eitaa logo
عطــــرشهــــدا 🌹
1.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
8 فایل
بســم‌ رب شهداءوصدیقیݩ🌸 <شهدا را نیازۍبه گفتن ونوشتن نیست، آنان نانوشته دیدنی وخواندنی هستند.> پاسخگویی @Majnonehosain
مشاهده در ایتا
دانلود
💠آثار علمی نماز ✔️حفظ بهداشت و تقویت آراستگی قبل از نماز باید وضو گرفت و انجام وضو برای تمیزی بدن از هرگونه آلودگی😷 مانند گرد و خاک، میکروب ها و غیره ضروری است. فردی که وضو می گیرد باید دستها، دهان، بینی، از آرنج هردو دست تا انتهای انگشتان، مسح روی سر و دستها را بکشد تا در بالاترین سطح بهداشت قرار بگیرد.👌 همچنین بسیاری از مسلمانان برای خواندن نماز بدن خود را معطر می کنند. 📿 @atre_shohada
شهدا..! مانده ام از کدامتان، بنویسم..! بخوانم..! بشنوم..! هر کدامتان را صفتی ست که شُهره شده اید به آن.. هر کدامتان را اخلاقی ست که جادوانه شده اید به آن.. اما می دانم !🤚🏼 همه ی شما را اگر خلاصه کنم، می شود عبد 😊 و تمام پیام تان را اگر خلاصه کنم... می شود حق✌️🏼 دعا کنید ما را تا عبد حق شویم♥️ رهایمان نکنید😔 🦋 ✍ 【 @atre_shohada
مهدی جان بیا و خودت روضه خوان حسین(ع) باش🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شھیدحججۍ میـگفت یھ‌وقتـایۍ‌دل‌ڪندن‌از یھ‌سـرےچیـزاۍِ"خـوب" باعـث‌میشه.... چیـزاۍِ"بهترے" بدسـت‌بیاریم... 🚶‍♀ بـراے‌ِرسیـدن به مھـدےِ‌زهـرا"عج" 😍 از‌چـۍ‌دل‌ڪندیم؟!💔🖐🏻 بس نیست خوندن و رد شدن؟! نشر دادن و نفهمیدن؟ بابا یه دقیقه وایسا! عجله چی داری؟! پنج دقیقه جمله آخر فک کن... فقط پنج دقیقه! شاید همین پنج دقیقه ساختت... [ @atre_shohada ]
•💔🕊• تھ‌خوشبختۍیعنۍ خستگیِ‌توراه‌اربعین‌رو باخوردن‌یھ‌استکان‌چاےعراقۍ ازبدنت‌بیرون‌ڪنی..💔
📖 ◽️مادر می‌گفت: با نذر و نیاز به دنیا اومد و بزرگش ڪردم. هفت بار واسش قربونی ڪردم تو این سال‌ها تا ۱۹ ساله شد. رفت تو شلمچه روز عید قربان در راه خدا قربانی شد.... ✍فرازی از وصیت‌نامه شهید ◽️مادر جان! شفاعت شما را در روز قیامت نزد فاطمه زهرا(س) می ڪنم.... ♥ 【 @atre_shohada
عطــــرشهــــدا 🌹
#قصه‌دلبری #رمان📚 #پارت_هفدهم آخر سر هم گفت :« به به! عجب چیزی زدیم به بدن!» زود رفت دستور پخت آن غ
📚 هر هفته باید می آمد یزد.بیشتر از من اذیت میشد،هم نگران من بود، هم نگران بچه.. حواسش دست خودش نبود.گاهی بی هوا از پیاده رو میرفت تو خیابان، مثل دیونه ها.ب دنبال نقطه ای میگشتیم ک بفهمیم چرا این داستان تلخ برای ما رخ داده است؟ دفتر هیچ مرجعی نبود ک زنگ نزنیم! حرف همشان یکی بود: «در گذشته دنبال چیزی نگردید. بالاترین مقام نزد خدا تسلیم بودنه!‌» در علم پزشکی ، راهکاری برای این موضوع وجود نداشت! یا باید بچه را خارج کنند و در دستگاه بگذارند یا اینکه به‌همین شکل بماند 😔🙁 دکتر می گفت :«در طول تجزیه پزشکی ام ، به چنین موردی برنخورده‌ بودم! بیماری این چنین خیلی عجیبه! عکس العملش از بچه طبیعی بهتره و از اون طرف چیزایی رو می بینم که طبیعی نیست! هیچ کدوم از علائمش با هم همخونی نداره!»