eitaa logo
˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بـو؎ِ عَـطࢪِخُـدا ˹
1.4هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
105 فایل
" اَلحَمدُلِلّٰهِ‌الَّذی‌یُجیبُنی‌حینَ‌اُنادیهِ..! " شُـࢪوعِـمـون: ˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌¹⁴⁰³/⁶/¹⁶˹ کپی از پست ها ؟! راحت باش سید! ✓ [ کپی از روزمرگی ها و پروف کانال؟ به هیچ وجه❌ ] صلوات بفرست مؤمن♥️🔗!
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریکی شب های مرا روشن کن🫀🤍 تو با جناب حر چه کردی؟ همان را بامن کن:)🥲♥️ ♥️⃟؎•°🚦↓ 𝒋𝒐𝒊𝒏↝‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌˹@atreh_khoda_1˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بـو؎ِ عَـطࢪِخُـدا ˹
#قسمت_هفتم #زمان_مشروط🕰 صدای گلوله فضای شهر را پر کرده ، قلبم به تپش افتاده بود مردم در هیاهو
🕰 درب خانه محکم به صدا درآمد ، گویی در را می‌خواستند از جای بکندند با وحشت در را باز کردند آژان پشت درب نگاهی غضبناک به من کرد😳 و گفت پدرت کجاست ؟! لرزه‌ای بر اندامم افتاده بود و با لکنت زبان گفتم خانه نیست🥺 مرد آژان در را بیشتر باز کرد ، وارد خانه شد من خودم را به کناری کشیدم . مرد وارد خانه شد مادرم با صدای بلندی گفت چه خبر شده قوم الظالمین وارد خانه شدند ؟ مرد آژان که بیشتر عصبانی شده بود جلو رفت و گفت سید کجاست؟ ما دستور بازداشت او را داریم، مادرم بر صورتش کوبید ، پدرم در حالی که نمازش را مام می‌کرد جلو آمد گفت :اگر می‌خواهید مرا بازداشت کنید برای چی مزاحم اهل و عیال می‌شوید؟! آژان به صورت وحشیانه به پدرم حمله کرد و او را دستگیر کرد . مادر شروع به اشک ریختن کرد 😢گفت به چه جرمی دستگیرش می‌کنید ؟! آژان در حالی که پدرم را می‌برد گفت همکاری در قتل ناصرالدین شاه با دستگیری پدرم شرایط خیلی سخت شد دلم گرفته بود و فضای خانه دچار خفقان شده بود شرایط اقتصادی و سیاسی کشور نابسامان بود ،اکنون شرایط خانه هم نامساعد شده بود. بعد از چند روز مادرم چادرش را سر کرد و به سمت مسجد رفت تا با سید واعظ صحبت کند ،بتواند اجازه ملاقات بگیرد. نویسنده : تمنا 💐😍