eitaa logo
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
1.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
538 ویدیو
11 فایل
﷽ 👑 @Atredelneshin_eshgh 👑 کانال های پیشنهادی ما 👇 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 🔭🔍 @basirrat_ammar کانال دانشجو🎓 🎓 @Official_Daneshjou مطالب زیبا 💝 🌍 http://eitaa.com/joinchat/59637781Ce849d29b1f انتقادات وپیشنهادات👇 @serfanjahateettla
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️(شهیدابراهیم هادی)♥️ یک روز که فقیری به مسجد رفته بود 🕌و کفش مناسب نداشت👞 ابراهیم پیش او رفت و کفش خود را به آن فقیر صدقه داد😊♥️ و خودش در اوج گرمای تابستان با پای برهنه از مسجد تا خانه رفت.✨🚶🏻او واقعا مرد خدا بود. •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• @Atredelneshin_eshgh
2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 دختر! چشم میخوری، وَر می‌پری... 🎙 نهی از منکر به روش حاج حسین یکتا •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• @Atredelneshin_eshgh
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 🌸روایت کوتاه🌸 ✨مادرم ✨ 57 آهسته چند ضربه به در حمام زدم و گفتم مادر جان چیزی لازم ندارید؟ مادر از زادگاه، به دیدن فرزندانش آمده بود اینبار مهمان خانه من بود! دلم آشوب بود درحمام را باز کردم... مادرم را دیدم که گیسوان درهم تنیده سپیدش را شانه می کشد نرم کننده را روی سرش خالی کردم ... موهایش به نرمی شانه شد... مادرم گفت خدا خیرت بدهد این دیگر چه بود؟! از خودم خجالت کشیدم سالها بود که نرم کننده موی سر در بازار آمده بود و طفلک مادرم سرش را به سختی شانه می کرد. بدون اینکه از او اجازه بگیرم لیف را پُر از کف صابون کردم و به تن نحیفش کشیدم دردش آمده بود... می گفت کافیست! دلم آشوب بود گوش به حرفش نمی دادم درست مثل وقتی که من بچه بودم و مرا به حمام می برد درست مثل موقعی که مرا کیسه می کشید و من دردم می آمد و او وعده سینما به من میداد که ساکت شوم . درست مثل همان روزها مادر پیرم را شستم حوله سپیدی را به دور تن نحیفش کشیدم مثل یک شاخه گل روی تختم نشاندمش موهایش را با سشوار خشک کردم لباسهایش را تنش کردم به زور یک ماتیک قرمز به روی لبهایش کشیدم ... دلم آشوب بود هفته بعد مادرم پر زد اما لیف ماند... تار موهای سپیدش در شانه ماند! ... دخترم گفت مادر چرا صدای گریه ات در حمام قطع نمی شود؟ گفتم بخاطر اینکه عُمر لیف، حتی این شانه از عُمر مادر من بیشتر بود. 📝عمر گل🌹 •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• @Atredelneshin_eshgh
4.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 قصه مادر شهیدِ زلزله زده 🎙 به روایت حاج حسین یکتا •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• @Atredelneshin_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تاری بزن با ساز دل آتش بزن بر راز دل وآنگه همین پیمانه را لبریز کن با ناز دل...❤️ •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• @Atredelneshin_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
58 ‍ 📚 ‍ یکی بود ، یکی نبود . در شبی از شبها ملانصرالدین وزنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف می زدند همسر ملا پرسید : تو می دانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر ‌آدم می آورند ؟ ملا گفت : من که نمرده ام تا از آن دنیا خبر داشته باشم ولی این که کاری ندارد الان به آن دنیا می روم و صبح زود خبرش را برای تو می آورم . زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد . ملا از جا بلند شد و یکراست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جاده ی کنار گورستان عبور می کرد . ملا فکر می کرد که فرشته ها دارند به سراغش می‌آیند و سوال و جواب می کنند و از حرفهای آنها می فهمم که در آن دنیا چه خبر است ؟ ساعت ها گذشت ولی خبری نشد کم کم ملا خوابش گرفت صبح که شد کاروانی از‌ آن جا عبور می کرد . شترها هر کدام زنگی به گردان داشتند با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد . ساربانی که افسار چند شتر در دستش برد افسارها را از ترسش رها کرد و پا به فرار گذاشت . کالاهایی که پشت شتران بود بر زمینی ریخت . اوضاع شیر تو شیر شد . کاروان به هم ریخت . بزرگ کاروان ساربان فراری با خشم صدا زد و گفت : چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی ؟ ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد . کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند . کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند . ملا فرار کرد و به خانه اش رسید زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود و گفت : ببینیم از آن دنیا برایم خبر آورده ای ؟ ملا گفت : خبری نبود . همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند . از آن به بعد ، وقتی بخواهند کسی را از عاقبت ظلم و ستم آگاه کنند ، می گویند اگر قاطر کسی را رم ندهی ، کسی با تو کاری ندارند •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• @Atredelneshin_eshgh
وقتهايى كه شانس باهام يار نيست رو بيشتر دوست دارم! چون اين پيروزى رو برام لذت بخش تر ميكنه 😎👊 •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• @Atredelneshin_eshgh
⭐️ بزرگترین تصویر ریا در جامعه؛ هنگامی است که به فقرا لباسهای کهنه  و غذاهای مانده میدهیم و به ثروتمندان هدایای با ارزشی  که محتاج آنها نیستند...! •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• @Atredelneshin_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ ✾ اے صاحبـــ دنیا ڪجایے ؟ گل نـرگس بگو مولا ڪجایے ؟ جـ‌هان دلتنـگ رویتـــ گشته بنگر تو اے روشنـگر شبـ‌ها ڪجـایے ؟ شبتون🌹 مهدوی❤️ 🍃 •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• @Atredelneshin_eshgh