eitaa logo
عطرخاص
1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
13 فایل
اَللَّھُـمَّ ؏َـجِّـل لِوَلیِّڪَ الـفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از خُزّانُ العِلم
❣ده فرمان مهم وزیبا از علی بن موسی الرضا علیه السلام❣ 1⃣فرمان اول: در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید تا در قیامت خدا خوشحالتان کند. 2⃣فرمان دوم: تا می توانید سکوت اختیار کنید که سکوت موجب محبت می شود و راهنمای هر خیری است. 3⃣فرمان سوم: در خواندن سوره حمد استمرار بورزید که جمیع خیردرامور دنیا و آخرت درآن گرد آمده است. 4⃣ فرمان چهارم: به روزی اندک خدا راضی باشید تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد. 5⃣فرمان پنجم: در برقرار کردن صله رحم ثابت قدم باشید که بهترین نوع آن خودداری از آزار خویشاوندان است. 6⃣فرمان ششم: به کسی که از خدا نمی ترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد، نه نجابت و نه کرم. 7⃣فرمان هفتم: بسیار احسان کنید که خداوند در قیامت یک نصفه خرما را مانند کوه احد بزرگ می کند. 8⃣فرمان هشتم: حق الناس را رعایت کنید که دوستی محمدوآل محمد بدون آن پذیرفته نیست. 9⃣فرمان نهم: ازبخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران می رسد، حذر کن. 🔟فرمان دهم: بسیارمراقب کردار خود باشید تا مورد تهمت واتهام قرار نگیرید،که در آن صورت حق ملامت نخواهید داشت. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• کانال خُزّانُ العِلم👇 @Khuzzanaleilm 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از عطرخاص
🍃🌷کرامت امام رضا(ع) و ادای قرض🌷🍃 خانمى علويه (سيّده) كه از اهل زهد و تقوى بود و مواظبت به اوقات نمازهاى خود و ساير عبادات داشت و بواسطه تنگدستى و پريشانى دوازده تومان قرض دار شده بود و چون تمكن از اداى قرض خود نداشت در شب جمعه پنجم ربيع الثانى 1331 توسل به امام هشتم حضرت ابى الحسن الرضا (علیه السلام) جسته و الحاح بسيار كرده كه مرا از قرض آسوده فرما. پس خوابش ربوده . در خواب باو گفته شد كه شب جمعه ديگر بيا تا قرضت را ادا كنيم . لذا در شب جمعه دیگر بحرم مطهر تشرف پيدا كرده و انتظار مرحمتى آن حضرت را داشت . تا قريب به ساعت هشت از شب ، بعد از خواندن دعاى شريف كميل چون حرم مطهر نیمه خلوت شده بود، آمد در پيش روى مبارك حضرت نشست در انتظار كه آيا امام (ع) چگونه قرض او را مى دهد. چون خبرى نشد عرض كرد مگر شما نفرموديد شب جمعه ديگر قرض تو را مى دهم و امشب شب موعد است و وعده شما خلف ندارد. ناگهان از بالاى سر او قنديلهاى طلا كه بهم اتصال داشت بهم خورده و يكى از آنها از بالاى سر آن زن فرود آمده و منحرف شده و برابر زانوى آن زن به زمين رسيد و عجب اين است كه چون گوى بلند شده و در دامن علويه قرار گرفت . حاضرين از اين امر تعجب نموده و بر سر آن علويه هجوم آوردند به نحوى كه نزديك بود صدمه اى به او برسد، پس خبر به توليت وقت كه مرتضى قلى خان طباطبائى بود دادند، آن علويه را طلبيد و وجهى بوى داد و قنديل را گرفت لكن آن علويه محترمه با ورع،بيشتر از دوازده تومان برنداشت و گفت من اين مبلغ را به جهت قرض خود خواسته ام و بيش از اين احتياج ندارم . 📡 @atrekhas 🇮🇷
هدایت شده از عطرخاص
سخنران از حاضرین که ۵۰ نفر بودند خواست که با ماژیک اسم خود را روی بادکنکی که هنگام ورود به آنها داده شده بود بنویسند و آن را در اتاقی که سمت راست سالن بود بگذارند سپس از آنها خواست در ۵ دقیقه به اتاق بادکنک ها رفته و بادکنک نام خود را بیاورند شرکت کنندگان دیوانه وار به جستجو بادکنک خود پرداختند همدیگر را هل میدادند زمین می خوردند هرج و مرجی به راه افتاده بود مهلت ۵ دقیقه ای به پایان رسید اما هیچ کس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند. سخنران همه را به آرامش دعوت و پیشنهاد کرد هرکس بادکنکی را بردارد و آن را به صاحبش بدهد. کمتر از ۵ دقیقه همه به بادکنک خود رسیدند این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما می افتد دیوانه وار در جستجوی سعادت و خوشبختی خویش به این سو و آن سو چنگ می زنیم و نمی دانیم که ما در گرو سعادت و دیگران است* با یک دست سعادت آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت خود را از دیگری بگیرید. امروز سعی کنید سه نفر را خوشحال کنید. کار سختی نیست اگر بخواهیم 📡 @atrekhas 🇮🇷
هدایت شده از حرف های خصوصی
