eitaa logo
نگاه ِ نـو
131 دنبال‌کننده
6هزار عکس
601 ویدیو
14 فایل
متون زیبا ؛ ادبی ، تربیتی ، روان شناسی ، مذهبی #حکایات_و_خاطرات...
مشاهده در ایتا
دانلود
‏از قبرکَنی پرسـیدند: تو که با قبر و مرده و جنازه سرو کار داشـتی عجیب ترین چیزی که دیدی چی بود؟ قبرکن گفت: پنجاه ساله که گور می کَنم مرده غسل میدم، اجساد زیادی را کفن کردم و زیر خاک دفن کردم ولی عجیب ترین چیزی که دیدم ، خودم هسـتم. پنجاه ساله با همهٔ این چیزایی که دیدم هنوز باور نکردم منم ، یه روز می میرم..‌. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💝𖣔༅═┅─ @atre_dousti
🍃رنج دنیاست ، فزون ، یارب کمک ! یادم آمد ، امروز با تو گفتم بارها دردهایم ، غصه هایم شکوه ها ... تکه برگی بود ، باریک و بزرگ خط خطی و خواندنی ، ناخواندنی من نمی دانم که تو : خواندی آن را یا کـه ؛ نــــــه ؟ ــ فی البداهه ای در سحر جمعه ۷ مرداد حامد اسـتاد محمد(ح.ا.م) ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💝𖣔༅═┅─ @atre_dousti
نگاه ِ نـو
خیلی پیش تر ، قاب موبایل عیال ، دو سه جایش ترک برداشته بود ، هر چه مغازه های شهرکمان و دو سه شهرک اطراف را گشتم ، نمونه اش پیدا نشد ، خودم که اهل چسب و جوش و دوخت و دوز این جور چیزهایم ، کارش را روبراه کردم ، یکی ، دو بار هم ، بعدها چسب و الیاف گذاریش تکرارشد... چند روز پیش تولد عیال بود . بچه ها ترتیب کیک و غذا را دادند(البته من هم لوازم را خریدم) متأسفانه ، من اساساً هیچ سلیقه و تبحری در خرید کادو و هدیه و این جور چیزها ندارم وعیال هم با این قضیه سازگارشده و با اصرار ، خودش را مأمور خرید برای خودش می کنم ، که گاهی می پذیرد و چیز ساده ای می خرد... از قضای روزگار برای تعمیر یخچال ننه به رله و خازن نیاز بود هر چه تعمیر کارهای نزدیک را گشتم آدرس مرکز شهر را دادند . قرارشد به شهر بروم وقتی به عیال گفتم که چیزی نمی خواهی اوهم به شوخی ، شاید ، چند درصد جدی گفت :قال موبایل... خلاصه درشهر رله و خازن یخچال قدیمی ، با چند مغازه گشتن خریده شد اما قاب موبایل استایلوس ۲ به انبار خاطرات سپرده شده و همهٔ فروشندگان می گفتند ، قدیمی است ، دیگر تولید نمی شود ولی بگرد...خلاصه همهٔ زیر زمین ها و طبقات پاساژهای موبایل را پرس و جو کردم و پرسان آدرس بعدی می شدم خیلی ها حال جواب دادن نداشتند ، بعضی هم با اشارهٔ دست ، مغازه های این ور و آن وری را نشان می دادند. بالاخره جوانی پاساژ کربلایی را به عنوان آخرین نقطهٔ کندوکاو پیشنهاد داد ...از چند مغازهٔ آنجا هم پرسیدم همان جواب های تکراری را دریافت کردم این تلاش و گشتن ، در این اوضاع و احوال برایم عجیب بود ! بالاخره هر طوری بود در مغازه ای به امید یافتن ایستادم و او برایم می گشت ، گفتمش همه گفته اند این نایابست ، گفت من ، همهٔ قاب های ال جی را دارم و مثل این که ؛ این یکی هم _تنها_ برای شانس تو باقی مانده ، انگاری خوش حال شدم که یک بار به قول مغازه دار شانس با من یار و رفیق شده و دستکم خاطره ای برای گفت وشنود خوش شانسی برای من تولید گشته است... ــ خدا را شکر که ؛ آن روز شانس با من یار بود و گرما خوردنم بی نتیجه به پایان نرسـید! یاحق ح.ا.م ─┅═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇💝࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─ @shapour_shilani
