eitaa logo
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
538 ویدیو
11 فایل
﷽ 👑 @Atredelneshin_eshgh 👑 کانال های پیشنهادی ما 👇 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 🔭🔍 @basirrat_ammar کانال دانشجو🎓 🎓 @Official_Daneshjou مطالب زیبا 💝 🌍 http://eitaa.com/joinchat/59637781Ce849d29b1f انتقادات وپیشنهادات👇 @serfanjahateettla
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان کوتاه و زیبای گل سرخ 288  برادر کوچک ترم «سعید» عاشق پرنده بود. از هر بال و پر و منقار. از ماکیان گرفته تا گنجشک و چلچله و کبوتر و قناری و شترمرغ را دوست می داشت. حتی زاغ و کلاغ را هم می خواست و جغد را زشت و بدشگون نمی انگاشت و واقعیت اینکه توفیر قفس و رهایی را نمی دانست و خیال می کرد وقتی مرغی در پشت میله ها به ظاهر شاد و بی قرار ورجه وورجه می کند و آواز می خواند، حکما سرحال و بخت آور است... مخلص کلام اینکه کار صیاد را نمی شناخت تا خانواده اش را نفرین کند. «سعید» از پریشانی پدرم به خاطر گرفتاری و اعدام برادر جوانش «ایوب» سود جست و فرصت نیکویی به دست آورد و جرات کرد به یاری یکی از همبازیان زبلش، سقاچه ای را به دام غربیل انداخته در زنبیل مفتولی واژگونی به روی سینی زندانی اش سازد. از غرایب روزگار، مرغ به دام افتاده ـ که در رهایی لحظه ای از جست وخیز و جنب وجوش باز نمی ماند ـ آرام و راضی به نظر می رسید و با متانت خاصی در گوشه ای می نشست و متفکرانه به آسمان چشم می دوخت. وقتی «سعید» برایش آب و دانه می ریخت، دانه را مودبانه برمی چید و با وقار و طمانینه فرو می برد. در نوشیدن آب اما، ظرافت ویژه ای به کار می بست. گویی پس از هر قطره ای که می نوشید سر به آسمان می برد و شکر نعمات به جا می آورد. نه عصبیتی در کار بود و نه میل به تخطی از سرنوشت محتوم. من که در آستانه بلوغ بودم و سرم به تدریج داشت بوی قورمه سبزی می گرفت، در برخورد با این موضوع جا خوردم و صغرا و کبرایم به هم ریخت چرا که ذهن خام و بی تجربه ام نمی توانست مفاهیم و مصادیق مختلف «آزادی» و حدود و ثغور آن را ـ طبق تعریف مد روز ـ در این مورد بخصوص با هم انطباق دهد. «سعید» شاد بود که مرغکی را در تعلق دارد و آب و دانه اهدایی قبول دوست افتاده، از تیمار هایش راضی است و خلاصه حریف عشق او را پذیرفته. روزگار وصل چند صباحی به خیر و خوشی گذشت. تا اینکه یک بعدازظهر - که اغلب اهل خانه در چرت معمولی تابستانی بودند و «سعید» در گوشه حیاط با سقاچه اسیر عشق و حال می کرد، ناگهان مرغک چشم هایش را باز کرد، نگاه معنی داری به «سعید» انداخت و سپس دور و بر خویش را برانداز و صدایی شبیه «نه!» از گلوی خویش خارج ساخت و شروع کرد خود را به در و دیوار قفس کوفتن! بالاو پایین و چپ و راست... زنبیل واژگون تیزی هایی خم شده به سوی داخل داشت و در چشم به هم زدنی مرغ بیچاره خود را خونین و مالین کرد. «سعید» هراسان به طرف قفس دوید و زنبیل را از روی سینی برداشت. سقاچه مانند سنگی که دستی پرتوان به هوا پرتابش کند به بالاجهید. آن قدر بالاکه لحظه ای از نظر ناپدید شد... غیب! و بعد ـ بی آنکه حتی بتواند چرخی به روی حیاط بزند - سرنگون شد و به روی آجرفرش کنار حوض نقش زمین شد و رگه باریک خون لختی بعد، از پیشانی نگون بختش جاری شد و به پاشیر رسید. وقتی آفتاب به لب بام رسید «سعید» دیگر گریه نمی کرد. من و مادرم پیکر بی جان پرنده پاک را در گوشه حیاط ـ همان جایی که حیات زخمی خود را به سوی آسمان مرگ پرتاب کرده بود ـ چال کردیم. خانه را که می خواستیم بفروشیم، مادر به درخت گل سرخ گوشه حیاط اشاره کرد و گفت:«اینو چی کار کنیم؟ یادگار سعید... کسی آن را نکاشته. از همون جایی که پرنده را چال کردیم دراومده...» و من باور نکردم. نویسنده:سیروس ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 عشق همیشه معجزه ای تازه دارد..💔 ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🕊 یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد..💔 ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهار را ببین... چگونه از خود می تکاند برگ های فرسوده را... تو هم جوانه ای بزن 🍃سبز شو. بهار ادامه لبخندهای تو خواهد بود ...🌸 سلام. صبحتون بخیر😊 ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏به عزیزی گفتم: صبح بخیر در پاسخم گفت: فرجامت نیک به وجد آمدم از پاسخش چه دعایی! من برای او خیری خواستم به کوتاهی یک صبح، و او خیری برای من خواست به بلندای یک سرنوشت فرجامتان نیک... "صبح بخیر زندگی" ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣❣❣ 🌼🍃ڪلیپ فوق العاده زیبا و دیدنے 🌼🍃توڪل یعنی..... ❣نشر = صدقه جاریه ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
