عرب ها به اوج خستگى، نااميدى ومايوس شدن ميگن :نَهلان
يعنى: تهِ ته غم...💔🌱
+آقا خسته ایم مارو ببر پیش خودت...
#محرم
#امام_حسین
🍃شرمندہ ام از این ڪه
یڪ جان بیشتـر ندارم
تا در راہ ولی عصــر (عج)
و نایب برحقش امام خامنه ای
فـــدا ڪنم . . .
#امام_زمان ♥️
#شهیدحمیدسیاهکالیمرادی🦋
【@emamzaman】
💠آثار علمی نماز
✔️تاثیر نماز بر کاهش فشار عصبی و استرس،😡😞
🦋افزایش نشاط و شادابی 😃👌
سحرخیز بودن و بیدار شدن در ساعت سحرگاهی برای نماز صبح موجب افزایش هورمون کورتیزول، حالت سر مستی و انتقال شادی به فرد می شود که این اتفاق در زندگی روزمره نمازگزار بسیار تاثیر گذار است
و در نهایت بدن را در برابر فشارهای روحی و روانی مقاوم می کنند.💪😎
#نماز📿
#زندگی_بندگی
【 @atre_shohada】
تو آن شیرین ترین دردی
که درمانش نمیخواهم
همان احساس آشوبی
که پایانش نمیخواهم😍
#شهیدمحمدعلیرثایی
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
°•🕊
-هرڪیآࢪزوداشتهباشه
خیلےخدمتکنه
شهـــیدمیشه...!🕊
-یهگوشهدلتپا👣بده،
شهدابغلتمیکنن...❤️
ـ مابهچشمدیدیمایناࢪو...
ـ ازاینشهــدامددبگیرید،🖐🏼
ـ مددگرفتناز #شهدا ࢪسمه...
دستبذاࢪࢪوخاکقبرشهیدبگو...
حُسینبهحقاینشهید،🥀
یهنگاهبهمابکن..💔
#استادپناهیان
【 @atre_shohada】
ڪربلارفتن خودرابہرخمانکشید...
ما،درستاستنرفتیمولیدلداریم(:!
#امام_حسین
#محرم
گمݩامـــ :):
دائم الذڪر؛
دائم الوضو؛
دائم الاستغفار؛
دائم الاشڪ؛😢
دائم المراقبه..
اینها ابزار شهادت است.🕊
#شهیدحسنعبداللهزاده
【 @atre_shohada】
📌بین خودمون باشه
❌جوری زندگی نکنیم که چند سال بعد وقتی به گذشتمون نگاه کردیم،
تنها چیزی که تو عمق نگاهمون دیده میشه افسوس و حسرت لحظههای از دست رفته باشه.🍂
#بین_خودمون_باشه
#تلنگــر💥
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#قصهدلبری #رمان📚 #پارت_پانزدهم گاهی ناگهانی تصمیم میگرفت.انگار میزد به سرش،اگه از طرف محل کار ما
#قصهدلبری
#رمان📚
#پارت_شانزدهم
گاهی هم در صحن قدس یا رو ب روی پنجره فولاد داخل غرفه ها مینشست و دعا میخواند و مناجات میکرد ..
چند بار زنگ زدم اصفهان جواب نداد..
بعد خودش تماس گرفت.
وقتی بهش گفتم پدر شدی، بال در اورد!
بر خلاف من ک خیلی یخ برخورد کردم!
گیج بودم، ن خوشحال ن ناراحت..
پنچ شنبه و جمعه رو مرخصی گرفت و خودش رو زود رساند یزد.
با جعبه کیک وارد شد.
زنگ زد ب پدر و مادرش مژده داد.
اهل بریز و ب پاش ک بود، چند برابر هم شد.
از چیزایی ک خوشحالم میکرد دریغ نمیکرد: از خرید عطر و پاستیل و لواشک خریده تا موتور سواری.
با موتور من را میبرد هیئت.
هر کس میشنید کلی بد و بیراه بارمان میکرد:« مگه دیونه شدین؟
میخواین دستی دستی بچتون رو ب کشتن بدین؟؟؟»
حتی نقشه کشیدیم بی سر و صدا بریم قم.
پدرش بو برد و مخالفت کرد.
پشت موتور هم میخواند و سینه میزد.
حال و هوای شیرینی بود .دوس داشتم.
تمام چله هایی را ک در کتاب ریحانه بهشتی آمده، پا ب پای من انجام میداد.
