماد کنه، اینکه شغل داشته و میتونه کار کنه و زندگی اش را جمع و جور کنه، گفت: من چندین سال تفسیر کار کرده ام، قرآن را دستش دادم و گفتم برایم بخوان، گفت نمی تواند اما تفسیر بلد است، گفتم هر چی بلدی را بگو، اول از اطلاعات قرآن شروع کرد، تعداد سوره ها و آیات و مکی و مدنی، قرآن محکم داره و متشابه، ناسخ داره و منسوخ، ... بعد از اطلاعات شروع کرد به بیان تفاسیسر چند آیه، شاید ده پانزده آیه قرآن را اشاره کرد و معانی و مقصودش را گفت، برخی را عربی اش را هم بلد بود، بین جملاتش توقف و تامل نمیکرد، مثل ضبط صوت پشت سر هم حرف میزد، و من هاج و واج به ساعت نگاهی انداختم، بی وقفه ده دقیقه بود که داشت درباره قرآن حرف میزد، پرستار در این حین یکی دو بار آمد و با تعجب به درس تفسیر ایشان نگاهی انداخت، اون روی تخت چهار زانو نشسته بود و من پایین تر از او روی صندلی درس یاد می گرفتم، عجب تفسیری می گفت مرد جوان معتاد! ساعت هفت و نیم شده بود، لباس هایم را عوض کرده بودم و از اتاق آمده بودم بیرون که تلفنم زنگ خورد، خواهر بود، پرسید میتواند دوباره با برادرش صحبت کند؟ دلم نیامد بگویم لباسم را عوض کرده ام و از بخش آمده ام بیرون، گفتم صبر کن تا دستکشی دستم کنم/ شامش را خورده بود روی صندلی لم داده بود، عبا را تا کرده بودم و در دستم بود، با عمامه و قبا وارد اتاق شدم، پیرمردی که دقایقی پیش برایش چای آماده کرده بودم، داشت چایی اش را میخورد و به من لبخندی زد، رفتم بالای سرش و گفتم بیا خواهرت پشت گوشی است، هاج و واج من را نگاه میکرد، خیره، گفتم تلفن را بگیر با خواهرت صحبت کن، گوشی را گرفت اما به من چپ چپ نگاه میکرد، برگشتم به سمت پیرمرد، گفتم حاجی چاییش خوب شده؟ با لبخند گفت آری، پرسیدم نشناختی حاجی؟ من برات چایی آوردم الان، انکار کرد و گفت اون یکی دیگه بود، گفتم من بودم لباس هام را عوض کردم، قبول نمی کرد و میخندید، تلفن را ازش گرفتم و خداحافظی کردم/ روایت دهم @atraf_man
«پایان شعبان» رسیده مرا پاک کن؛حسین! این دل برای «ماه خدا» رو به راه نیست السلام علیک یا اباعبدالله @atraf_man
‍ لوازم جانبی اسب و عصر یک روز در از جلوی بازار کهنه قم در ابتدای خیابان آذر عبور می کردم. از مغازه تعمیرات موبایل بر می گشتم. چشمم به یک جوان افتاد که در فاصله چند متری مقابل بازار به ماشینی تکیه داده بود. در ذهنم مشغول فکری بودم بنابراین سلام نکردم و رد شدم. صدای آهنگین خوبی داشت. بلند گفت: سلام حاج آقا. خجالت زده از اینکه چرا من ابتدا سلام نکردم - علی رغم اینکه دیده بودمش - بسمتش رفتم و جواب سلام دادم. احوالپرسی کردم و گفتم مشغول فکری بودم که ابتدا به سلام نکردم. کمی بیشتر گرم گرفتم. به دستانش که سیاه شده بود نگاه کردم و پرسیدم چه کاره ای؟ گفت لوازم جانبی اسب می فروشد، با تعجب زیاد گفتم اسب! مغازه اش را نشانم داد. مغازه را قفل کرده بود و از بی حوصلگی سر بازار ایستاده بود. رفتیم داخل مغازه. باورم نمی شد در قم هم چنین مغازه ای باشد. کمی از حال و هوای اسب و سوارکاری در قم برایم گفت. حرف های زیادی زدیم و از هر بابی سخن گفتیم. خوش صحبت بود. وسط بحث حرفی به او زدم که قبلا خودم کمتر به آن فکر کرده بودم. وسط خاطره ها و حرف ها گفتم: " انسان آن زمان به گناه و بد بودن و کناره گرفتن از خوبی ها میرسه، که انگیزه و امید به خوب بودن را از دست میده؛ زمانیکه یک فرد حاضر میشه مثلا پنج هزار تومان به ناحق تو جیبش بذاره یا گران فروشی کنه و ... و این کار را با این توجیه که در جامعه در حال دزدی میلیاردی هستند برای خودش موجه می کنه، در واقع این فرد به دلیل ضعفش انگیزه خوب بودن و سالم بودن را از دست داده، گناه ها با بی انگیزه بودن و از دست دادن امید به خوب بودن قلب ما را فتح خواهد کرد؛ شاید بشود گفت که مهمترین کار مبلغ دینی حفظ و رشد همین انگیزه ها و امیدهاست" یک ساعتی در مغازه نشسته بودیم و حرف میزدیم. با خنده گفتم یک سلام کردی ها! اما ظاهرا خوشحال بود و از اینکه ساعت های مانده به را زودتر گذرانده، راضی بود. نکته بامزه اینکه از اسب می ترسید! و من هنوز نتوانستم یک رفیق اسب باز پیدا کنم. @atraf_man
هدایت شده از نور فاطمه
1588871610.mp3
518.7K
ما روزه دارها همه یاد لب توئیم ماه مبارک اطراف @atraf_man
.مسجد، خموش و شهر پر از اشک بی‌صداست ای چاه خون گرفتۀ کوفه علی کجاست؟ ای نخل‌ها که سر به گریبان کشیده‌اید امشب شب غریبی و تنهایی شماست سجاده بی‌امام و زمین‌ لاله‌گون ز خون مسجد غریب مانده و محراب، بی‌دعاست تو از برای خلق جهان سوختی علی! اما هزار حیف که دنیا تو را نخواست ای چاه کوفه اشک علی را چه می‌کنی دانی چقدر قیمت این در پربهاست؟ باید به گریه گفت: علی حامی بشر باید به خون نوشت: علی کشته خداست هر لحظـه در عزای علی تا قیام حشر «میثم» هزار بار اگر جان دهد رواست استاد سازگار التماس دعا از همه سروران و دوستان دارم. برای هم دیگر دعا کنیم. @atraf_man
دور سر مادرت بچرخان چیزی آن را صدقه به ما بده مهدی جان السلام علیک یا امیرالمومنین صل الله علیک یا اباعبدالله الهی العفو @atraf_man
اصبغ بن نباته نقل می کند. وقتی امیرالمومنین ع از مردم کوفه دعوت کرد که در جنگ شرکت کنند. آنها سر باز می زدند. امیرالمومنین نامه ای برای آنها نوشت و و محمد بن ابی بکر را بسوی آنها فرستاد. امیرالمومنین ع در این نامه می فرمایند: اگر من خروج کردم بسوی جهاد. در این کار یا ظالم هستم یا مظلوم. یا در حال ظلم کردن هستم یا به من ظلم شده. اگر ظالم هستم بیایید و جلوی من را بگیرید و اگر مظلوم هستم یاریم کنید. الدر النظیم/یوسف بن حاتم شامی از اعلام قرن هفتم/ ص ۳۴۵ پ.ن: اهل کوفه با سخنان ابوموسی اشعری به زمین چسبیدند و جواب امیرالمومنین را نمی دادند. حضرت چند بار با آنها از طریق نامه سخن گفتند و فرستاده ای روانه کردند. ابوموسی اشعری با این استدلال که طرفین جنگ از اصحاب رسول الله ص هستند از حضور در جنگ جمل مانع میشد. مظلومیت امیرالمومنین ع در این است که جامعه را به واکنش فرا میخواند و لو اینکه بگوید اگر من ظالم هستم واکنشی داشته باشید. بدترین اتفاق برای جامعه مردگی و بی تفاوتی آن است. امیرالمومنین هم فرمودند و اما امروز در میان صدای صدای مظلومیت را بشنو @atraf_man