دقت کردین که امسال: متولدین ۹۰ ، ۰۹ ساله متولدین ۸۱ ، ۱۸ ساله متولدین ۷۲ ، ۲۷ ساله متولدین ۶۳ ، ۳۶ ساله متولدین ۵۴ ، ۴۵ ساله متولدین ۴۵ ، ۵۴ ساله متولدین ۳۶ ، ۶۳ ساله متولدین ۲۷ ، ۷۲ ساله متولدین ۱۸ ، ۸۱ ساله متولدین ۰۹ ، ۹۰ ساله میشن... از عجایب😀 ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
📜داستان شیطان چه می کند📜 289 گويند در زمان دانيال نبى يك روز مردى پيش او آمد و گفت : اى دانيال امان از دست شيطان ، دانيال پرسيد: مگر شيطان چه كرده ؟ مرد گفت : هيچى ، از يك طرف شما انبياء و اولياء به ما درس دين و اخلاق مى دهيد و از طرف ديگر شيطان نمى گذارد رفتار ما درست باشد، كار خوب بكنيم و از بديها دورى نماييم . دانيال پرسيد: چطور نمى گذارد؟ آيا لشكر مى كشد و با شما جنگ مى كند و شما را مجبور مى كند كه كار بد كنيد. مرد گفت : نه ، اين طور كه نه ، ولى دايم ما را وسوسه مى كند، كارهاى بد را در نظر ما جلوه مى دهد. شب و روز، ما را فريب مى دهد و نمى گذارد ديندار و درست كردار باشيم . دانيال گفت : بايد توضيح بدهى كه شيطان چه مى كند، ببينم ، آيا مثلا وقتى مى خواهى نماز بخوانى شيطان نمى گذارد نمازت را بخوانى ؟ آيا وقتى مى خواهى پولى را در راه خدا بدهى شيطان مانع مى شود و نمى گذارد؟ آيا وقتى مى خواهى به مسجد بروى شيطان طناب به گردنت مى اندازد و تو را به قمارخانه مى برد؟ آيا وقتى مى خواهى با مردم خوب حرف بزنى شيطان توى دهانت مى رود و از زبان تو با مردم حرف بد مى زند؟ آيا وقتى مى خواهى با مردم معامله بكنى شيطان مى آيد و زوركى از مردم پول زياد مى گيرد و در جيب تو مى ريزد؟ آيا اين كارها را مى كند؟ مرد گفت نه : اين كارها را نمى تواند بكند ولى نمى دانم چطور بگويم كه شيطان در همه كارى دخالت مى كند، يك جورى دخالت مى كند كه تا مى آييم سرمان را بچرخانيم ما را فريب مى دهد، من از دست شيطان عاجز شده ام ، همه گناههاى من به گردن شيطان است . دانيال گفت : تعجب مى كنم كه تو اينقدر از دست شيطان شكايت دارى ، پس چرا شيطان هيچ وقت نمى تواند مرا فريب بدهد، من هم مثل توام ، شايد تو بى انصافى مى كنى كه گناه خودت را به گردن شيطان مى گذارى . مرد گفت : نه من خيلى دلم مى خواهد خوب باشم ولى شيطان با من دشمنى دارد و نمى گذارد خوب باشم . دانيال گفت : خيلى عجيب است ، كجا زندگى مى كنى ؟ مرد گفت : همين نزديكى ، توى آن محله ، و از دست شيطان مردم هم خيال مى كنند كه من آدم بدى هستم ، نمى دانم چه كار كنم ، دانيال پرسيد: اسم شما چيست ؟ مرد گفت : اسمم عم اوغلى است . دانيال گفت عجب ، عجب پس اين عم اوغلى تويى . مرد گفت : چه طور مگر شما درباره من چيزى مى دانيد؟ دانيال گفت : من تا امروز خبرى از تو نداشتم ، ولى اتفاقا ديروز شيطان آمد اينجا پيش من و از تو شكايت داشت و گفت : امان از دست اين عم اوغلى . ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
یه روزگاری بود مردایی که ماسک از روی صورت خودشون بر میداشتن میذاشتن روی صورت رفقاشون امروزم هم حرام لقمگانی در همین آب و خاک ماسک ساده ۳هزارتومانی رو ۴۵ هزارتومان با منت میفروشن به هموطنشون ... چیشد که انقدر بی رحم شدین؟ ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
290 زنی که صاحب فرزند نمی شد پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه. پیامبر وقتی دعا میکند ، 🔸وحی میرسد او را بدون فرزند خلق کردم. 🔹زن میگوید خدا رحیم است و میرود. 🔸سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که او فرزندی ندارد ، زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود. 🔸سال سوم پیامبر زمان ، زن را با کودکی در آغوش میبیند. 🔸پبامبر با تعجب از خداوند متعال سوال کرد :بارالها،چگونه کودکی دارد اوکه بدون فرزندخلق شده بود!!!؟ وحی رسید : 🔸هر بار گفتم فرزندی نخواهدداشت ،او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت. 🔹با دعا سرنوشت تغییر میکند... از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاه الهی در بزنید تا در باز شود... ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
