بارها بهم میگفت : مامان من اگه تو سوریه شهید نشدم به خاطر این بود که تو راضی نبودی، نارنجک می افتاد کنارم منفجر نمیشد ، گلوله از بیخ گوشم رد میشد بهم نمیخورد .
حتما تو راضی نیستی رمضان َ1396 ما را برد مشهد وسط صحن نشسته بودیم تابوتی را آوردند ...
محسن گفت میبینی مامان دنیا همینه اگه شهید نشیم میمیریم تو کدام را دوست داری اینکه بچه ات معمولی بمیره یا در راه حضرت زینب شهید بشه؟
📚حجت خدا ص67
📡 @atre1o1 🇮🇷
⚫ گریه جبرئیل ⚫
یک روز عید حضرت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) به حجره جدشان حضرت رسول الله (ص) وارد شدند و فرمودند: یا جداّه امروز روز عید است و فرزندان عرب همه با لباسهای رنگارنگ خود را آراسته اند و لباسهای نو پوشیده اند و ما لباس نو نداریم و برای همین کار هم خدمت شما آمده ایم که فکری بحال ما کنید.
حضرت حال آنها را بررسی کرد و گریه ای نمود... تا آنجا که دو قطعه لباس از بهشت که به کمک حضرت جبرئیل (ع) یکی برای امام حسن لباس سبز و دیگری برای امام حسین (ع) لباس سرخ آورد و آنها پوشیدند و خوشحال شدند حضرت جبرئیل وقتی این حالات را مشاهده نمود، گریه نمود.
حضرت رسول (ص) فرمود: ای برادرم ای جبرئیل در یک مثل امروزی که فرزندان من شاد و خرسند هستند، تو چرا گریه می کنی و مهموم و مغموم و محزون هستی؟!
ترا بخدا قسمت می دهم که اگر خبری هست به من بگو و مرا از این ناراحتی برهان. حضرت جبرئیل فرمود: ای رسول خدا بدان اینکه برای دو فرزندت رنگ مختلف اختیار گردید. یکی حضرت حسن ناچار است زهر بنوشد و از شدت زهر رنگش سبز می شود. و حضرت حسین را ذبح می کنند و بدنش را با خونش خضاب می کنند. در اینجا پیامبر (ص) خیلی گریه کرد.
📓بحار الأنوار: ج44،ص 245
📡 @atre1o1 🇮🇷
💝نحوهی صداڪردن همســــــــــر💝
💚امام علی(علیه السلام)و حضرت زهرا (سلام الله علیها)💚
💛حضرت امیر وقتی می خواستند حضرت زهرا را صدا کنند می فرمودند:
💖نفسی لک الفدا (جان علی به فدایت)
💖حبیبتی زهرا بنت رسول الله
💖زهرا جان
و
💛جوابی که از حضرت زهرامی شنیدند:
💖روحی لک الفدا(روحم به فدایت علی)
💖ابوتراب
💖ابالحسن
💖علی جان
🌺زیبا صداکردن زن و مرد، بهترین شیوه برای ابراز محبت است
🌸و نوعی شخصیت دادن به طرف مقابل است
پیامبرمهـــــ❤️ـــــربانے
💕سه چیز است که محبت شخص را درباره دیگری خالص می کند
یکی از آنها این است که طرف مقابل را به اسمی صدا بزند که وی می پسندد
📕کافی، ج۲، ص۶۴۳
📡 @atre1o1 🇮🇷
دانشگاه علویجه درس میخواندیم . هر روز با مینی بوس که پر از دختر و پسر بود میرفتیم دانشگاه نیم ساعتی در راه بودیم ،محسن دست از حزب اللهی بودنش بر نمیداشت ...
کتاب شهدا خاک های نرم کوشک، شاهرخ، سلام بر ابراهیم و...میداد به بچه های داخل مینی بوس و میگفت بخونید و بعدش دست به دست کنید ...
با همین کارش چندتا از دخترهای فکلی امروزی را تغییر داد. توی همین مسیر کوتاه.
