"شهیدی که منافقین چشمهایش را در آوردند و گوشهایش را بریدند و بعد شهیدش کردند..."
دفعه آخر که به مرخصی آمد دیدم خیلی فرق کرده و حالت معنوی خاصی پیدا کرده است.
وقتی بغلش کردم با خودم گفتم برای آخرین بار است که می بینمش.
به سید مهدی گفتم: «مادر مگر جنگ تمام نشده و امام قطعنامه را امضا نکردند؟» گفت: «مگر امام نفرمودند من جام زهر را نوشیدم، من باید دوباره برگردم.» گفتم: «برو و مواظب خودت باش!» با اینکه خودش می دانست بر نمیگردد، گفت: «این دفعه که برگردم تحصیلاتم را ادامه می دهم به خاطر شما!» مادر این شهید, نحوه شهادت فرزندش توسط منافقین در #عملیات_مرصاد را اینچنین بیان میکند: "سید مهدی در گردان مسلم لشکر 27 و در منطقه اسلام آباد غرب بود که به #شهادت می رسد. منافقین سفّاک چشم هایش را در آورده بودند, گوشهایش را بریده بودند و آنقدر به فکش ضربه زنده بودند تا فکش خرد شده بود و پوستش را کنده بودند و بدنش را سوزانده بودند.
زمانی که پیکرش را برای ما آوردند اجازه ندادند او را ببینم ولی بعدا فیلم پیکرش را دیدم..."
#پاسدار_شهید_سیدمهدی_رضوی
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
💠 برادر و خواهر من ... آیا جوابی برای این خونهایی که برا من و تو ریخته شده داریم؟!!!
آیا توانستیم در راه حفظ ارزش ها و پایمال نشدن خون شهیدان قدمی برداریم...
کلاه خودمونو قاضی کنیم ببینیم با خودمون چند چندیم😔😔😔
#تلنگر #شهید #حجاب #صلوات
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،استادصمدی،حضور و مراقبت((13)).mp3
7.79M
🍃💚﷽💚🍃
🎤 🔊 #استادصمدی
🍃 #حضور و #مراقبت
🍃 مجلس سیزدهم
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،استادصمدی،حضور و مراقبت((14)).mp3
6.41M
🍃💚﷽💚🍃
🎤 🔊 #استادصمدی
🍃 #حضور و #مراقبت
🍃 مجلس چهاردهم
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،استادحیدریان،مکافات عمل.mp3
3.46M
🎤 🔊 #استادحیدریان
🌱 #مکافات_عمل
📡 @atre1o1 🇮🇷
May 11
⭕️ داستان واقعی
#امام زمان (عج)فرمودند به پدرت بگو آنقدر غُر نزند!
❄️ پدرش مخالف روحانی شدنش بود، میگفت ملا شدن آب و نان نمی شود، سید ابوالحسن اما دوست داشت یاد بگیرد علوم دینی را،هرچه بود دل را به دریا زد و رفت... رفت به حوزه ی علمیه نجف تا در آن دیار در محضر استاد زانو بزند و کسب فیض کند...
✅ اطاقی در نجف اجاره کرده بود و با سختی زندگی اش را سپری می کرد، درآمد آنچنانی نداشت و آنچه او را پایبند کرده بود عشق به مولا یش امام زمان ارواحنافداه بود و بس.. در یکی از روزهایی که از شدت فقر حتی پول خرید ذغال برای گرم کردن اطاق نداشت، پدر تصمیم گرفت سَری به او بزند و از حال و روزش با خبر بشود...
🔰 پدر رسید نجف، حجره ی محقر سید ابوالحسن، پسر پدر را احترام کرد و او را در آغوش کشید،پدر اما با دیدن اوضاع و احوال سید ابوالحسن شروع کرد به سرکوفت زدن، که چرا ملا شدی، که چرا به حرف من اعتنا نکردی، که باید در این سیاهی زمستان شبها را بدون ذغال در سرما بلرزی و خودت را با نان و تُرب سیر کنی...
💜 از پدر کنایه زدن بود و از سید ابوالحسن خودخوری، خجالت میکشید، پدرش شبی را مهمانش شده بود که هیچ چیز در بساطش نبود برای پذیرایی، در همین سرکوفت زدن ها درب اطاق بصدا درآمد، سید ابوالحسن درب را باز کرد، جوانی پشت درب بود با شتری پر از بار ذغال و همه ی مایحتاج و خوراکی، سید را که دید گفت:آقایت سلام رساندند و عرض کردند:به پدرت بگو آنقدر غُر نزند، ما در مراعات حال شیعیانمان کوتاهی نمی کنیم...
آنقدر پیش خدا دستِ تو باز است آقا
لب اگر باز کنم هر چه بخواهم دادی...
📚 برداشتی آزاد از سخنان شیخ مجید احمدی
#صلوات
📡 @atre1o1 🇮🇷