eitaa logo
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
538 ویدیو
11 فایل
﷽ 👑 @Atredelneshin_eshgh 👑 کانال های پیشنهادی ما 👇 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 🔭🔍 @basirrat_ammar کانال دانشجو🎓 🎓 @Official_Daneshjou مطالب زیبا 💝 🌍 http://eitaa.com/joinchat/59637781Ce849d29b1f انتقادات وپیشنهادات👇 @serfanjahateettla
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 نماهنگ فوق زیبا "خواهر برادری" با صدای حاج‌عبدالرضا هلالی و کربلایی‌محمدحسین پویانفر تقدیم نگاهتان 🌺 ویژه میلاد و که در این ایام عید و شادی میلاد امام رضا علیه السلام و سلام الله علیها تقدیم نگاه زیبا پسند شما عزیزان ❤️ مطالب زیبا 💝 🌍 @Mataleb_Ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ سر به‌ سر گذاشتن‌ یک پیرمرد روستایی توسط خادم علیه السلام و ادامه ماجرا.... 😭 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 ❤️ 💖 داستان زیبای بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسا
قسمت سوم و پایانی داستان قشنگ و خواندنی بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسار شود اما عفت و و پاکدامنی خود را حفظ کند و ... 💝✨ که از علیه السلام نقل شده
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 🌕 💝 مقام خدمت به مادر 🌕 علامه طهرانی در كتابی می‌فرمايد:يک روز در تهران، براى خريد كتاب به كتاب‌فروشى رفتم. مردى در آن انبار براى خريد كتاب آمده بود. آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت: حبيبم الله. طبيبم الله، یارم... فهميدم از صاحب‌دلان است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته. گفتم: آقاجان! درويش جان! انتظار دعاى شما را دارم. چه جوری به این مقام رسیدی؟ ناگهان ساکت شد. گریه بسیاری کرد. سپس شاد و شاداب شد و خندید. گفت: سید! شرح مفصلی دارد. من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين‌گير بود. خودم خدمتش را می‌کردم؛ و حوائج او را برمی‌آوردم؛ غذا برايش می‌پختم؛ و آب وضو برايش حاضر می‌كردم؛ و خلاصه به‌ هرگونه در تحمّل خواسته‌هاى او در حضورش بودم. او بسيار تند و بداخلاق بود. ناسزا و فحش می‌داد و من تحمل می‌كردم، و بر روى او تبسم می‌كردم.  به همين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سن من ۴۰ سال می‌گذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاقِ مادر مقدور نبود. به همین خاطر به نداشتن زوجه تحمل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم. گهگاهى در اثر تحمل ناگواری‌هایى كه از مادرم به من می‌رسيد؛ ناگهان گویى برقى بر دلم می‌زد، و جرقه‌اى روشن می‏شد؛ و حال بسیار خوشی دست می‌داد، ولى البته دوام نداشت و زودگذر بود. تا يک شب كه زمستان و هوا سرد بود. من رختخواب خود را پهلوى او و در اتاق او پهن می‌کردم تا تنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدازدن نداشته ‏باشد. در آن شب كه من كوزه را آب كرده و هميشه در اتاق پهلوى خودم می‌گذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم، ناگهان او در ميان شب تاريک آب خواست. فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته و به او دادم و گفتم: بگير، مادرجان! او كه خواب‌آلود بود و از فوريت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصور كرد كه من آب را دير داده‌ام. فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد. فوراً كاسه را دوباره آب کرده و گفتم: بگير مادرجان، مرا ببخش، معذرت می‌خواهم! كه ناگهان نفهميدم چه شد. اجمالا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق‌ها و جرقه‌ها تبديل به يک عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، با نظر لطف و عنایت خاصش به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد. 📚نور ملكوت قرآن، ج‏۱، ص۱۴۱ با اندكی تلخيص 🌸💝 🌙 میلاد علیه السلام را به پیشگاه امام زمان عجل ‌الله ‌تعالی فرجه الشریف و دوستدارانشان و شما همراهان عزیز کانال تبریک و شادباش عرض میکنم. و در این براتون بهترین هارو آرزومندم علیه السلام 🌸🎊❤️ داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