📚حجت خدا ص 11
📡 @atre1o1 🇮🇷
💠 مزایای #دیگ_های_سنگی
#دیگ_سنگ
💫 مهمترین مزایا این است که امام رئوف امام رضا علیه السلام دعا فرمودند و از خدا برای غذاهای که مردم در این ظروف سنگی قرار می دهند برکت خواستند
💫 لذا معنویت و برکت این ظرف ها حتی اگر بظاهر مزیتی هم نداشته باشند مسلم است.
چند مزیت این ظروف:
1️⃣ سلامتی بدن
دیگ های سنگی سالم ترین ظروف هستند
چون انسان از خاک است اگر ظرف از سنگ و خاک سفالی باشد سنخیت دارد و آرامش دهنده است لذا بهترین ظرف غذا ظروف سفالی و #ظروف_سنگی است
اما زودپزها و نیز ظروف تفلن سرطان آور است همچنین ظروف آلومینیومی
2️⃣ صرفه جویی در سوخت
غذا در این دیگ سنگی ها با کمترین حرارت به بهترین نحوی پخته می شود
3️⃣ گوارا بودن غذا
طعم و مزه غذای پخته شده در ظروف سنگی قابل مقایسه با سایر ظروف نیست و غذای طبخ شده در این ظروف بسیار خوش مزه و خوش طعم است
4️⃣ سرعت پخت
این دیگ ها مانند دیگ زود پز و البته بدون خطرات و بدون ضررهای آن در کوتاه مدتی غذا را می پزد، هر نوع گوشتی داخل این دیگ سنگی ها با حرارت ملایم دو ساعت خوب می پزد
6️⃣ نسوختن غذا
بخاطر نیاز به حرارت کم و نیز سنگی بودن و در نتیجه داغ نشدن زیاد غذا کمتر می سوزد و در صورت تمام شدن آب غذا مقدار سوختگی غذا کمتر می شود
7️⃣ صرفه جویی در مواد شوینده
دیگ های سنگی بسیار راحت و حتی بدون مواد شوینده و حتی با آب ولرم و سرد به راحتی شسته می شوند، فرمود خداوندا زندگى را بر گروهى که بیشتر ظروف آنان سفال است مبارک گردان .
📡 @atre1o1 🇮🇷
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گیف
گنبد قشنگ ارباب
#کربلا
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،نریمان پناهی،چه بگویم که چه ها بر سر من آوردند.mp3
11.85M
🎤 🔊 #نریمان_پناهی
چه بگویم که چه ها بر سر من آوردند
طفل و بودم که گل خاطر من پژمردند
📡 @atre1o1 🇮🇷
عزیزان من #بندگی_خدا
چیزی جز ترک گناه نیست
1- ترک_گناه چشم
2- ترک_گناه گوش و......
#اعضا و جوارح
#بنده
بندگی کن تاکه سلطانت کنند
📡 @atre1o1 🇮🇷
May 11
✅ داستان تشرف ✅
🔴🔵 #تشرف شیخ حسین آل رحیم نجفی
♦️ قسمت 1⃣
🌺 شیخ باقر كاظمى (ره) فرمود:
در نجف شخصى به نام شیخ حسین آل رحیم زندگى میكرد كه مردى پاك طینت و از مقدسین و مـشـغـول بـه تـحـصـیل علم بود.
ایشان به مرض سل مبتلا شد، به طورى كه با سرفه كردن از سـیـنـهاش اخلاط و خون خارج مىشد.
با همه این احوال در نهایت فقر و پریشانى بود و قوت روز خـود را هـم نـداشت .
غالب اوقات نزد اعراب بادیه نشین در حوالى نجف اشرف میرفت تا مقدارى قوت، هر چند كه جو باشد به دست آورد.🌾🌾
با وجود این دو مشكل، دلش به زنى از اهل نجف تمایل پیدا كـرد، امـا هـر دفـعـه كه او را خواستگارى میكرد، نزدیكان زن به خاطر فقرش جواب مثبت به او نمىدادند و همین خود علت دیگرى بود كه در هم و غم شدیدى قرار بگیرد.
مـدتـى گـذشـت و چـون مـرض و فقر و ناامیدى از آن زن، كار را بر او مشكل كرده بود،تصمیم گـرفـت عـمـلـى را كـه در بین اهل نجف معروف است انجام دهد، یعنى چهل شب چهارشنبه به مسجد كوفه برود و متوسل به حضرت بقیة اللّه ارواحنا فداه بشود، تا به مقصد برسد.🕌
شـیخ حسین میگوید: من چهل شب چهارشنبه بر این عمل مواظبت كردم .
