زهر و عسل
#داستان 247
مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت. یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است! مواظب باش مبادا به آن دست بزنی! شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد ، مرد از مغازه خارج شد و رفت.
شاگردهم کمی بعد از استاپیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.
خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با نگرانی از شاگردش پرسید :چه شده چرا کف مغازه خوابیده ای؟
شاگرد ناله کنان پاسخ داد:تو که رفتی من سرگرم کار بودم ، دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم ، از ترس تو، زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم.
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
💢آیا داستان نقاشان رومی و چینی را شنیده اید؟
#داستان 248
مردم روم و چین بر سر مهارت و چیرگی خود در هنرنقاشی با یکدیگر بحث ها و گفتگوها می کردند و هریک از آن دو گروه -مهارت و استادی خود را می ستود.پادشاه آن دوران خواست که به این مباحثه ها و رجزخوانی ها پایان دهد.بنابراین برای نقاشان رومی و چینی مسابقه ای ترتیب داد.
شاه دو اتاق مجزا در اختیار نقاشان چینی و رومی قرار داد تا مهارت و استادی خود را نشان دهند.
او همه امکانات و وسایل لازم برای نقاشی را در اختیار نقاشان چینی قرار داد.ولی رومی ها هیچ چیز از شاه نگرفتند بلکه درهای اتاق را بستند و به صیقل زدن در و دیواراتاق پرداختند.
چینی ها همه گونه رنگ را با استادی تمام بکارگرفتند و ترکیبات بدیع و دلنشینی از آن ساختند و بر دیوار آن اتاق نقش زدند وقتی از کار خود فارغ شدند از شادی و شور دهل ها زدند و کرناها نواختند.
پادشاه به دیدن کار نقاشان چینیرفت و از دیدن آنهمه نقش های دلفریب بسیار خرسند و شادمان شد.سپس به سوی کارگاه رومیان رفت همین که بدانجا رسید رومیان پرده ها را پس زدند و ناگهان پادشاه صحنه رویایی حیرت انگیزی دید.
همه نقش ها و تصاویررنگین و زیبای چینی ها بر دیوار اتاق رومیان به شکل افسانه ای منعکس شده بود
.پادشاه از دیدن این صحنه شوری خاص پیدا کرد رومی ها کاری خلاق تر و بدیع تر بوجود آوردند و همگان را مجذوب هنر خود کردند آنان نشان دادند زیبایی فقط در نقش و نگار و رنگها نیست.
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
#یک_جرعه_کتاب
✅دکتر هوماس هایسلوپ،می گوید:
✴️مهمترین عامل خواب آرام بخش که من در طول سالهای متمادی تجربه و ممارستم در مسائل روانی، به آن پی برده ام،همین نماز است.
من به عنوان یک پزشک می گویم:
👌بهترین وسیله ایجاد آرامش در درون و اعصاب انسان که تاکنون شناخته ام، نماز است.
📚منبع:
کتاب آیین زندگی، دیل کارنگی
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
مرحوم فَشَندی میگوید:
در مسجد #جمکران...
اعمال را به جا آورده بودم
و با همسرم میآمدم.
دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده
و قصد دارند به طرف مسجد بروند.
با خود گفتم:
این سیّد نورانی در این هوای گرم تابستان
از راه رسیده و تشنه است.
ظرف آبی به دست ایشان دادم.
پس از آشامیدن، ظرف آب را پس دادند.
گفتم آقا، شما دعا کنید و فرج #امام_زمان (عج)
را از خدا بخواهید تا امر #ظهور نزدیک شود.
فرمودند:
شیعیانِ ما به اندازهی آبخوردنی ما را نمیخواهند!
اگر ما را بخواهند، #دعا میکنند و #فرج ما میرسد.
📚شیفتگان حضرت مهدی(عج)، جلد۱، صفحه۱۵۵
#پویش_دعای_مضطرانه
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🌸🍃🌸🍃
دنیای عجیب
ثروتمندی می میرد ، و برای زنش 1.9 میلیون دلار پول در بانک باقی می گذارد ؛
و سپس زن ، با راننده شخصی شوهرش ازدواج می کند.
راننده می گوید : همیشه برای رئیسم کار میکردم ، اما الان می فهمم که همیشه رئیسم برای من کار می کرد.
از ثروت و داشته هایتان، تا فرصت دارید استفاده کنید، در غیر این صورت دیگران از آن استفاده خواهند کرد.
عجب😐
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🕊مستم کُن آنچنان که ندانم زِ بیخودی
در عرصه ی خیال، که آمد، کدام رفت..
#حافظ
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
#داستان 249
✨نان بریدن ✨
سالها پیش مردی به نام مسلم در شهر خوی نانوا بود. او مردی پرهیزگار، قانع و شاکر بود.
جعفر پسر مسلم در محله ای زندگی میکرد که یک مغازهی مرغفروشی بود که فروش خوبی هم داشت.
روزی جعفر به پدرش گفت: «دوست دارم مالکِ آن مغازه را ببینم و به قیمت بالایی آن را اجاره کنم، مغازهی پرفروشی است.»
مسلم گفت: «پسرم هرگز با آجرکردن نانِ کسی به دنبال نان برای خودت نباش. بدان! دنیا بزرگ است و خدا را قابلیّت روزی رساندن زیاد است.»
اما وسوسه درون جعفر را پر کرده بود. مسلم روزی او را کنار خود به نانوایی برد. خمیر لواشی را به تنور چسباند و سریع خمیر لواش دیگری را دوباره به روی همان لواش که در حالِ پختن بود زد. هر دو خمیر لواش، سنگین شدند و از دیوارهی داغ تنور رها شده و داخل تنور افتادند و سوختند.
مسلم گفت: «پسرم! دیدی یک لواش در حال پختن بود، لواش دیگر روی آن چسبید، باعث شد نه خودش بپزد و تبدیل به نان شود و نه گذاشت لواش دیگر نان شود. هرگز نان خود را روی نان کس دیگری نزن که برای تو هم نانی نخواهد شد. بدان! اگر اجارهی بالا به آن مغازه بزنی و او را از نان و نوا بیندازی، خودت نیز به نان و نوایی نخواهی رسید و این قانون زندگی است.»
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
یک روز می فهمی که عاقبت ،
این تویی که برای خودت می مانی
و آدم ها هرچقدر هم عزیز
و هر چقدر هم نزدیک ؛
دنبالِ زندگی و آرزوهای خودشان می روند .
روزی به خودت می آیی ،
روزی که تارهای سفید موهایت
در نبرد تن به تن با تارهای سیاه ، پیروز شده اند ،
و تو مانده ای و حسرتِ کارهایی که نکرده ای ،
لذتی که نبرده ای
و زمانی که برای خودت نگذاشته ای !
تو مانده ای و آرزوهایی که
برای رسیدنشان دیر است ...
روزی تو پیر خواهی شد
و این "برای دیگران بودن ها"
و خودت را فراموش کردن ها ،
حریفِ حسرت و بغض های شبانه ات نخواهند شد !
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
589.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای کاش بجز رنگ خدا رنگ نباشد،
در ملک خدا فقر و بلا ، جنگ نباشد
ای کاش که در سینۀ کس غصّه نبینند
با این همه نعمت ، دل کس تنگ نباشد
ای کاش وفا جای جفا شیوۀ ما بود
اندیشۀ کج ، حقه و نیرنگ نباشد
«اللّهم صلّ عـلی مـحمّد و آل مـحمّد و عجّل الفَرَجَهُم»
🌺اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌺
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