بهش میگفتم:« این دستورات مال مادر بچه است» میگفت :«خب من پدرشم خب جای دوری نمیری ک»خیلی مواظب خوردنم بود. این ک هر چیزی رو از دست هر کسی نخورم،
پیشنهاد داد که:« بیا بریم لبنان»
میخواست هم زیارتی برویم، هم آب و هوایی عوض کنیم
آن موقع هنوز داعش و اینا نبود..
بار اول بود میرفتم لبنان.
او قبلا رفته بود و همه جا را میشناخت.هر روز پیاده میرفتیم روضة الشهیدین..
خیلی با صفا بود،بهش میگفتم: کاش بهشت زهرا هم اجازه میدادن مثل اینجا هر ساعت از شبانه روز ک میخواستی بری..
شهدای انجا را برایم معرفی کرد و توضیح میداد ک عماد مغنیه و پسر سید حسن نصر الله چگونه ب شهادت رسیده اند!
وقتی زنان بی حجاب را میدید اذیت میشد،ناراحتی را در چهرا اش میدیدم..
در کل ب چشم پاکی بین فامیل و اشنا شهره بود!برایم سنگ تمام گذاشت و هر چیزی ک ب سلیقه و مزاجم جور می آمد، میخرید.
تمام ساندویچ ها و غذاهای محلی شان را امتحان کردم.
حتی تمام میوه های خاص انجا را...
رفتیم ملیتا، موزه مقاومت حزب الله لبنان.
ملیتا را در لبنان با این شعار میشناسند،"ملیتا حکایت الارض والسما"
روایت زمین برای اسمان..
از جاده کوهستانی و از کنار باغ های سیب رد شدیم.
تصاویر شهدا...
پرچم های حزب الله و خانه های مخروبه از جنگ ۳۳ روزه..!
محوطه ای بود شبیه پارک.
از داخل راه رو های سنگ چین جلو میرفتیم.
دوطرف، ادوات نظامی، جعبه های مهمات، تانک ها و سازه ها جاسازی شده بود.
از همه جالب تر تانک های اصلی اژیم اشغالگر بود ک لوله آن را هم گره زده بودند!
طرف دیگر این محوطه، روی دیوار نارنجی رنگ، تصویری از یک کبوتر و یک امضا دیده میشد!
گفتند نمونه امضا عماد مغنیه است..!
به دهانه تونل رسیدیم ، همان تونل معروفی که حزب الله در هشتاد متر زیر زمین حفاری کرده است ..
ارتفاعش هم به اندازه ای بود که بتوانی بایستی .
عکس های زیادی از حضرت امام ، حضرت آقا ، سید عباس موسوی ودیگر فرماندهان مقاومت را نصب کرده بودند .
محلی هم مشخص بود که سید عباس موسوی نماز می خواند .
مناجات حضرت علی (ع) در مسجد کوفه که از زبان خودش ضبط شده بود ، پخش می شد .
از تونل که بیرون می اومدیم رفتیم کنار سیم های خاردار ، خط مرزی لبنان و اسرائیل .
آنجا محمد حسین گفت :« سخت ترین جنگ ، جنگ توی جنگه !»🙁یک روز هم رفتیم بعلبک ، اول مزار دختر امام حسین (ع)را زیارت کردیم 😍 حضرت خولة بنت الحسین (ع). اولین باربود می شنیدم امام حسین (ع) چنین دختری هم داشتند 😳😁
محمد حسین ماجرایش را تعریف کرد که :«وقتی کاروان اسرای کربلا به این شهر می رسن ، دختر امام حسین (ع) در این مکان شهید می شه ، امام سجاد (ع) ایشون رو در اینجا دفن می کنم و عصاشون رو برای نشونه ، بالای قبر تویی زمین فرومی کنن!»
از معجزات آنجا همین بوده که آن عصا تبدیل می شود به درخت و آن درخت هنوز کنار مقبره است که زائران به آن دخیل می بندند رفت خوش و بش کرد و بعد آمد که «بیا برویم روی پشت بوم !»
رفتیم آن بالا و عکس گرفتیم ، می خندید و می گفت :
« ما به تکلیفمون رو انجام دادیم ، عکسمونم گرفتیم!»😂😍☺️
بعد رفتیم روستای شیث نبی (ع) روستای سر سبز و قشنگی بود 😁
بعد از زیارت حضرت شیث نبی (ع) رفتیم مقبره شهید سید عباس موسوی ، دومین دبیر کل حزب الله ،محمد حسین می گفت :« از بس مردم بهش علاقه داشتن ، براش بارگاه ساختن!»
قبر زن و بچه اش هم در آن ضریح بود ، باهم دریک ماشین شهید شده بودند😢
هلی کوپتر اسرائیلی ها ماشینشان را با موشک زده بود ، برایم زیبا بود که خوانوادگی شهید شده اند ..هم پشت ارامگاه، به ماشین سوخته شهید هم سری زدیم،ناهار را در بعلبک خوردیم .
