مردی حاشیه خیابان
بساط پهن کرده بود
زردآلو هر کیلو 2 تومن
هسته زردآلو هرکیلو 4 تومن؟
یکی پرسید
چرا هسته اش از زرد آلو گرونتره ؟
فروشنده گفت :
چون عقل آدم رو زیاد میکنه
مرد كمی فكر كردُ گفت
یه کیلو هسته بده خرید و مشغول
خوردن که شد با خودش گفت :
چه کاری بود زردآلو میخریدم هم خود زردآلو رو میخوردم هم هسته شو هم ارزونتر بود..!
رفتُ همین حرف رو به فروشنده گفت،
فروشنده گفت : بله
نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه
چه زود اثر کرد
علی_اکبر_دهخدا
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
@Atredelneshin_eshgh🔮❣
اﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ : ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻫﺮﻏﻠﻄﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﮑﻨﯽ
اول راهنمایی : تو دیگه دبستانی نیستی که هرﻏﻠﻄﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﮑﻨﯽ
اول دبیرستان : تو دیگه راهنمایی نیستی ﮐﻪ ﻫﺮﻏﻠﻄﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﮑﻨﯽ
ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ : ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﭽﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﻏﻠﻄﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﮑﻨﯽ
ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ : ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻮنۀ بابات ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﻏﻠﻄﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﮑﻨﯽ
ﻣﺠﺮﺩﯼ : ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ سن و سالت کم نیست ﮐﻪ ﻫﺮﻏﻠﻄﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﮑﻨﯽ
ﻣـﺘـﺎﻫـﻠﯽ : ﺗـﻮ ﺩﯾـگـﻪ ﻣـﺠــﺮﺩ ﻧـیـﺴـتـﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﻏﻠﻄﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﮑﻨﯽ
ﭘﯿﺮﯼ : ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﺎﺕ ﻟﺐ ﮔﻮﺭﻩ نمیتونی
ﻫﺮﻏﻠﻄﯽ که ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﮑﻨﯽ
ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ : اینجا ﺩیگه اون دنیا نیست
ﮐﻪ ﻫﺮﻏﻠﻄﯽ ﻣﯿﺨوای بکنی !!
و اینگونه بود که ما هرگز هیچ غلطی نکردیم..
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
@Atredelneshin_eshgh🔮❣
🌺🍃🌺🍃
بسه دیگه دلِ خوش باورِ من
خیلی این در و اون در زدی!
خیلی گشتی؛
از من میشنوی بیشتر از این خودتو خسته نکن!
کجا بری که آدماش ردت نکنن؟؟!!
یه بارم بیا گزینۀ همیشگی رو امتحان کن؛
شک نکن پشیمون نمیشی....
هیچ کس از #اعتماد_به_خدا پشیمون نمیشه...
اصلا تا حالا دیدی خدا به کسی بگه: "نه..."؟؟!!
دقت کنی میبینی خدا جز این سه تا جواب حرفی به بندههاش نمیزنه:
١- چشم
٢- یه کم صبر کن
٣- پيشنهاد بهتری برات دارم
خب چی از این بهتر ... ؟!
جمع کن بریم دل من ؛
جمع کن بریم در خونه خدا ...
سلام خدا ما اومدیم ... ✋
فقط خیلی خستهایم ؛
توی آغوشت جامون میدی ؟؟؟ ...
🌺🍃🌺🍃
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
@Atredelneshin_eshgh🔮❣
وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد ،
عزیز میشود !
يک لحظه آفتاب در هوای سرد ،
غنيمت میشود !
خدا در مواقع سختی ها ،
تنها پناه میشود !
يک قطره نور در دريای تاريکی ،
همهی دنيا میشود ...
يک عزيز وقتی که از دست رفت ،
همه کس میشود ...
پاييز وقتی که تمام شد ٬
به نظر قشنگ و قشنگتر میشود !
و ما همیشه دیر متوجه میشویم !!!
" قدر داشتههایمان را بدانیم ...
چرا که ، خیلی زود ، دیر میشود !
❤️🍃
🌿🌻🌿🌻
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
@Atredelneshin_eshgh🔮❣
🌺🍃🌺🍃
#داستان 95
#داستانکهای_پندآموز
💕🌿💕🌿💕🌿💕
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا #سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت:
آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه #سم_در_ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.
🌸🌿🌸
قبل از اینکه #سم های ذهنی مان ما و اطرافیانمان را از پا دراورد، #پادزهر مهر و محبت را به خود و دیگران بنوشانیم.
❤️🍃
🌿🌻🌿🌻
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
@Atredelneshin_eshgh🔮❣