فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـاه ترین عموی ِدنیاعباس،
خوش آمدی...♥️
#میلاد_حضرت_عباس
#ماه_شعبان |
♥️⃟؎•°🚦↓
𝒋𝒐𝒊𝒏↝˹@atreh_khoda_1˼
enc_16971156470662221888952.mp3
2.65M
🎧ای صنما
🎼کفیل عقیله ابلفضل، اصیل اصیلِ ابلفضل❤️🔥
|امیرطلاجوران
#مولودی
#حضرت_عباس
#شعبان
♥️⃟؎•°🚦↓
𝒋𝒐𝒊𝒏↝˹@atreh_khoda_1˼
enc_17207725248244478292739.mp3
2.83M
🎧به دلت بگو میریم کربلا
🎼 به دلت بگو میریم کربلا، روز و شب فقط میگیم یا حسین اطلبنا حرم یعنی کربلا💔
|محمد کمیل
#کربلا
#امام_حسین
#مداحی
♥️⃟؎•°🚦↓
𝒋𝒐𝒊𝒏↝˹@atreh_khoda_1˼
˼ بـو؎ِ عَـطࢪِخُـدا ˹
بسم الله الرحمن الرحیم🌱
تقدیم به مردم عزیز سرزمینم
(رمان نوشته شده بر اساس واقعی😍)
#قسمت_اول
#سالهای_نوجوانی
شروع صبح دل انگیز🌱😍
صبح زود چشمانم را با شنیدن صدای خروس باز کردم از رخت خواب بلند شدم و مرتبش کردم ، همیشه وقتی صبح از خواب بیدار می شوم خیلی سر حال هست، به حیاط دویدم، مادرم را صدا کردم ، صدایش از آغل می آمد مادرم مشغول دوشیدن شیر گاو بود بعد از چند دقیقه با سطل فلزی بزرگ شیر، نزدیکم آمد سطل را به دستم داد.
گفت: شیر🍶 را بجوشان و سفره ی صبحانه را پهن کن چون مدرسه ات دیر می شود و باید عجله کنی!
---------------------------------------------------------
همراه با چشم گفتن دویدم سمت اتاق سفره را برداشتم پهن کردم در سفره نان تازه که مادرم دیروز پخته بود ، پنیر محلی ، شیر تازه ، کره و عسل بومی🍯 گذاشتم و با مادرم مشغول خوردن شدیم.
بعد از نوشیدن چای از جایم بلند شدم وسایل مدرسه را آماده کردم و از مادرم خداحافظی کردم به سمت مدرسه رفتم
به مدرسه که رسیدم دوستانم جلو آمدند و با هم سلام احوال و پرسی کردیم به سمت صف صبحگاهی رفتیم ، برنامه صبحگاهی خیلی جالب و دل انگیز بود ، بعد با صف به کلاس رفتیم تا ظهر یکی یکی کلاس ها را گذراندم حسابی خسته شده بودم ،اما شوق زیادی برای رفتن به خانه داشتم برای همین از مدرسه تا خانه یک نفس دویدم.
به خانه که رسیدم مادرم همه ی خانه را مرتب کرده بود، ناهار هم آماده بود سلام گرمی کردم بعد از جواب سلام گفت : دخترم لباس هایت 👚را عوض کن تا ناهار بخوریم.
من هم سریع کارها را انجام دادم و سفره ی غذا را پهن کردم ،من برای مادرم از خاطرات یک روزی که در مدرسه داشتم گفتم مادرم هم گفت: قالی ای که قولش را به مش رحمت داده بودم کمی بافته ام تا به شهر ببرد. به این فکر کردم که اگر مادرم قالی را تمام کند پول خیلی خوبی دستمان را می گیرد، آن وقت پدر و برادرم مجبور نیستند ساعت های زیادی در دشت کار کنند.
نویسنده :تمنا ❤️ ☘️
˼ بـو؎ِ عَـطࢪِخُـدا ˹
باب الحوائجی و چه برازنده شماس این خصلت،قمر بنی هاشم...🌙💛
˼ بـو؎ِ عَـطࢪِخُـدا ˹
. "🤍🌙"
تـولـدتون ﻤـبارڪ علمدار ِﻋشق : )❤️