بازی_ریاضی 😉 3️⃣ بازی اعداد (بازی ...😉) زرنگای کانال زود بگن که A و B چه عدد هایی هستن 😁 مطمئ
بازی_ریاضی 😉 4️⃣ بازی اعداد ( پنج میوه پنج معادله 😜 ) زرنگای کانال زود بگن جواب چه عددیه 😁 مطمئنم زود پیدا میکنید☺️ ولی اگه کسی خواست از جوابش مطمئن شه فردا شب میذارم کانال😇 هر یک بازی_ریاضی داریم 🌸💝 🌙 میلاد امام رضا علیه السلام را به پیشگاه عجل ‌الله ‌تعالی فرجه الشریف و دوستدارانشان و شما همراهان عزیز کانال تبریک و شادباش عرض میکنم 🌸🎊❤️ ✍🎓 @Official_Daneshjou داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
31.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕 یا سلام 💞 🎙 محمدحسین پویانفر 🌸💝 🌙 علیه السلام را به پیشگاه امام زمان عجل ‌الله ‌تعالی فرجه الشریف و دوستدارانشان و شما همراهان عزیز کانال تبریک و شادباش عرض میکنم و در این براتون بهترین هارو آرزومندم. 🌸🎊❤️ مطالب زیبا 💝 🌍 @Mataleb_Ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ 💖 سلام همراهان عزیز و گرامی کانال 🌹🍃 💐روز جمعه زیبای خرداد ماهتون بخیر💐 امـروز برای 💕 تک تکتون از خدا میخوام 💞 در کنار خانواده و ❣عزیزانتان بهتـرین 💓 جمعه را سپری کنید 💞 لحظه هایی شیرین ❣دنیایی آرام و 💗یه زندگی صمیمی الهی داشته باشین 💞و عاقبت بخیری ان شاءالله تو علیه السلام عیدیتونو از ، علیه السلام گرفته باشین و بگیرین 💖 💝روزتون زیبا و در پناه خدا 🔭🔍 @basirrat_ammar 📚 📜@Atredelneshin_eshgh 🎓 @Official_Daneshjou
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 🤴🏻 ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی می‌کرد ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ از ﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ . ﺷﺎﻩ ﻫﻢ که برای خودش پدرفتنه ای بود و وارثی هم نداشت ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ. ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ می‌نمایم، که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده‌اند ﺑﺨﻮﺍبد! ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ.  ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود. ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ شب_جمعه ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه‌ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه خواب ﺭﻓﺖ. ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ. ﺳﻮﺍﻝ می‌پرسند ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ می‌گوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ ‏(ﺧﺮ‏) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر هیچ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و.... ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ‌ﻫﺎ  که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید. ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می‌شود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ می‌گیرد ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ شود صبح جمعه ﻫﻤﻪ مردم ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪﺷﺎﻥ می‌آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ می‌کنند ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ می‌گذارد ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ! ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ می‌گوید: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ... ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست... 🔥حق الناس تنها موضوعیست که در قیامت با شفاعت هم حل نمی‌شود🔥 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
💝✨﷽✨💝 و اما... شروع شعر و شعور و عشق ❤️‍🔥 . . . گر عقل رویِ حرفِ دل اما نمی گذاشت تردید پا به خلوت
