🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
عجیب ترین معلم دنیا بود!
امتحاناتش عجیب تر
امتحاناتی که هر هفته میگرفت
و هر کسی باید برگه خودش را
تصحیح میکرد
آن هم نه در کلاس
در خانه... دور از چشم همه
اولین باری که برگه امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم
نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان
هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم
فردای آن روز در کلاس وقتی همهٔ بچهها برگههایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شدهاند به جز من
به جز من که از خودم غلط گرفته بودم
من نمیخواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم
بعد از هر امتحان آنقدر تمرین میکردم تا در امتحان بعدی نمرهٔ بهتری بگیرم
مدتها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید، امتحان که تمام شد، معلم برگهها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت
چهرهٔ هم کلاسی هایم دیدنی بود
آنها فکر میکردند این امتحان را هم مثل همهٔ امتحانات دیگر خودشان تصحیح میکنند
اما این بار فرق داشت
این بار قرار بود حقیقت مشخص شود
فردای آن روز وقتی معلم
نمرهها را خواند فقط من بیست شدم
چون بر خلاف دیگران
از خودم غلط میگرفتم
از اشتباهاتم چشم پوشی نمیکردم
و خودم را فریب نمیدادم
زندگی پر از امتحان است❗️
خیلی از ما انسانها
آنقدر اشتباهاتمان را نادیده میگیریم
تا خودمان را فریب بدهیم
تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم
نشان دهیم
اما یک روز برگهٔ امتحانمان
دست معلم میافتد
آن روز چهرهمان دیدنی ست
آن روز حقیقت مشخص میشود
و نمره واقعی را میگیریم
راستی در امتحان زندگی
از بیست چند شدیم!؟
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
📡 @atre1o1 🇮🇷
ثروتمند
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید: ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین؟
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم: بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.
آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم.
زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: ببخشین خانم! شما پولدارین؟
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: من؟ نه!
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى گذاشت و گفت: آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.
آن ها در حالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن ها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این ها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى آنها را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
📡 @atre1o1 🇮🇷
🛑« فیشهای خریدتان را تا چند ثانیه در کنار مواد غذایی قرار ندهید و در دست نگیرید❗️ »
بسیاری از این فیشها روی کاغذهای حرارتی چاپ میشود پوشیده از لایهی نازکی از پودری هستند که رنگ مورد نیاز برای چاپ از آن تهیه میشود
این پودر حاوی BPA است ، ماده ای شیمیایی که غدد درون ریز بدن را مختل میکند و میتواند موجب سرطان سینه، دیابت و ناهنجاری هورمونی و مشکلات تیروئید در کودکان شود
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،استادامینی خواه،آن سوی مرگ((21)).mp3
3.45M
🎤 🔊 #استادامینی_خواه
شرح و بررسی کتاب
🍃 #آن_سوی_مرگ
جلسه بیست و یکم
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،استادامینی خواه،آن سوی مرگ((22)).mp3
4.05M
🎤 🔊 #استادامینی_خواه
شرح و بررسی کتاب
🍃 #آن_سوی_مرگ
جلسه بیست و دوم
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،استادامینی خواه،آن سوی مرگ((23)).mp3
3.91M
🎤 🔊 #استادامینی_خواه
شرح و بررسی کتاب
🍃 #آن_سوی_مرگ
جلسه بیست و سوم
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،استادامینی خواه،آن سوی مرگ((24)).mp3
2.9M
🎤 🔊 #استادامینی_خواه
شرح و بررسی کتاب
🍃 #آن_سوی_مرگ
جلسه بیست و چهارم
📡 @atre1o1 🇮🇷