خدا را دوست بدار...
حداقلش این است که یکی را دوست داری که روزی به او می رسی...
ــــــــ🌱ــــــــ
#عطر_خدا 🕊
🎋| @atree_khoda |🎋
میدونید چرا موقع دعا کردن دستامونو می بریم بالا ؟🤲
یعنی خدایا خسته شدم …
بغلم کن …
ــــــــ🌱ــــــــ
#عطر_خدا 🕊
🎋| @atree_khoda |🎋
وقتی از اینکه آنچه را می خواستی بدست نیاوردی افسرده ای
فقط محکم بنشین و شاد باش
خداوند در فکر دادن چیز بهتری به تو می باشد . . .
ــــــــ🌱ــــــــ
#عطر_خدا 🕊
🎋| @atree_khoda |🎋
کوه ها با قله ها ...
دریاها با موج ها ...
رودها در جاری شدن ...
و علف ها در سبز شدن؛معنا پیدا میکنند...
و اما انسان ها فقط با عشق به توست که معنا پیدا می کنند…❤
ــــــــ🌱ــــــــ
#عطر_خدا 🕊
🎋| @atree_khoda |🎋
《يَا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ》
هـــیچ کســـی غیر از تو برام
به خدا, خـــــدا نمیـــش...❤
ــــــــ🌱ــــــــ
#عطر_خدا 🕊
🎋| @atree_khoda |🎋
وچه زود ما درمیان بازوان گناه گم شدیم....
وچقدر دیرفهمیدیم درمیان قلبمان خدا خالیست....
ــــــــ🌱ــــــــ
#عطر_خدا 🕊
🎋| @atree_khoda |🎋
«أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»
خدایا.....🤲
یاد خودت رو در دل های پر طلاطم ما بکار ....🍂
چرا که دل ها فقط با یاد تو ارام میشود ...✨
ای تنها دلیل ارامشم دوستت دارم .
ــــــــ🌱ــــــــ
#عطر_خدا🕊
🎋| @atree_khoda |🎋
«أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ؟»
كجاست انتقام گیرنده خون ان کشته کربلا ؟
اقا بیا و انتقام خون خدا رو بگیر ...⚡️
ــــــــ🌱ــــــــ
#عطر_خدا🕊
🎋| @atree_khoda |🎋
شاید وقتی که از دردو مشکلاتت خسته شدی، یکی یه جا ؛ دلش تنگ شده باشه ،برای مناجات های خالصانه ای که اگه دردو مشکلات نبودن، هیچوقت تجربه نمیکرد ...
و لذت زندگی همان مناجات های عاشقانه با رب است...
#ادمین_نوشت
ــــــــ🌱ــــــــ
#عطر_خدا🕊
🎋| @atree_khoda |🎋
یادمان باشد..
یادمان باشد فقط از خدا بخواهیم و از خدا فقط خدا را بخواهیم زیرا از خدا غیر از خدا خواستن کم خواستن است.
خداوندا! اگر بخواهم آنچه در ذهن دارم با تو بگویم، هزاران جلد کتاب می شود ولی آنچه در دل دارم یک جمله بیش نیست: دوستت دارم❤
ــــــــ🌱ــــــــ
#عطر_خدا🕊
🎋| @atree_khoda |🎋
خدای من !
ای تو که هستی و من چشمی لایق تو ندارم
تو را دوست دارم
بی دلیل
بدون حرفی یا قائده ای زمینی
تو همه،
من هیچ.
تو باران ،
من تشنه ترین کویر.
ــــــــ🌱ــــــــ
#عطر_خدا🕊
🎋| @atree_khoda |🎋
هدایت شده از 🕊️ عطر خدا 🍃
یه روز یه مسافر تو شهر زندگی غریب افتاد ... زمستون بود...
باد های سرد حسادت در شهر میوزید...و دانه های طمع و حرص و شهوت محکم به سرو صورتش میخورد ...
دنبال یه خونه گرم بود ...که قلبشو گرم کنه...
که توی سرمای این زمستون سرد نمیره ...
شهر زندگی یه عالمه خونه داشت ولی بین خونه ها یه خونه درش باز بود انگاری منتظرش بود... صاحب خونه وقتی مسافر رو دید با خوشحالی صداش کرد و به خونه دعوتش کرد ...ولی مسافر نگاش به خونه های دیگه افتاد ... در های زیبا...نما های خوشگل... و از اون خونه دور شد.
با خوشحالی یکی یکی در خونه هارو میزد اما رفته رفته سرما زیاد تر میشد و توی شهر هیچکس درو براش باز نمیکرد...
یاد اون صاحبخونه مهربون افتاد...رفت در خونش ...اون هنوزم منتظرش بود میدونست که برمیگرده ... اما با چه رویی پیشش میرفت... همونجا به دیوار سردی تکیه داد و نشست... بلور های یاس اطراف قلبشو گرفته بود و رفته رفته ضربانش ارومتر میشد...
چشماشو بست و روز های بهاری کودکیش رو مرور میکرد و حسرت میخورد...
اما یه دفه گرمایی روی پشتش احساس کرد ...اره همون صاحب خونه مهربون بود...کنارش نشست لبخند زد و نوشیدنی گرم امید بهش تعارف کرد... سرما از وجودش رفت و قلبش شروع به تپیدن کرد...
خدایا مارو ببخش به خاطر در هایی که زدیم اما در خونه تو نبود...روی اومدن دوباره به خونتو نداریم اما اخه جای دیگه ای رو هم نداریم 😔
#شمس ✍
#ادمین_نوشت
#داستان
#کپی_با_منبع
•|@atree_khoda 🍃 #عطر_خدا🌼|•