🌼💖✨﷽✨💖🌼 💝 هر جمعه یک شعر 💖 جمعه یعنی در سرت فکر نگارت آمده یعنی وقت ناب انتظارت آمده جمعه یعنی لحظه ای را با خیالش سر کنی جمعه یعنی با غم و فکر وصالش سر کنی جمعه یعنی نام او باشد فقط روی لبت جمعه یعنی عشق او باشد فرآیند تبت جمعه یعنی حسرتت تنها نگاه روی او جمعه یعنی آرزوی مجعد گیسوی او جمعه یعنی عطر نرگس در هوا سر میکشد جمعه یعنی قلب عاشق سوی او پر میکشد جمعه یعنی روشن از رویش بگردد این جهان جمعه یعنی انتظار مَهدی صاحب زمان (عج) سلامتی و تعجیل در فرج و ظهور عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖 ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃💠﷽💠🍃 «قارون» هرگز نمی دانست که روزی، کارت عابر بانکی که در جیب ما هست از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند، ما را به آسانی مستغنی میکند. و «خسرو پرويز» پادشاه ایران نمی دانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است. و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد می‌زدند، کولرها و اسپیلتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید. و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند؛ هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید... و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند، هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان گذشته نيز اینگونه نمی زیستند اما باز گله منديم! و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم...! متفاوت بنگريم... 🍃✔️🍃✔️🍃✔️ 💝 ان شاءالله تو علیه السلام عیدیتونو از ، علیه السلام گرفته باشین و بگیرین 💖 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
بازی_ریاضی 😉 4️⃣ بازی اعداد ( پنج میوه پنج معادله 😜 ) زرنگای کانال زود بگن جواب چه عددیه 😁 مطمئن
بازی_ریاضی 😉 پاسخ 4️⃣ بازی اعداد ( پنج میوه پنج معادله 😜 ) 3×3×6=54 3+(3×7)=24 10-5-5=0 10+5+9=24 3+5-9=-1 🍎=3,🍏=7,🍐=10,🍍=5,🍒=9 ✅ پس ? = ➡️ 3+(5×9)=48 ✅ هر یک بازی_ریاضی داریم 🍃✔️🍃✔️🍃✔️ 💝 ان شاءالله تو این ایام پرخیر و برکت دهه کرامت عیدیتونو از ، علیه السلام گرفته باشین و بگیرین 💖 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ 💖 سلام همراهان عزیز و گرامی کانال 🌹🍃 💐روز شنبه زیبای خرداد ماهتون بخیر💐 🌸ان شاءالله 🌼شـروع هفتـه تون 🌸شروع بهترین لحظه ها 🌸و همراه با موفقیت باشه 🌼همچنین سرشار از خیر و برکت 🌸و لبریزاز سلامتی و آرامش باشه 🌼ان شالله تا انتهای هفته 🌸حال دلتون خوب خوب باشه 💝 ان شاءالله تو علیه السلام عیدیتونو از ، علیه السلام گرفته باشین و بگیرین 💖 💕 هفته تون زیبا و در پناه خدا 💞 🔭🔍 @basirrat_ammar 📚 📜@Atredelneshin_eshgh 🎓 @Official_Daneshjou
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 🌸 مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام_خمینی (ره ) میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت آقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟ گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟ چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش با عجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند. سر خم کردم و  وارد حسینیه ی کوچک روی خاک های محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم السلام علیک یا ابا عبدالله... دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر  از آب هم مضایقه کردند کوفیان... دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم... شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم. وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود؛ نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی.... آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم! گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟ خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟ میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود. بنازم به بزم محبت که در آن گدایی و شاهی برابر نشیند... 