هم من غذاهای لبنانی را می پسندیدم ، هم اوخداروشکر کرد بعد هم در حق آشپز دعا...
📚زندگینامهشهیدمحمدحسینمحمدخانی
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
🌿«ڪمک به محرومان فراموش نشود
در صورت نداشتن چیزے،در خیابان
از فقیر عذرخواهے ڪنید.»
#شهیدانه🕊♥️
#کلام_شهید💌
【 @atre_shohada】
اگر در مملکتی هستی
که تمامش تاریک است
این نشان میدهد تو
یک کبریت هم روشن
نکردهای
#مرحومعلیصفایی🌱
【 @atre_shohada】
💠آثار علمی نماز
✔️حفظ بهداشت و سلامت دهان و دندان😬🦷
اکثر افراد موقع وضو گرفتن مقداری آب در دهان خود غرغره کرده و می شویند،
این اقدام کمک شایانی به بهبود و تقویت سلامت دهان و گلو می کند.😃🤩
همچنین این کار باعث کاهش خطرات عفونت های ویروسی شده و بوی بد دهان را از بین می برد.
#نماز📿
#زندگی_بندگی
【 @atre_shohada】
یه تیکه کلام داشت
وقتی کسی می خواست غیبت کنه
با خنده می گفت:کمتر بگو...
طرف می فهمید که دیگه
نباید ادامه بده...
#شهیدمهدیقاضیخانی
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
هدایت شده از ریحانہ...🌿
••♥️☘️••
‼️دقیقاً همون لحظه که
تو کار و درس و روزمرگیهات
غرق شدی
یه سلام بده
بگو آقا شمارو یادم نرفتهها...!
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
#امام_زمان♥
کربلا از زمان و مکان بیرون است
و اگر تو میخواهی که به کربلا برسی
باید از خود و بستگی هایش
از سنگینی ها و ماندن ها گذر کنی،
حب حسین علیه السلام در دلی که
خودپرست است بیدار نمی شود!
#شهیدسیدمرتضیآوینی
#امام_حسین🥀
【 @atre_shohada】
اگردلتـٰانگرفت،یادعاشوراڪنید
ومطمئنبـٰاشیـدغـمشما
ازغـمامالمصـٰائب؛
خانمزینبڪبـری{سلاماللہعلیھا}
ڪوچڪتراست...!🍃
#شهیدمحمدرضادهقان 🌱
#شہیدانہ ♥️
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#قصهدلبری #رمان📚 #پارت_شانزدهم گاهی هم در صحن قدس یا رو ب روی پنجره فولاد داخل غرفه ها مینشست و دع
#قصهدلبری
#رمان📚
#پارت_هفدهم
آخر سر هم گفت :« به به! عجب چیزی زدیم به بدن!» زود رفت دستور پخت آن غذا را گرفت ، که بعدا در خانه بپزیم ،نماز مغرب را در مسجد رأس الحسین (ع)خواندیم .مسجد بزرگی که اسرای کربلا شبی را در آنجا بیتوته کردند ..
این مسجد ، مکانی به عنوان محل نگهداری از سر مبارک امام حسین (ع)بوده.
همان جا نشست به زیارت عاشورا خواندن ، لابه لایش روضه هم می خواند😔
♡《رأس تو می رود بالای نیزه ها
من زار می زنم در پای نیزه ها
آه ای ستاره دنباله دار من
زخمی ترین سر نیزه سوار من
با گریه امدم اطراف قتلگاه
گفتی که خواهر برگرد خیمه گاه
بعد از دقایقی دیدم که پیکرت
در خون فتاده و بر نیزه ها سرت
ای بی کفن چه با این پاره تن کنم ؟
با چادرم تو را باید کفن کنم
من می روم ولی جانم کنا توست
تا سال های شمع مزار توست 》♡
بعد هم دم گرفت:« عمه جانم ، عمه جانم، عمه جان مهربانم! عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان نگرانم! عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان قد کمانم !»😍موقع برگشت از لبنان رفتیم سوریه .از هتل تا حرم حضرت رقیه (س) راهی نبود پیاده می رفتیم ..
حرم حضرت زینب (س) را شبیه حرم امام رضا (ع) و امام حسین (ع) دیدم😍
بعد از زیارت ، سر صبر نقطه مکان ها را نشانم داد و معرفی کرد : دروازه ساعات ، مسجد اموی ، خرابه شام ، محل سخنرانی حضرت زینب (س).
هرجا را هم بلد نبود ، از مسئول و اهالی مسجد اموی به عربی می پرسید و به من می گفت .
