🍃💠﷽💠🍃
🔸روزی فیل با سرعت از جنگل می گریخت!
سبب را پرسیدند گفت:
🔺شیر دستور داده تا گردن همه زرافه ها را بزنند!
🔸گفتند: تو را چه به زرافه؟! تو که فیل هستی پس چرا نگرانی؟!
🔺گفت: بله من میدانم که فیل هستم؛ اما جناب شیر، الاغ را به پیگیری این دستور مأموریت داده!
⚠️ وقتی مأموریت مهم را بر دوش افراد بیسواد و نادان میگذارند، نتیجه فاجعه بار خواهد بود
❤️ 🌟🎉🎊🌸🌹 #دهه_کرامت و ولادت با سعادت #حضرت_معصومه سلام الله علیها و #روز_دختر رو به همراهان عزیز کانال تبریک میگم و ان شاالله برای همه دختران سرزمینم و تک تک مردمان ایران زمین پر خیر و برکت باشه 🌹🌸🎊🎉🌟❤️
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🌸💠﷽💠🌸
یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی استخدام کرد. کارگر ها موقع اذان نمازشونو می خوندند. #شب_جمعه مهندس روسی بهشون اخطار داد که اگه موقع کار نماز بخونید آخر ماه از حقوقتون کم می کنم!
بعضیا از ترس این که حقوقشون کم نشه نماز رو بعد از کار میخوندن و بعضی هم همچنان اول وقت... آخر ماه شد. مهندس به اونایی که نماز اول وقت رو ترک نکردن بیشتر از حقوق عادی(ماهیانه)داد!
بقیه بهش اعتراض کردند که چرا به اینا حقوق بیشتری دادی؟!
گفت: اهمیت دادن این افراد به نماز و چشم پوشی از کسر حقوق نشون میده ایمانشون بیشتر از شماست.
این تیپ آدما هیچوقت در کار خیانت نمی کنند، همون طور که به نمازشون خیانت نکردند.
🇮🇷 سوم خرداد سالروز حماسه آزادی #خرمشهر بر دلیرمردان و شیرزنان سرزمین حماسه ها، ایرانِ سرافرازِ نابودگرِ #پدرفتنه ها گرامی باد 🇮🇷
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
سلام همراهان عزیز و گرامی کانال 🌸❤️🍃 نظرسنجی روز #جمعه ۱۵ اردیبهشت کانال داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــر
.
سلام همراهان عزیز و گرامی کانال 🌸❤️🍃
ممنونم از ابراز لطفتون به کانال خودتون و بنده حقیر ❤️
یه نظر دیگه شمارو هم میخواستم بپرسم
موافقین که مثل #شب_جمعه که #بازی_ریاضی قرار میدیم ، یکی دو بار در هفته مثلا روز های #جمعه یه شعر زیبا و جالب هم تو کانال قرار بدیم؟
هم می تونین تو نظرسنجی ایتا که قرار دادم نظراتتونو بفرمایین هم به شخصی بنده بفرستین .
همچنین انتقادات وپیشنهادات👇
@serfanjahateettla
بازم از همراهی و ابراز لطف شما ممنونم 🌹💝🍃
🍃💠﷽💠🍃
پدر پیر و فرزانه ای به آخرای عمر خود رسیده بود
روز #جمعه ای در بستر بیماری فرزندش را نصیحتی کرد.
پدر گفت:
پسرم! هرگز منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا مباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن. (همه رهگذرند)
پسرم!
زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی است که بتواند براحتی سری سخت را بشکند. (پس مراقب حرفهایت باش)
فرزندم!
به کسانیکه پشت سرت حرف میزنند بیاعتنا باش؛ آنها جایشان همانجاست، دقیقا پشت سرت، و هرگز از تو نمیتوانند جلوتر بیفتند. (پس نسبت به آنان گذشت داشته باش)
پسرم!
عمر من هشتاد سال است، ولی مانند هشت دقیقه گذشت و دارد به پایان میرسد؛ پس در این دقیقههای کوتاه زندگی، هرگز کسی را از دست خودت ناراحت نکن و مرنجان!
پسر عزیزم!
قبل از این که سرت را بالا ببری و نداشتههایت را به پیش خدا شکوه و گلایه کنی، نظری به پایین بینداز و از داشتههایت شاکر باش!
🇮🇷 سوم خرداد سالروز حماسه آزادی #خرمشهر بر دلیرمردان و شیرزنان سرزمین حماسه ها، ایرانِ سرافرازِ نابودگرِ #پدرفتنه ها گرامی باد 🇮🇷
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃
🌸🍃🌼🌸🍃
🍃🌼
🐑
مردی ساده چوپانِ شخصی ثروتمند بود
و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:
میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم.