😓 نصفه شب درد شدیدی حس کردم ، پدرم زود مرا رساند بیمارستان . نبودن محمد حسین بیشتر از درد آزارم می داد دکتر فکر می کرد بچه مرده است ، حتی در سونوگرافی ها گفتند ضربان قلب ندارد ! استرس و نگرانی افتاده بود به جانم که وقتی بچه باید دنیا بیاید ، گریه می کند یا نه 🙃🙂 دکتر به هوای اینکه بچه مرده ، سزارینم کرد . هر چه را که در اتاق عمل اتفاق می افتاد، متوجه می شدم! رفت و آمد ها و گفت و حرف های دکتر و پرستار ها 😶😞 در بیابان بود. می گفت انگار به من الهام شد! نصف شب زنگ زده بود به گوشی ام که مادرم گفته بود بستری شده . همان لحظه بدون اینکه برگه مرخصی امضا کند ، راه افتاد بود سمت یزد ،صدای گریه اش آرامم کرد ، نفس راحتی کشیدم! دکتر گفت :« بچه رو مرده به دنیا آوردم ، ولی به محض دنیا اومدن گریه کرد!» اجازه ندادند بچه را ببینم . دکتر تاکید کرد :« اگه نبینی به نفع خودته!» گفتم :« یعنی مشکل داره ؟» گفت :« نه هنوز موندن و رفتنش اصلا مشخص نیست! احتمال رفتنش زیاده ، بهتره نبینی ش !»😔 وقتی به هوش آمدم ، محمد حسین را دیدم ، حدود هشت صبح بود و از شدت خستگی داشت وا می رفت ، نا و نفسی برایش نمانده بود! آن قدر گریه کرده بود که چشمش شده بود مثل کاسه‌خون 😔😞 هر چه بهش می گفتند اینجا بخش زنان است و باید بری بیرون ، به خرجش نرفت! اعصابش خرد بود و با همه دعوا می کرد..! سه نصفه شب حرکت کرده بود ، می گفت :« نمی دونم چطور رسیدم اینجا!» وقتی دکتر برگه ترخیصم را امضاء کرد ، گفتم :« می خوام ببینمش!» باز اجازه ندادند . دوباره گفتم :« ولی من می‌خوام ببینمش!» باز اجازه ندادند . گفتند :« بچه رو بردن اتاق عمل ، شما برین خونه و بعد بیایین ببینیدش !»😁 محمد حسین و مادرم بچه را دیده بودند . من هم روز چهارم پنجم رفتم بیمارستان دیدمش،هیچ فرقی با بچه های دیگری نداشت ، طبیعیِ طبیعی. فقط کمی ریز بود.. دو کیلو و نیم وزن داشت و چشم های کوچک معصومانه اش باز بود😍 بخیه های روی شکمش را که دیدم ، دلم برایش سوخت ..هنوز هیچ چیز نشده ، رفته بود زیر تیغ جراحی 🙂دوبار ریه اش را عمل کردند ، جواب نداد . نمی توانست دوتا کار را هم زمان انجام بدهد : اینکه هم نفس بکشد و هم شیر بخورد . پرسنل بیمارستان می گفتند :« تا ازش دل نکنی ، این بچه نمی ره!» دوباره پیشنهاد و نسخه هایشان مثل خوره افتاد به جانم!😣 _با دستگاه زنده س . اگه دستگاه رو جدا کنی میمیره! 😭😭 _رضایت بدین دستگارو جدا کنیم . هم به نفع خودتونه هم به نفعه بچه . اگه بمونه تا آخر عمر باید کپسول اکسیژن ببنده به کولش !😔 وقتی می شد با دستگاه زنده بماند ، چرا باید اجازه می دادیم جدا کنند !🙁 ☹️ ۲۴ساعته اجازه ملاقات داشتیم ، ولی نه من حال و روز خوبی داشتم ، نه محمد حسین! هر دو مثل جنازه ای متحرک خودمان را به زور نگه می داشتیم..نامنظم میرفتیم و به بچه سر می زدیم.عجیب بود برایم ، یکی دوبار تا رسیدیم آن ای سی یو ، مسئول بخش گفت : «به تو الهام می شه؟ همین الان بچه رو احیا کردیم !»ناگهان یکی از پرستار ها گفت :« این بچه آرومه و درست قبل رسیدن شما گریه ش شروع میشه !» می گفت :«انگار بو می کشه که اومدین!» می خواست کارش را ول کند ، روز به روز شکسته تر می شد..! رفت کلی پرچم و کتیبه از هیئت آورد و خانه پدرم را سیاهی زد و شب وفات حضرت ام البنین (ع) مجلس گرفت 😍😁 مهمان ها که رفتند ، خودش دوباره نشست به روضه خواندن.. روضه حضرت علی اصغر (ع ) و روضه حضرت رباب (س) .. خیلی صدقه دادیم و قربانی کردیم! همه طلا ها و سکه هایی را که در مراسم عقد و عروسی به من هدیه داده بودند ، یکجا دادیم برا عتبات.. می گفتند :« نذر کنین اگه خوب شد ، بعد بدین!» قبول نکردیم .. محمد حسین گذاشت کف دستشان که :« معامله که نیست!» در ساعات مشخصی به من گفتند بروم و به بچه شیر بدهم. وقتی می رفتم ، قطره ای شیر نداشتم😢 📚زندگینامه‌شهید‌محمد‌حسین‌محمد‌خانی ... 【 @atre_shohada
مداحی_آنلاین_دل_بی_قراره_؛_راهم_دوره_سیدمهدی_حسینی.mp3
4.2M
🍃به وقت مداحی... من چه کنم با این دلشوره دل بی قراره راهم دوره 🍁 【 @atre_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋 【 @atre_shohada
یعقوبِ دلشکسته، سی سالِ آزگار چشمت به یادِ روضه ی بزمِ شراب سوخت 🥀
قبل از عملیات بود... داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم.. که تکفیریا نفهمن...🤔 یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون😍 بلند گفت: آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده...🥴 ♥ 【 @atre_shohada
هدایت شده از ریحانہ...🌿
ای کاش کسی می‌آمد وغم‌ها را از قلب اهالی زمین بر می‌داشت.🌱
💠تعریف... 🌱یکی از مهم‌ترین دستوراتی که در اسلام سفارش زیادی به آن شده نماز است. 💥در اهمیت نماز و اینکه ستون دین معرفی شده سخن‌های بسیار گفته‌اند، سبک شمردن نماز شکل‌های مختلفی دارد که یکی از مهمترین آنها تاخیر در خواندن آن است ❌شیطان از انسانی که نماز‌های پنج گانه را در اول وقت بخواند می‌ترسد. اما نسبت به هر کس که نمازهای خود را به تاخیر بیفکند جرئت پیدا می‌کند و او را به ارتکاب گناهان بزرگتر وادار می‌کند. ✔️نماز یکی از فریضه‌های مهم و اصلی اسلام است که به عنوان دومین رکن اسلام قرار گرفته و پلی ارتباطی بین خدا و بنده‌اش است. در نماز بنده دلش را برای راز و نیاز با خدایش باز می‌کند و شروع به حرف زدن و ستایش کردن و درخواست از خداوند می‌کند و نهایت بندگی را برای خداوند به منحصه ظهور می‌گذارد. در این بین نماز می‌تواند پل ارتباطی قوی تری باشد و تمام ثوابش را در بر داشته باشد، به شرطی که بر طبق قرآن و سنت صحیح و در اول وقت برگزار شود و انجام آن از طرف نمازگزار به تاخیر انداخته نشود. 📿 @atre_shohada
🌱شهیدی که بوسه زدن بر دست مادر را افتخار خود می‌دانست.😢 پدر شهید علی ماهانی می‌گوید: آنچه علی را به اوج عزت و عرفان و ایمان رساند. عشق و احترام و علاقه او به مادرش بود. علی از در منزل كه وارد یا خارج می‌شد اول دست و پیشانی مادرش را می‌بوسید و این بوسه را افتخار خود می‌دانست.😉 ♥ 【 @atre_shohada