شب چهارشنبه آخر شد.
آن شب، تاریك و از شبهاى زمستان بود. باد تندى مى وزید و باران اندكى هم مىبارید.💨🌧
من در دكه مسجد كه نزدیك در است نشسته بودم، چون نمىشد داخل مسجد شوم، به خاطر خونى كه از سـیـنهام مىآمد و چیزى هم نداشتم كه اخلاط سینه را جمع كنم و انداختن آن هم كه در مسجد جـایـز نـبود.
❄️از طرفى چیزى نداشتم كه سرما را از من دفع كند، لذا دلم تنگ و غم و اندوهم زیاد گشت و دنیاپیش چشمم تاریك شد.
فـكـر مىكردم شبها تمام شد و امشب، شب آخر است، نه كسى را دیدم و نه چیزى برایم ظاهر شد.
ایـن هـمـه رنـج و مـشقت دیدم بار زحمت و ترس بر دوش كشیدم تا بتوانم چهل شب از نجف به مسجد كوفه بیایم با همه این زحمات، جز یاس و ناامیدى نتیجهاى نگرفتم .
در ایـن كار خود تفكر میكردم در حالى كه در مسجد احدى نبود.
🔥آتشى براى درست كردن قهوه روشـن كـرده بـودم و چون به خوردن آن عادت داشتم، مقدار كمى با خودم از نجف آورده بودم، نـاگاه شخصى از سمت در اول مسجد متوجه من شد.
از دور كه او را دیدم، ناراحت شدم و با خود گـفـتم: این شخص عربى از اهالى اطراف مسجد است و نزد من مى آید تا قهوه بخورد.☕️
اگر آمد، بى قهوه میمانم و در این شب تاریك هم و غمم زیاد خواهد شد.
در ایـن فـكـر بـودم كـه بـه مـن رسید و سلام كرد.💫🌟
نام مرا برد و مقابلم نشست .
از این كه اسم مرا مـىدانـسـت تـعـجب كردم! گمان كردم او از آنهایى است كه اطراف نجف هستند و من گاهى میهمانشان مى شوم .
از او سؤال كردم از كدام طایفه عرب هستى؟ گفت: از بعضى از آنهایم .
اسم هر كدام از طوایف عرب را كه در اطراف نجف هستند بردم، گفت: نه از آنها نیستم .
در این جا نـاراحـت شـدم و از روى تـمـسخر گفتم: آرى، تو از طرى طرهاى؟ (این لفظ یك كلمه بىمعنى است) از سـخـن مـن تـبـسـم كرد و گفت: من از هر كجا باشم، براى تو چه اهمیتى خواهد داشت؟ بعد فرمود: چه چیزى باعث شده كه به این جا آمدهاى؟ گفتم: سؤال كردن از این مسائل هم به تو سودى نمیرساند.
گفت: چه ضررى دارد كه مرا خبر دهى؟ از حـسـن اخـلاق و شـیرینى سخن او متعجب شدم و قلبم❤️ به او مایل شد و طورى شد كه هر قدر صحبت مىكرد، محبتم به او زیادتر مىشد، لذا یك سبیل (یكى از دخانیات🚬) ساخته و به او دادم .
گفت: خودت بكش من نمى كشم .
☕️برایش یك فنجان قهوه ریختم و به او دادم .
گرفت و كمى از آن خورد و بعد فنجان را به من داد و گفت: تو آن را بخور.
☕️فنجان را گرفتم و آن را خوردم و متوجه نشدم كه تمام آن را نخورده است .
خلاصه طورى بود كه لحظه به لحظه محبتم به او زیادتر مى شد.💕💕
بـه او گفتم: اى برادر امشب خداوند تو را براى من فرستاده كه مونس من باشى .
آیا حاضرى با هم كنار حضرت مسلم (علیه السلام) برویم و آن جا بنشینیم؟
گفت: حاضرم،
حال جریان خودت را نقل كن .