داستان راستان 💫 تازه مسلمان: 💫دو همسایه که یکی مسلمان و دیگری نصرانی بود، گاهی با هم راجع به اسلام سخن می گفتند. مسلمان که مرد عابد و متدینی بود آن قدر از اسلام توصیف وتعریف کردکه همسایه نصرانیش به اسلام متمایل شد و قبول اسلام کرد. شب فرا رسید، هنگام سحر بود که نصرانی تازه مسلمان دید در خانه اش را می کوبند، متحیر و نگران پرسید: کیستی؟ از پشت در صدا بلند شد: من فلان شخصم و خودش را معرفی کرد، همان همسایه مسلمانش بود که به دست او به اسلام تشرف حاصل کرده بود. در این وقت شب چکار داری؟ زود وضو بگیر و جامه ات را بپوش که برویم مسجد برای نماز! تازه مسلمان برای اولین بار در عمر خویش وضو گرفت و به دنبال رفیق مسلمانش روانه مسجد شد. هنوز تا طلوع صبح خیلی باقی بود. موقع نافله شب بود، آن قدر نماز خواندند تا سپیده دمید و موقع نماز صبح رسید. نماز صبح را خواندند و مشغول دعا و تعقیب بودند که هوا کاملاً روشن شد. تازه مسلمان حرکت کرد که برود به منزلش، رفیقش گفت: کجا می روی؟ می خواهم برگردم به خانه ام، فریضه صبح را که خواندیم دیگر کاری نداریم. مدت کمی صبر کن و تعقیب نماز را بخوان تا خورشید طلوع کند. بسیار خوب. تازه مسلمان نشست و آن قدر ذکر خدا کرد تا خورشید دمید. برخاست که برود، رفیق مسلمانش قرآنی به او داد و گفت: فعلاً مشغول تلاوت قرآن باش تا خورشید بالا بیاید و من توصیه می کنم که امروز نیت روزه کن، نمی دانی روزه چقدر ثواب و فضیلت دارد؟ کم کم نزدیک ظهر شد. گفت: صبر کن چیزی به ظهر نمانده، نماز ظهر را در مسجد بخوان. نماز ظهر خوانده شد. به او گفت: صبر کن طولی نمی کشد که وقت فضیلت نماز عصر می رسد، آن را هم در وقت فضیلتش بخوانیم! بعد از خواندن نماز عصر گفت: چیزی از روز نمانده. او را نگاه داشت تا وقت نماز مغرب رسید. تازه مسلمان بعد از نماز مغرب حرکت کرد که برود افطار کند. رفیق مسلمانش گفت: یک نماز بیشتر باقی نمانده و آن عشا است. صبر کن تا در حدود یک ساعت از شب گذشته، وقت نماز عشا (وقت فضیلت) رسید و نماز عشاء هم خوانده شد. تازه مسلمان حرکت کرد و رفت. شب دوم هنگام سحر بود که باز صدای در را شنید که می کوبند، پرسید:کیست؟ من فلان شخص همسایه ات هستم، زود وضو بگیر و جامه ات را بپوش که به اتفاق هم به مسجد برویم. من همان دیشب که از مسجد برگشتم، از این دین استعفا کردم. برو یک آدم بیکارتری از من پیدا کن که کاری نداشته باشد و وقت خود را بتواند در مسجد بگذراند. من آدمی فقیر و عیالمندم، باید به دنبال کار و کسب روزی بروم. امام صادق بعد از اینکه این حکایت را برای اصحاب و یاران خود نقل کرد، فرمود: به این ترتیب، آن مرد عابد سختگیر، بیچاره ای را که وارد اسلام کرده بود خودش از اسلام بیرون کرد. بنابراین، شما همیشه متوجه این حقیقت باش نویسنده : متفکر شهید استاد مرتضی مطهری http://eitaa.com/joinchat/2827026458C0b79eb2936
هدایت شده از خُزّانُ العِلم
9.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 زیـارت کـربـلا کـه قبـول نشـد! کانال خُزّانُ العِلم👇 @Khuzzanaleilm 🇮🇷
🍃💚﷽💚🍃 روضه هایی که قبول نشدن😔 ✍ مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه می خونی؟ گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟ چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمی شدند. سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. با سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم السلام علیک یاابا عبدالله... دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان... دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم... شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم. وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم به من فرمودند؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمودند؛ نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی.... آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم! گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟ خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای را من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟ از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول می کردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم می شد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود. بنازم به بزم محبت که در آن گدایی و شاهی برابر نشیند... منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری🤲التماس دعای فرج 💫 اَللّٰھُـمَّ ؏َـجِّـل لِوَلیِّڪَ الـفَـرَج💫 کانال 👇👇 📡 @atrekhas 🇮🇷 📡 @atrekhas 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علیه السلام علیه السلام