و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید.
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند.
لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:
با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد .
هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت.
در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .
تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.
و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:
خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
این معنی روزی حلال است
الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان
و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده
❤️ 🌟🎉🎊🌸🌹 #دهه_کرامت و #میلاد_حضرت_معصومه سلام الله علیها و #روز_دختر رو به همراهان عزیز کانال تبریک میگم و ان شاالله برای همه دختران سرزمینم و تک تک مردمان ایران زمین پر خیر و برکت باشه 🌹🌸🎊🎉🌟❤️
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫 @Atredelneshin_eshgh💫
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 ❤️ 💖 داستان زیبای بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسا
سلام همراهان عزیز ❤️🌸🍃
قسمت سوم و پایانی داستان قشنگ و خواندنی بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسار شود اما عفت و #حجاب و پاکدامنی خود را حفظ کند و ... 💝✨
که از #امام_صادق علیه السلام نقل شده را ان شاءالله امشب تقدیم نگاه مهربانتون میکنم
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
سلام همراهان عزیز و گرامی کانال 🌸❤️🍃 نظرسنجی روز #جمعه ۱۵ اردیبهشت کانال داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــر
هر چند که تعداد شرکت کنندگان در نظرسنجی زیاد نبوده 😃 ولی تا الان %۵۷ دوستان موافقن که مثل #شب_جمعه که #بازی_ریاضی قرار میدیم ، یکی دو بار در هفته مثلا روز های #جمعه یه شعر زیبا و جالب هم تو کانال قرار بدیم
تا غروب منتظر نظر شما دوستان هستم ❤️
و بعدش ان شاءالله هر کدوم بیشتر رای بیاره همون کارو میکنیم 🌸🍃
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
هر چند که تعداد شرکت کنندگان در نظرسنجی زیاد نبوده 😃 ولی تا الان %۵۷ دوستان موافقن که مثل #شب_جمعه ک
ان شاءالله ری اکشن های ایتا مثل تلگرام زودتر فعال شه تا بچه ها زحمت شرکت تو نظرسنجی رو متحمل نشن 😃
فقط ۷ رای تا الان از ۷۰۰ عضو فعال ماهانه کانال شرکت کردن 😎 دوربین مخفیه؟😀
احتمالا روز #جمعه بچه ها یا تو سفر و دید و بازدید و یا انجام کار های آخر هفته و آمادگی برای شروع یه هفته عالی هستن 👌 فرصت نکردند 😌
حالا یه نظرسنجی گذاشتیما روز #جمعه ای ها 😃
خب شرکت نکنید اجباری نیست که ناراحت میشید لفت میدید 😆
اشکال نداره ۱۰۰ تا مخاطب با وفا داشته باشم بهتر از ۱۰ هزار تا ممبر رهگذره😉
همه مخاطبای وفادارمونو عشقه❤️
رهگذرا هم قدمتون رو چشم ، بالاخره مهمون حبیب خداست 😃 💝
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
سلام همراهان عزیز و گرامی کانال 🌸❤️🍃 نظرسنجی روز #جمعه ۱۵ اردیبهشت کانال داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــر
تا الان ظاهرا ۹ عزیز شرکت کردن ۵۶ درصدشون که ۵ نفر ادیب و شعر دوست باشن 😍، موافقن که مثل #شب_جمعه که #بازی_ریاضی قرار میدیم ، یکی دو بار در هفته مثلا روز های #جمعه یه شعر زیبا و جالب هم تو کانال قرار بدیم
خداییش شعر و شاعری چقدر کم طرفدار داشت و ما خبر نداشتیم😆
حالا شعرایی که میذارم ببینید احتمالا جمع ادیبان و شعر دوستان سرزمین های پارسی زبان بیش از گذشته خواهد شد 😁 😉
ان شاءالله ساعت ۲۳ امشب هر چی تو نظرسنجی تعیین شد انجام میدیم 👍👌
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
تا الان ظاهرا ۹ عزیز شرکت کردن ۵۶ درصدشون که ۵ نفر ادیب و شعر دوست باشن 😍، موافقن که مثل #شب_جمعه که
.
یعنی خیلی ستمه ها ۹ نفر برای ۱۴۰۰ نفر تصمیم بگیرند 😂
فردا کانال شد کانال شعر نیاین اعتراض کنیدا شما خودتون از حق انتخابتون استفاده نکردید 😁😝
هشتگ نه به #جمعه نظرسنجی 😜
#نه_به_جمعه_نظرسنجی😁