علیه السلام بعد از آنکه امیرالمومنین ع نامه ای به اهل کوفه نوشت و مالک اشتر و محمدبن ابی بکر را روانه آنجا کرد و از آنها خواست تا به لشگر امیرالمومنین ع در مواجهه با جمل به ایشان بپیوندند. نامه ای به ابوموسی اشعری نوشتند و فرمودند: اولا تو حقی در امارت و رهبری جامعه نداری و خداوند حقی برای تو قائل نشده ثانیا امر مرا رد کردی و مردم را علیه من مردد ساختی. ثالثا مالک و محمد بن ابی بکر را بسویت فرستادم. کار را به آنها واگذار و از شهر و مردم دوری کن و دیده نشو. اگر تو را بیابند تو را تکه تکه خواهند کرد فان ظفرا بک قطعاک اربا اربا. الدرالنظیم/یوسف بن حاتم شامی از اعلام قرن هفتم/ص ۳۴۶ پ.ن: جامعه ای که از اقتدار رهبری بهرمند نباشد همیشه در فتن و امتحانات باقی می ماند و حوادث آن را رشد نمی دهد بلکه دائم بر مشکلات و پیچیدگی هایش میافزاید. اقتدار رهبری جامعه در پیروزی، رشد و حل مسائل کلیدی است. @atraf_man
دور سر مادرت بچرخان چیزی آن را صدقه به ما بده مهدی جان السلام علیک یا فاطمه الزهرا س السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجک الهی العفو @atraf_man
عيدكم مبارك و ايامكم سعيدة كل عام وانتم بخير وصحة وسلامة وعافية في الدين والدنيا @atraf_man
وقتی تحلیل و اندیشه منظم و عمیق نداشته باشیم، وقتی زندگی و اندیشه خود را صرفا بر بستر اطلاعات و داده بنا کنیم، آنوقت توان و ظرفیت تحلیل اتفاقاتی که بر خلاف ما موج می زند را نداریم، و مجبور می شویم هذیان بگوییم یا همه چی را طوری تفسیر کنیم که مطابق ذوق ما دربیاید! جواب نامه مراجع به لاریجانی در تقدیر و تشکر از او را فاصله آنها با مردم و انقلابی گری بدانیم! دیدار فرماندهان نظامی با او را غیر متوقع و نادرست بدانیم! و تقدیر رهبری از او بخاطر کارهای درستش را مذمت از او حساب کنیم! مانند راننده ای که در جهت خلاف در خیابان حرکت می کرد. وقتی رادیو اعلام کرد که یک ماشین در جهت عکس در خیابان در حال حرکت است و مراقب باشید. با خودش گفت: یک ماشین نیست، همه دارند خلاف میآیند! پ.ن سوال: زندگی و اندیشه رو غیر از بستر اطلاعات و داده باید بر اساس چی بنا کرد؟ جواب: منظورم این است، عده ای بجای اتخاذ منظومه فکری و اندیشه های اصولی. مدام به دنبال اخبار و اطلاعات هستند یعنی از خودشان ملاک حق و باطل و معیار برای موضع گیری ندارند دایم به دنبال اخبار محرمانه هستند تا نسبت به اشخاص موضع گیری کنند. عرضم در قبال این آفت است. اگر کسی اندیشه وصاحب فکر نباشد مواضع و عقائدش به دنبال بولتن ها میرود و وقتی که با پدیده هایی خلاف اخبار محرمانه و بولتن ها مواجه می شود دچار سردرگمی میشود و یتشبث بکل حشیش همه چی را تفسیر وارونه می کند تا اخبار و اطلاعاتش غلط نباشد این سبک از ورود به میادین سیاست و اجتماع پر از اشکال و خطاست ورود بر مبنای اطلاعات. فرد از خودش اراده ندارد و حلقه به گوش داده هایی است که به او میرسد اما اگر معیارها و ملاکات و ضوابط و قواعد را شناختیم و توانستیم قاعده تفکر و اندیشه و تحلیل مان را خود بنا کنیم آن زمان اطلاعات و داده ها با صافی مواجه می شوند و دیگر رهزن نخواهند بود. قدرت شناخت سره از ناسره بدست میآوریم و فرقانی برای تفکیک حق از باطل. مسیری که قرآن و اهل بیت ع در جلوی راه ما قرار داده اند همین است. شواهد و قرائن زیادی بر این سبک از اندیشه ورزی و تحلیل موجود است. تحلیل استاد خسروپناه یکی از مصادیق خوب این ماجراست. @atraf_man
؟ ما امروز از دوستان می‌ترسیم! دیروز از دشمنها می‌ترسیدیم. آن ترس خیلی زیاد نبود؛ اشکالی نبود. امروز از دوستها می‌ترسیم که بی‌توجه به عمق مسائل، بی‌توجه به موقعیتی که الآن ما در آن واقع هستیم، کاری بکنند که مکتب ما در دنیا مکتب فاسد قلمداد شود؛ مکتب عقب افتاده قلمداد شود. این است که ما را نگران کرده امام خمینی(ره) 15 تیر 1358 @atraf_man ۱
هدایت شده از قم آنلاین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 انتشار برای اولین بار؛ واکنش امام خمینی(ره) به تعابیر تمجید آمیز مرحوم آیت الله مشکینی(ره) در مورد ایشان http://eitaa.com/joinchat/3298492416Cc8880c401c 🕌‌بزرگترین کانال قمی‌ها در ایتا🔝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به گزارش خبرنگار حوزه مسجد و هیأت خبرگزاری فارس، مرحوم ‌آیت‌‌الله حاج آقا مجتبی تهرانی (ره) در یکی از سخنرانی‌های خود، در خصوص تلاش دشمنان برای برخورد با امام خمینی (ره) هشداری به جوانان داد که در ادامه می‌خوانید: امام خمینی (ره) از امام حسین (ع) بالاتر نیست او شاگرد مکتب حسین (ع) است. حسین (ع) را در تاریخ به عنوان یک شورشی معرفی کردند، برروی این نکته فکر کنید، امروز نیز البته برخی همین را می‌گویند. این خبیث‌ها پس فردا امام (ره) را نیز همین‌گونه معرفی می‌کنند. تصور نکنید با این افراد تا زمانی که زنده هستند، برخورد می‌شود بلکه تا زمانی که خط آنان ادامه دارد، مبارزه علیه آنها صورت می‌گیرد. سالها بعد از شهادت علی (ع)، معاویه دستور داد بالای منبرها او را لعن کنند زیرا هنوز خطش باقی بود. باید عبرت بگیریم، دشمنان این کار را خواهند کرد و اول مجامع فرهنگی را هدف می‌گیرند و با عنوان‌های خوبی مثل سمینار، کنفرانس و ... به آن می‌پردازند. این اعمال عادی نیست بلکه دست‌هایی پشت پرده ولو با ۱۰ واسطه وجود دارد اما بدانید والله قسم اگر این شخصیت در تاریخ کوبیده شود، اسلام کوبیده خواهد شد و قرن‌ها بگذرد مسلمانان امکان قد علم کردن ندارند. من احساس خطر کردم و امروز این حرف‌ها را می‌زنم تا روز قیامت، خدا به من نگوید مجتبی، تو که فهمیدی چرا بیان نکردی؟ من با بیان این حرف‌ها به خدا خواهم گفت، من حرفم را زدم. آن اسلحه‌ای را که امام (ره) به دست جوانان داد بنا دارند بگیرند زیرا نسل جدید قطعاً از نسل گذشته تبعیت می‌کند، اسلحه برخواهد داشت و علیه دشمنان اسلام قیام می‌کند بنابراین آنان به دنبال این هستند ت
؟ خوب اينها ديدند كه يك كار خطرناكى است براى آنها براى اينكه يك حكومت اسلامى دارد درست مى‏شود؛ اينها هم نمى‏خواهند اين را. گوينده‏شان گاهى مى‏گويد كه بگذاريد كه روحانيون قداستشان را حفظ بكنند! «قداست روحانيون» كه اينها مى‏گويند معنايش اين است كه بگذاريد روحانيون مشغول مسجد و محراب- همين مقدار در همين حدود- باشند، و سياست را به امپراتور واگذار كنيد. اين يك تِزى است كه مسجد مال پاپ؛ سياست مال امپراتور. اينها هم مى‏گويند مسجدها مال شماست، برويد تو مسجدتان نماز بخوانيد، درس هم مى‏خواهيد بگوييد؛ درس هم بگوييد هيچ مانعى ندارد، اما در يك حدودى، نه اينكه تو مسجد برويد و سنگر بگيريد براى ما؛ يا توى مدرسه برويد و براى ما ايجاد زحمت بكنيد. نه، آن نه! همان مقدارى كه «قداست» شما محفوظ باشد، بگويند يك آدم مقدس، آدم خوب مُهذَّبى است؛ يك آدمى است كه اگر نفتش را هم ببرند، حرفى نمى‏زند و مى‏گويد بردند؛ مال دنيا است چه ارزشى دارد! اينها اين جور «قداست» را مى‏خواهند و نمى‏دانند كه اسلام و پيغمبر اسلام و اولياى‏ اسلام با تمام قداست اين مسائل را داشتند، تمام قداست و الوهيت محفوظ بوده است، مع ذلك مى‏رفتند و اشخاصى كه بر خلاف مسير انسانيت هستند آنها را دفع مى‏كردند و سياست مملكت را حفظ مى‏كردند و منافات با قداست هم نداشتند؛ يعنى ما روحانيون، قداستشان از حضرت امير زيادتر باشد؟ اينها ادعا دارند يا او را قداست برايش قائل نيستند؟! اين منطق اين است كه شما قداستتان را حفظ كنيد و كار نداشته باشيد ديگر به حكومت و به جريان سياست مملكت. خوب، اينها مى‏خواهند بگويند پيغمبر اسلام و حضرت امير- سلام اللَّه عليه- قداست خودشان را حفظ نكرده بودند؟ براى اينكه آنها كار داشتند، نمى‏توانند بگويند آنها كار نداشتند. حضرت امير، والى مى‏فرستاد، خود پيغمبر هم اين طور والى مى‏فرستاد آن طرف و آن طرف، جنگ مى‏كردند؛ با كذا و سياست مملكت دست خود آنها بود. اين آدمى كه مى‏گويد كه بگذاريد روحانيت قداست خودش را حفظ كند منطقش اين است كه امير المؤمنين هم قداست نداشت! براى اينكه اين داخل شد در امور مملكتى و اينها، خود پيغمبر هم كه نداشت! پس معلوم مى‏شود تو نمى‏خواهى خواهى قداست ما حفظ شود، تو يك شيطنتى مى‏كنى كه اينها را كنار بزنى و اربابها بيايند سراغ كار. صحيفه امام، ج‏10، ص 71 @atraf_man ۲
هدایت شده از ذخیره
ورود به اولین شیفت با نیروهای بومی