گـفتم: اى برادر، واقع مطلب را براى تو نقل مى كنم .
از روزى كه خود را شناختهام شدیدا فقیر و مـحـتـاجم و با این حال چند سال است كه از سینهام خون مى آید و علاجش را نمى دانم .
از طرفى عیال هم ندارم و دلم به زنى از اهل محله خودمان در نجف اشرف مایل شده است، ولى چون دستم از مـال و ثـروت خـالـى اسـت گـرفتنش برایم میسر نمى شود.
این آخوندها مرا تحریص كردند و گفتند: براى حوائج خود متوجه حضرت صاحب الزمان (عجل الله فرجه) بشو و چهل شب چهارشنبه در مسجد كـوفـه بیتوته كن، زیرا آن جناب را خواهى دید و حاجتت را عنایت خواهد كرد و این آخرین شب از شـبهـاى چـهارشنبه است و با وجود این همه زحمت ،اصلا چیزى ندیدم.
این است علت آمدنم به این جا و حوائج من هم همینها است.
........ادامه دارد 👇👇👇👇
📡 @atre1o1 🇮🇷
✅ داستان تشرف ✅
#داستان_تشرف
♦️ قسمت 2⃣
در این جا در حالى كه غافل بودم، فرمود: سینهات كه عافیت یافت، اما آن زن، پس به همین زودى او را خواهى گرفت، و اما فقرت، تا زمان مردن به حال خود باقى است .
در عـین حال من متوجه این بیان و تفصیلات نشدم و به او گفتم: به طرف مزار جناب مسلم (ع) نرویم؟ گفت: برخیز.
بـرخـاسـتم و ایشان جلوى من به راه افتاد.
وقتى وارد مسجد شدیم، گفت: آیا دو ركعت نماز تحیت مسجد را نخوانیم؟ گفتم : چرا.
او نـزدیـك شـاخـص (سنگى كه میان مسجد است) و من پشت سرش با فاصلهاى ایستادم .
تكبیرة الاحـرام را گـفـتـم و مـشغول خواندن فاتحه شدم .
ناگاه قرائت فاتحه او را شنیدم به طورى كه هـرگـز از احـدى چـنین قرائتى را نشنیده بودم .
از حسن قرائتش با خود گفتم: شاید او حضرت صـاحـب الزمان(عجل الله فرجه) باشد و كلماتى شنیدم كه به این مطلب گواهى میداد.
تا این خیال در ذهنم افـتـاد بـه سـوى او نظرى انداختم، اما در حالى كه آن جناب مشغول نماز بود، دیدم نور عظیمى حضرتش را احاطه نمود، به طورى كه مانع شد كه من شخص شریفش را تشخیص دهم .🌅🎇
همه اینها وقتى بود كه من مشغول نماز بودم و قرائت حضرت را مىشنیدم و بدنم مى لرزید، اما از بـیم ایشان نتوانستم نماز را قطع كنم، ولى به هر صورتى كه بود نماز را تمام كردم .
نور حضرت از زمین به طرف بالا مىرفت .🎇
مشغول گریه و زارى و عذرخواهى از سوء ادبى كه در مسجد با ایشان داشتم، شدم و عرض كردم: آقاى من، وعده شما راست است .
مرا وعده دادید كه با هم به قبر مسلم (ع) برویم . این جا دیدم كه نور متوجه سمت قبر مسلم (ع) شد.🌅
من هم به دنبالش به راه افتادم تا آن كه وارد حرم حضرت مسلم (ع) گـردیـد و تـوقف كرد و پیوسته به همین حالت بود و من مشغول گریه و ندبه بودم تا آن كه فجر طالع شد و آن نور عروج كرد.
🏞صـبح، متوجه كلام آن حضرت شدم كه فرمودند: اما سینهات كه شفا یافت، و دیدم سینهام سالم و ابدا سرفه نمىكنم .
یك هفته هم طول نكشید كه اسباب ازدواج با آن دختر من حیث لا احتسب (از جـایـى كه گمان نداشتم) فراهم شد و فقر هم به حال خود باقى است، همان طورى كه آن جناب فرمودند.
📚 منبع:
كتاب العبقرى الحسان جلد اول، بخش۲
📡 @atre1o1 🇮🇷