بعضی وقت ها احساس می کنم... . . . . . . . زندگی واقعیم داره مزاحم زندگی مجازیم ميشه... 😂😂😂 ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
291 ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ . ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد. حضرت پرسيد علت چيست؟ ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي. اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست. خالق من بهشتي دارد، «نزديک زيبا و بزرگ»، و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد» و در پي دليلي ست که ببخشد ما را، گاهي به بهانه ی دعايي در حق ديگري... شايد امروز آن روز باشد. ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 دلا، تا می توان امروز فرصت را غنیمت دان که در عالم نمی داند کسی احوال فردا را.. ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 292 ✨دارم می میرم ✨ اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه گفت: یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه گفتم: چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم گفت: دارم میمیرم گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد. گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟ فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟ گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن، تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم، خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم، اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت، خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم بین مردم بودشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟ گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟ گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!! یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟ گفت: بیمار نیستم! هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟ گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند: نه! خلاصه ما رفتنی هستیم کی‌ش فرقی داره مگه؟ باز خندید، رفت و دل منو با خودش برد... ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
✨﷽✨ 293 ✍فکرشو میکردین دلتون برای رفتن تا سر کوچه تنگ بشه؟ یا برای خوردن بی‌دغدغه یه تیکه نون سالم؟ برای بغل کردن بچه‌هاتون بدون نگرانی از انتقال ویروس؟ برای ملاقات و گفتگوی ساده با پدر و مادر؟ آدم فکر می‌کنه اینها که همیشه هستند، ولی وقتی این چیزا رو از دست میدیم و یا برامون سخت میشه تازه میفهمیم که زندگی بدون این چیزا رو دوست نداریم. خیابون بدون ترافیک رو دوست نداریم وقتی میدونیم بقیه از هراس بیماری توی خونه موندن. خیلی‌هامون بغض کردیم با دیدن خیابونهای خلوت شب عید، مغازه‌های خالی و... شاید کرونا یادمون بندازه که انسانیم! شاید یادمون بندازه که در برابر حال همدیگه مسئولیم! یادمون بندازه که حالِ بدِ تو باید دغدغه من هم باشه، چون ممکنه فردا به من هم سرایت کنه! 🔹 شاید دوباره یادمون بندازه که انسانیم و آفریده شدیم برای مهربانی کردن، برای لذت بردن، برای ساختن و جلو رفتن و تبدیل کردن دنیا به جایی بهتر برای زندگی. 🔺روزگار جالبی نیست، ولی زمان خوبیه که یه کمی بیشتر، به جایگاه و شأن انسانی فکر کنیم! ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
✨﷽✨ ✅زشت ترین قسمت بدن کجاست؟! زشت ترین قسمت بدن بینی بد فرم یا شکم بر آمده نیست، زشت ترین قسمت بدن ذهنی است که پر است از افکار منفی،خشم ،کینه پر است از بد بینی و بی اعتمادی، اگر ذهن آدمی زشت باشد، با هزار عمل جراحی که برای داشتن اندامی زیبا انجام میدهد، ذهن او همچنان زشت خواهد بود و او را زیبا جلوه نخواد داد. ای کاش مانند عمل زیبایی اندام کمی ذهنها را جراحی و زیبا میکردیم ذهن زیبا،زندگی را برای خود و اطرافیانش زیباتر جلوه میبخشد..! ‌┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گيف زيباي #آيت_الكرسي بخونید و منتشر کنید برای رفع بلا از کشور عزیزمون❤️ التماس دعا🍃 شبتون بخیر🌺 ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبحتون شاد شاد🌺😊 لحظه هاےزندگیتون مثل آفتاب گرم مثل سایه دلنشین مثل باران بخشنده مثل رویا شیرین مثل پروانه سبکبال و مثل پرنده آزاد و رها باشد🌷 ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