از محمد حسین سوال کردم
:« کجا به لبای امام حسین چوب خیزران می زدن ؟»😭😔
ریخت به هم ..
بحث را عوض کرد و گفت:« من هیچ وقت این طوری نیومده بودم زیارت!»😳😍
می خواستم از فضای بازار و زرق و برق های انجا خارج شوم و خودم راببرم به آن زمان ..
تصویر سازی کنم در ذهنم ..
یک دفعه دیدیم حاج محمود کریمی در حال ورود به دروازه ساعات است!تنها بود ، آستینش را به دهان گرفته بود و برای خودش روضه می خواند .
حال خوشی داشت! به محمد حسین گفتم :« برو ببین اجازه میده همراهش تا حرم بریم؟!»
به قول خودش :« تا آخر بازار ما را بازی داد!»😂کوتاه بود ولی در معنویت!
به حرم که رسیدیم ، احساس کردیم می خواهد تنها باشد ، از او خدافظی کردیم . 🙂
ماه هفتم در یزد رفتم سونوگرافی.
دکتر گفت: مایع امنیوتیک دور بچه خیلی کمه باید استراحت مطلق داشته باشی.دوباره در یزد ماندگار شدم..میرفت و می آمد.خیلی بهش سخت میگذشت،آن موقع میرفت بیابان.وقتی بیرون محل کار میرفت مانور یا اموزش، میگفت: میرم بیابون..شرایط خیلی سخت تر از زمانی بود ک میرفت دانشکده!
میگفت: « عذابه من خسته و کوفته برم تو اون خونه سوت و کور...از صبح برم سرکار، بعد از ظهر هم برم تو خونه ای ک تو نباشی؟!😣»
دکتر ممنوع سفرم کرده بود.
نمیتوانستم بروم تهران!☹️
سونوگرافی ها بیشتر شد.
یواش یواش ب من فهماندند ک ریه بچه مشکل داره!💔آب دور بچه که کم میشد مشخص نبود کجا میره.هر کس نظری میداد:
-آب ب ریش میره
-اصلا هوا ب ریش نمیرسه
- الان باید سزارین بشی
دکترها نظرات متفاوتی داشتند!دکتری میگفت: شاید وقتی ب دنیت بیاد ظاهر بدی داشته باشه!!چند تا از پزشکا گفتن: میتونیم نامه بدیم پزشک قانونی ک بچه رو سقط کنی😔
اصلا تسلیم همچنین کاری نمیشدم.
فکرش هم عذاب بود..!😭
با علما صحبت کرد ببیند ایا حکم شرعی اجازه چنین کاری را ب ما میدهد یا نه!اطرافیان تو فشار گذاشتند که:« اگر دکترها اینجوری میگن و حاکم شرع هم اجازه میده ، بچه رو بنداز!خودت راحت، بچه هم راحت.»
زیر بار نمیرفتم.میگفتم: نه پزشک قانونی میام ن پیش حاکم شرع!😭
یکی از دکترا میگفت: اگه من جای تو بودم تسلیم هیچ کدوم از این حرفا نمیشدم. جز تسلیم خود خدا!
چون روح در این بچه دمیده شده بود سقط کردن را قتل میدانستم..
اگر تن ب این کار میدادم تا آخر عمر خودم را نمیبخشیدم. اطرافیان میگفتند: شما جونید و هنوز فرصت دارید..با هر تماسی بهم میریختم.حرف و حدیث ها کشنده بود!حتی یکی از دکتر ها وجهه مذهبی مان را زیر سوال برد!خیلی ما رو سوزاند،با عصبانیت گفت: «شماها میگید حکومت جمهوری اسلامی باشه!
شماها میگید جانم فدای رهبر! شما ها میگید ریش! شما ها میگید چادر!
اگه اینا نبود میتونستم راحت توی همین بیمارستان خصوصی این کارو تمام کنم.
شماها ک مدافعان این حکومتین پس تاوانش رو هم بدید..! داشت توضیح میداد ک میتواند بدون اجازه پزشک قانونی و حاکم شرع بچه را بیندازد!💔
نگذاشتیم جمله اش تمام شود.وسط حرفش گذاشتیم آمدیم بیرون.خودم را در اتاقی زندانی کردم!
تند تند برایمان نسخه جدیدی میپیچیدند..
گوشی را پرت کردم گوشه ای و سیم تلفن را کشیدم بیرون!ب پدر و مادرم هم گفتم:« اگه کسی زنگ زد احوال بپرسه گوشی رو برام نیارین»
📚زندگینامهشهیدمحمدحسینمحمدخانی
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】