اَحَبَّ اللهُ مَن اَحبَّ حـسـینا حسینُ منی و انا من حسین هر که حسین را دوست دارد ، خدا هم او را دوست دارد که حسین از رسول است و رسول از حسین ...درود خدا بر ایشان و همهٔ انبیاء و خاندان مطهر فرستادهٔ آخرین باد . ســلام 👋 شنبه روز تون بخیر و عافیت یا رب العالمین💯 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💝𖣔༅═┅─ @atre_dousti
بیشتر کسانی که از مسـتجاب نشدن دعـاهایشان گله‌مندند، تمـایل ندارند ڪه درونشـان را تغییـردهنـد تا خـداوند _نیـز_جنبه‌های‌بیرونی زندگیشان‌راتغییر دهد . آنـان چـون زنی هستنـد ڪه بـرای شفـای چشمـانش، مجـدانه دعـا می کرد. با وجود این ، هر بار که به کلیسا می آمد، شروع به ایرادگیـری و غیبت می نمودد. یا از هوای داخل کلیسا شڪایت می کـرد ڪه بسیار گرم یا سرد است به ‌چشم او _همیشه_ ‌موضوعی برای ایراد گرفتن پیدا می شد . این زن به جای آن که چیزهای درست و بی‌نقص را در زندگی مشاهده ڪند ناهوشـیارانه‌ به‌ دنبال اشـتباهات‌ و مشکلات بـود ، در نتیـجـه ، بـرای اجـابـت دعـایـش مسـیری آماده و پذیرا فراهم نمی کرد . تا زمانی ڪه ذهن منفی و ایرادگیر داریم مانع اجابت دعاهایمان می شویم . 📝 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💝𖣔༅═┅─ @atre_dousti
فلسفه‌ی اصلی‌ام در زندگی اجتناب از آدم ها بود ، تا جایی ممکن که می شد . هرچه کمتر آدم می دیدم ، حالم بهتر بود ـ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💝𖣔༅═┅─ @atre_dousti
⭕️✍ پندانه 🔴 آزاده ها را بندهٔ خدا کن ! ✍ روزی عارفی ، ثروتمندی را دید که هزار بَرده خرید و در راه خـدا آزاد کرد. به حال او غبطه خورد. نشست و گریست و از خـدا خواست ثروتی به او دهد تا بَردگان زیادی آزاد کند. پیر شد و دید به این آرزوی خود نرسـیده است. با ناراحتی ، به میدان بَرده‌فروشان رفت تا بَرده‌ای بخرد و آزاد کند. با هزار مصیبت یک بَرده خرید و آزاد کرد. در مسیر بازگشت به خانه ، گریه کرد و گفت: خدایا ! کاش ثروتی می‌دادی تا به آرزوی خود می‌رسیدم و بندگانی آزاد می‌کردم. نـدا رسـید: ای عارف ! غم مخور، تو را توفیقی بیشتر از این‌ها دادیم. آنان بندگان آزاد کردند و تو آزاد‌ه ها را (کسانی‌ که خدا را بندگی نمی‌کردند) بندۀ ما کردی. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💝𖣔༅═┅─ @atre_dousti
درسوگ تو نشسته ایم ای خون خدا ! پرچم روی دیوار گواهِ دل ماست . این همه پرچم بر در و دیوار تظاهر نیست ، ابراز ارادت است ! ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💝𖣔༅═┅─ @atre_dousti
این روزها ، خیلی جاها باران است ! گویی باران تابستان را در نیافته است ! چه سود اما ، اهـواز مـا! جز شرجی و گرما نصیبی نداشـته است ! ح.ا.م ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💝𖣔༅═┅─ @atre_dousti
خیلی از ماها ، دنبـالِ مقـصـرِ مشکلات ، در خـارج از خودمان می گردیم باید :صبر ڪنیم همیـن ! همین طرز تفکر ، مشکلِ اصلی ماهاست ! ســلام👋 یک شـنبـهٔ شما بخیر و شادی یا ذا الجلال والاکرام💯 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💝𖣔༅═┅─ @atre_dousti
بـرای هم دعـا کنیم ! هرکس دغدغه هایی دارد و غم هایی... این که بی غمی هم هست ، نمی دانم ! ...ولی آرزو می کنم ، مزهٔ استجابت کام همه را شـیرین کند و رنگین کمان شادی دل ها را نورانی . آمین یا رب الودود . ح.ا.م ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💝𖣔༅═┅─ @atre_dousti