حکایت خدا و گنجشک 294 روزگاری در مرغزاری گنجشکی بر شاخه یک درخت لانه ای داشت و زندگی می کرد .گنجشک هر روز با خدا راز ونیاز و درد دل می کرد و فرشتگان هم به این رازو نیاز هر روزه خو گرفته بودند تا اینکه بعد از مدت زمانی طوفانی رخ داد و بعد از آن ، روزها گذشت و گنجشك با خدا هيچ نگفت! فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت: " مي آيد، من تنها گوشي هستم كه غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي ام كه دردهايش را در خود نگه مي دارد و سر انجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست. " فرشتگان چشم به لب هايش دوختند، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود: " با من بگو از آنچه سنگيني سينه توست. " گنجشك گفت: " لانه كوچكي داشتم، آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي كسي ام. تو همان را هم از من گرفتي. اين طوفان بي موقع چه بود؟ چه مي خواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست. سكوتي در عرش طنين انداز شد. فرشتگان همه سر به زير انداختند. خدا گفت: " ماري در راه لانه ات بود. خواب بودي. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند. آنگاه تو از كمين مار پر گشودي. " گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود. خدا گفت: " و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني ام بر خاستي. " اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت. هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پر كرد... ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🌸🍃🌸🍃 295 همه‌ی این بلاها و مصیبت‌هایی که به انسان‌ میرسه، به خاطر خودشه... و نتیجه‌ی اعمالِ خودشه: ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ، لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (روم/۴۱) فساد، در صحرا و دریا، بخاطر کارهایی که مردم انجام داده‌اند، آشکار شده است. خدا می‌خواهد نتیجه‌ی بعضی از اعمالشان را به آنان بچشاند، شاید به سوی حق بازگردند. بَشَر باید توبه کنه. این موجودِ دو پای مغرور، تمام زمین و آسمان و دریاها رو به گند کشیده.. هر جایی که تونسته فساد کرده.. خون ریخته.. خرابی و ویرانی به بار آورده.. و از همه مهمتر، با خودخواهی‌ها و بی‌عدالتی‌هاش، جانهای پاک بسیاری رو به تاریکی و تباهی کشونده... این بلاها و مصیبت‌هایی که پشتِ سر هم میاد، جوابِ طبیعت، به عملکردِ ما انسان‌هاست. در واقع، جریانِ حیات داره از ما انسانها انتقام می‌گیره. زمین، زیبا بود.. سرشار از حیات و بالندگی بود.. آسمان پر از برکت بود.. و... امّا انسان، این امانتِ زیبا رو به تباهی کشونده، و غیر از رنج و نقصان برای نسل‌های بعد چیزی باقی نگذاشته. امروز، انسان‌ها فقط با توبه عملی میتونند جلویِ اینهمه بلا و مصیبت رو بگیرند... اون هم «توبه‌ای جهانی»، که از روی آگاهی باشه. آدمی باید بفهمه که، بد عمل کرده.. قبول کنه که گند زده.. و تصمیم بگیره که دیگه به سمتِ اندیشه‌های مخرّب و سودجویانه‌ی خودش برنگرده. غیر از این توبه جهانی، هیچ راه دیگه‌ای برای رسیدن به خیر و صلاح، وجود نداره.. ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
▪️‏بهبود رو که دیدم بغضم گرفت دختر جانباز اعصاب و روان گریه میکرد پدرش عصبی که میشد دیگه کنترلش دست خودش نبود دختره میگفت کتک خوردن و شکستن وسایل ناراحت کننده نیست بعدش بابام بهتر که میشه میفهمه مارو زده، میشینه یه گوشه گریه میکنه از پشیمونی و دعا میکنه بمیره...😭😭 😞 ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 سر به سر طومار زلفت شرح احوال من است مو به مو فهمیده ام این مصرع پیچیده را.. ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