یه دیالوگ قشنگے شوق‌پرواز داشت ڪه مال عباس‌آقای بابایی بود اونم اینکه "فواره تو اوج میشڪنه"
استاد‌پناهیان:↯ تجربہ‌بهم‌یا‌دداده‌ڪه... براےاینڪه‌طلب‌شهادت‌ڪنے ‌نبایدبہ‌گذشتہ‌خودت‌نگاه‌کنے...! راحـت‌بـاش! نگــران‌هیـچےنبـاش! فقط‌مواظب‌این‌باش‌ڪه شیطون‌بهت‌نگہ‌تولیاقت‌شهادت‌ندارے....!🍃 【 @atre_shohada
📌بین خودمون باشه هرچه هوا سردتر بشه،مجبوریم بیشتر لباس بپوشیم بریم بیرون از خونه. حالا هرچه جامعه بیشتر منحرف بشه مجبوریم بیشتر از خودمون مراقبت کنیم.💥🍃 @atre_shohada
در معرکه نبوده ولی راز دشمنان با ذوالفقار خطبه ی او برملا شده است
عطــــرشهــــدا 🌹
#قصه‌دلبری #رمان📚 #پارت_هجدهم هر هفته باید می آمد یزد.بیشتر از من اذیت میشد،هم نگران من بود، هم نگر
📚 وقتی می رفتم ، قطره ای شیر نداشتم😢 تا کمی شیر می آمد ، زنگ می زدم که « الان بیام بهش شیر بدم ؟» می گفتند :« الان نه ، اگه می خوای بده به بچه های دیگه!» محمد حسین اجازه نمی داد ، خوشش نمی آمد از این کار 🙂🙁 بچه دو دفعه رفت و آن دنیا احیا شد، برگشت .. مرخصش که کردند همه خوشحال شدیم که حالش ‌ روبه ‌بهبودی رفته است😍 پدرم که تا آن روز راضی نشده بود بیاید، با دیدنش در خانه، تا نگاهش به او افتاد یک دل نه صد دل عاشقش شد!😁😍 مثل پروانه دورش می چرخید وقربان صدقه اش می رفت.اما این شادی چند ساعتی بیشتر دوام نیاورد .. دیدم بچه نمی تواند نفس بکشد ، هی سیاه می شد..حتی نمی توانست راحت گریه کند. تاشب صبر کردیم اما فایده ای نداشت😣 به دلهره افتادیم که نکند طوری بشود . پدرم باعصبانیت می گفت: ازعمدبچه رومرخص کردن که توی خونه تموم کنه! سریع رساندیمش بیمارستان.بچه را بستری کردند و مارا فرستادند خانه.حال و روز همه بدترشد.تانیاورده بودیمش خانه ، این قدربه هم نریخته بودیم،پدرم دور خانه راه می رفت و گریه می کرد ومی گفت: این بچه یه شب اومد خونه ، همه رو وابسته وبیچاره خودش کرد و رفت! محمدحسین باید می رفت.اوایل ماه رمضان بود.گفتم: توبرو،اگرخبری شد زنگ می زنیم! سحرهمان شب از بیمارستان مستقیم به گوشی خودم زنگ زدند و گفتند بچه تمام کرد...شب دیوانه کننده ای بود.بعدازپنجاه روز امیر محمد مرده وحالا تازه من شیر داشتم🙂💔دورخانه راه می رفتم ، گریه می کردم وروضه حضرت رباب علیه اسلام می خواندم😭 مادرم سیسمونی هارا جمع کرد که جلوی چشمم نباشد،عکس ها، سونوگرافی ها وهرچیزی راکه که نشانه ای از بچه داشت، گذاشت زیر تخت. با پدرش ومادرش برگشت.می خواست برایش مراسم ختم بگیرد:خاکسپاری،سوم،هفتم وچهلم...خانواده اش گفتند: بچه کوچیک این مراسم رونداره! حرف حرف خودش بود.پدرش با حاج آقا مهدوی نژاد که روحانی سرشناسی دریزد بود صحبت کرد تا متقاعدش کند. محمد حسین روی حرفش حرف نمی زد.خیلی باهم رفیق بودند.ازمن پرسید: راضی هستی این مراسما رونگیریم؟ چون دیدم خیلی حالش بداست، رضایت دادم که بی خیال مراسم شود.