📚منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری 💝 ان شاءالله تو این ایام پرخیر و برکت عیدیتونو از امام رئوف ، علیه السلام گرفته باشین و بگیرین 💖 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃✨﷽✨🍃 شبها مامور مراقبت از بیت امام بودم و پستم حفاظت از پشت بام خانه امام بود ، در ساعت شیفتم ، (ره) معمولا برای لحظاتی قدم زدن به روی بام می آمد ، در دل یک شب مهتابی امام مشغول قدم زدن بود و من هم با اسلحه با خشاب پر جلوی امام ایستاده بودم ، ناگهان شیطان فکری به ذهنم انداخت که در دل شب میتوان فاتحه انقلاب را با ترور امام خواند که ناگهان در عین اینکه دستم به ماشه اسلحه بود ، دیدم امام مسیر قدم زدنش را به سمت بنده تغییر داد و قدم زنان به سمت من آمدند تا اینکه رسیدند جلوی بنده ، انگار کاملا به ضمیر باطن من آگاه بودند . در همین حال با وجود اینکه خیس عرق شده بودم امام دستشان را به روی شانه من گذاشتند و فرمودند : پسرم مراقب باش شیطان گولت نزنه!!! ✍ نقل از یکی از محافظین امام (ره) داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 🌸 ▪️بهترین عطر را انتخاب می کرد امام نمونه کامل ساده زیستی، قناعت و صرفه جویی در استفاده از امکانات زندگی بودند؛ ولی همیشه فضای محیط زندگی، اتاق کار و محل عبادت و خواب وی، از بوی دل انگیز عطرهای بسیار خوشبو، آکنده بود و در زمینه نظافت و پاکیزگی و استفاده از بهترین عطرها، در حد کمال مقید بود. وقتی دوستان (ره) از دور و نزدیک، انواع عطرها را به محضر وی اهدا می کردند، امام تنها در این زمینه بود که با ذوق سرشار و زیباپسند خود، بهترین ها را انتخاب می کرد. داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
✨﷽✨ 💠 رحمت الله علیه: 🔥 گمان نکن که پس از محکم شدن ریشه گناهان انسان بتواند توبه نماید، یا آنکه بتواند به شرايط آن قیام نماید. پس بهار توبه ایام جوانی است كه بار گناهان كمتر و كدورت قلبى و ظلمت باطنی ناقص‌تر و شرایط توبه سهل‌تر و آسان‌تر است. انسان در پیرى حرص و طمع و حب جاه و مال و طول املش بیشتر است‏...🌿 📚 شرح چهل حدیث ، صفحه 273 (ره) داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃✨﷽✨🍃 🍊 پرتقال ارزان 🍊 در پاریس، برای خرید به بازار رفتم و دیدم که آن روز پرتقال از همیشه ارزان‌تر است. تصمیم گرفتم برای چند روز پرتقال ارزان تهیه کنم، هنگامی که فهرست را خدمت (ره) دادم، پرسیدند: این همه پرتقال را برای چه خریده‌اید؟ عرض کردم: ارزان بود. خواستم برای چند روزی داشته باشیم. فرمودند: می‌روید و اضافه را پس می‌دهید، ما این قدر پرتقال نیاز نداریم. شما با این کار دو گناه کردید، یکی اینکه چیزی را که نیاز نداشتیم خریدید، دیگر اینکه عده‌ای را از خریدن پرتقال ارزان محروم کردید. عرض کردم: اینجا کارها با کامپیوتر انجام می‌شود و پس گرفتن جنس خیلی دشوار است... فرمودند: پس پرتقال‌ها را پوست می‌گیرید و پرپر می‌کنید و شب موقعی که مردم برای نماز می‌آیند، تعارف می‌کنید تا همه بخورند. شاید به این نحو خدا از سر تقصیرات شما بگذرد! ایام ، و قیام پانزده خرداد و شهدای آن گرامی داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
، عزت و ذلتِ نه تنها ایرانیان ، بلکه مسلمین جهان بدست رذل ترین موجودات جهان بود احتمالا داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃❤️✨﷽✨❤️🍃 🔰 شیخ عباس قمی در فوائدالرضويه ماجرایی نقل ميكنند با این مضمون كه با اندکی تغییر تقدیم میکنیم: كاروانی از سرخسِ مشهد اومدند پابوس امام رضا (علیه السلام )، سرخس نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینایی تو اونها بود، اسمش حیدر قلی بود. اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند، یک منزلیه مشهد اُطراق كردند، در حال برگشت به سرخس بودند ، به اندازه یه روز راه دور شده بودند شب جوونها عده ای میخواندند عده ای گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند فلانی تو هم گرفتی؟ گفت: آره منم یه دونه گرفتم، حیدر قلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟ گفتند مگه تو نداری؟ گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند: علیه السلام تو يکى از صحن ها برگ سبز میداد دست مردم، گفت: چیه این برگ سبزها، گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون ، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا علیه السلام گرفتیم، تا این رو گفتند، این پیرمرد یه دفعه دلش شكست، (دل كه بشكند عرش خدا میشود،) با خودش گفت: امام رضا (علیه السلام ) از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم، كور بودم از قلم افتادم، به من اعتنا نشده دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم، باید بگیرم، گفتند: آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمیگیرد، خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره، جلوش رو نتونستند بگیرند شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده، یه برگه سبزم دستشه، نگاه كردند دیدند نوشته: «اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا» ❤️😭 گفتند: این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی، گفت: چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد، گفت: نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگه امان نامه آوردم، بگیر برو.... ❤️😭😭 ❤️السلام عليك يا علی بن موسى الرّضا المرتضى عليه السلام.❤️ خدایا لایقمون کن تو علیه السلام ازین برگه ها به ما هم عیدی مرحمت کنن😭 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
خاطره ای از ملاقات رفع الله درجاته و حضرت (ره) قبل از پانزده خرداد سال هزار و سیصد و چهل و دو که در تهران مشغول تدریس بودم، شنیدم حضرت آیت الله العظمی امـام خمینی (قدس سـرّه) روحانیــانی را که برای ایام محــرّم جهت تبلیغ به اطراف و اکناف میـروند موظف نمـوده انـد که مسـایل اجتمــاعی و سیـــاسی عالَـم اسلام و مشکلات جـامعه مســلمین و خصـوصـا اوضاع ایــران را به گوش مـردم بــرسانند و مــردم را دراین زمینه آگاه نمایند، لذا بنده که برای ایام محرّم عازم آمل بودم احســاس کــردم این وظیفه متــوجه من نیـز می باشـد و باید در انجام آن بکوشـم،بـدین جهت قبـل از آنکه بسوی آمل بروم خود را به قم رسانیدم. قمی که با هیچ یک از خیابانها و کوچه هایش آشنا نبودم، سراغ منزل امام را گرفتم و به حضورشان شرفیاب شدم و به محضرشان عرضه داشتم که بنده حسن حسن زاده آملی هستم و فعلا در حوزه علمیه تهران مشغول تحصیل و تدریسم. اساتید من عبارتند از حضرت علامه میرزا ابوالحسن شعرانی و ...شنیدم که حضرت عالی روحانیون را مکلف کرده اید تا مسائل سیاسی و مشکلات اجتماعی مسلمین را برای عموم مردم بیان کنند. لذا من که یکی از طبای سرشناس آملم و جهت تبلیغ عازم آن دیارم، آمده ام به شما بگویم من هم مانند دیگران در خدمتم و شما نیز ان شاء الله در اهدافتان موفق خواهید شد و همه با هم دست بدست هم می دهیم و انشاءالله تعالی کشور را از دست فسقه و فجره نجات می دهیم و دین خدا را پیاده می کنیم 📚«جمال سالکین»شرح حال علامه حسن زاده آملی رفع الله درجاته داستان📚 حکایت📜 پند🔑 ┈••☘🍃❤️🍃☘••┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃✨﷽✨🍃 مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد . تا این که مرد حسود و بدجنس همسایه که می دونست همسایه جدیدش سه دختر مهربون و خانوم و با داره و قطعا روز شیرینی در کنار خانواده اش داره تصمیم گرفت این روز شادشون رو خراب کنه وقتی همسایه جدید، صبح خوشحال از خواب برخاست دید یک سطل پر از زباله با طنابی از پشت بام همسایه داخل ایوان زیبای خانه اش گذاشته شده . سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد . وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است .وقتی در را باز کرد مرد بعد از سلام گرم و به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت : هرکس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد. داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️ خاطره شنیدنی یک غسال جهادی از عنایت ویژه، ، علیه‌السلام به یک میت کرونایی ❤️السلام عليك يا علی بن موسى الرّضا المرتضى عليه السلام.❤️ 💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖 داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