گفت: پس کسی حق نداره بیاد خلد برین(قبرستانی دریزد) برای خاکسپاری،خودم همه کارهاش رو انجام می دم! درغسالخانه دیدمش.بچه راهمراه بایکی از رفقایش غسل داده وکفن کرده بود.حاج اقا مهدوی نژاد و دوسه تا روحانی دیگر از رفقایش هم بودند.به من قول داده بود اگر موقع تحویل بچه نروم بیمارستان ، درست وحسابی اجازه می دهد بچه را بیبنم ، آن هم تنها،،بعداز غسل وکفن چند لحظه ای باهم کنارش تنها نشستیم.خیلی بچه را بوسیدیم وبا روضه حضرت علی اصغر علیه اسلام با اووداع کردیم،با آن روضه ای که امام حسین علیه اسلام قنداقه را بردند پشت خیمه...تازه می فهمیدم چرا می گویند امان از دل رباب!سعی می کردم خیلی ناله و ضجه نزنم.می دانستم اگر بی تابی ام را بییند ، بیشتربه اوسخت می گذرد وهمه را می ریختم درخودم.بردیمش قطعه نونهالان.. خودش رفت پایین قبر.کفن بچه را سردست گرفته بود وخیلی بی تابی می کرد.شروع کرد به روضه خواندن. همه به حال او و روضه هایش می سوختند،حاج اقا مهدوی نژاد وسط روضه خواندنش دم گرفت تا فضا را از دستش بگیرد.بچه را گذاشت داخل قبر اما بالا نمی امد.کسی جرئت نداشت بهش بگویید بیا بیرون.یک دفعه قاطی می کرد و داد می زد.پدرش رفت و گفت: دیگه بسه! فایده نداشت، من هم رفتم و بهش التماس کردم ، صدقه سر روضه های امام حسین(ع) بود که زود به خود آمدیم، چیز دیگری نمی‌توانست این موضوع را جمع کند. برای سنگ قبر امیرمحمد ، خودش شعر گفت: ارباب من حسین داغی بده که حس کنم تورا داغ لب ترک ترک اصغر تورا طفلم فدای روضه صدپاره اصغرت داغی بده که حس کنم آن ماتم تورا از نظر جسمی خیلی ضعیف شده بودم. زیاد پیش می‌آمد که باید سرم میزدم😣 من را میبرد درمانگاه نزدیک خانه‌مان. می‌گفتند:« فقط خانم ها می‌توانند همراه باشند» درمانگاه سپاه بود و زنانه و مردانه‌اش جدا راه نمی‌دادند بیاید داخل. کَل‌کَل می‌کرد و دادوفریاد راه می‌انداخت،بهش می‌گفتم:حالا اگه تو بیایی داخل ، سرم زودتر تموم میشه؟ می‌گفت:نمی‌تونم یه ساعت بدون تو سر کنم!آنقدر با پرستارها بحث کرده بود که هروقت می‌رفتیم ، اجازه میدادند ایشان هم بیاید داخل ..هرروز صبح قبل از رفتن سرکار، یک لیوان شربت عسل درست میکرد، می‌گذاشت کنار تخت من و می‌رفت.برایم سوال بود که این آدم در ماموریت هایش چطور دوام می‌آورد ، از بس که بند من بود.در مهمانی هایی که می‌رفتیم ، چون خانم ها و آقایان جدا بودند ، همه‌اش پیام میداد یا تک زنگ می‌زد.جایی می‌نشست که بتواند من را ببیند. با اشاره می‌گفت کنار چه کسی بنشینم ، با کی سر حرف را باز کنم و با کی دوست شوم،گاهی آن قدر تک زنگ و پیام هایش زیاد می‌شد که جلوی جمع خنده‌ام می‌گرفت😂 📚زندگینامه‌شهید‌محمد‌حسین‌محمد‌خانی
پناه من .mp3
8.14M
🍃به وقت مداحی... پناھم بده ڪسی‌رو‌به‌جز‌تو‌ندارم..💔 @atre_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋 【 @atre_shohada
روۍ‌هرپله‌اۍ‌که‌باشید‌بازم‌خدا‌ یه‌پله‌بالاتره‌‌نه‌واسه‌این‌که‌خداست‌ واسه‌اینکه‌دستتون‌رو‌بگیره♥️!' 🍃(: