عطر1و1،سیدمحسن میرباقری،چگونه نماز صبح بیدار شویم؟.mp3
2.61M
🍃💚﷽💚🍃
🌻 #پاسخ_به_سوالات 🌻
چگونه برای نماز صبح بیدار شویم؟
💭 #دکتر_سیدمحسن_میرباقری
📡 @atrekhas 🇮🇷
رفتیم برای شناسایی پیکر شهید محسن حججی :
از قبل چند بار فیلمهای اسارت و شهادت حججی را دیده بودم ...
جاهایی که تیر خورده بود...
نشانه ای از پوتین و شلوارش که قابل شناسایی باشد...
زیپ کاور را کشیدم ، دیدم یک پتو داخل آن افتاده پتو را کنار زدم ، هاج واج ماندم فکر کردم چیزی داخلش نیست...
زیپ را کامل باز کردم حس کردم پایین پتو سنگین است ...
با تکه هایی از بدن مثله مثله مواجه شدم و بدون سر
آن پیکر متلاشی قابل شناسایی نبود ، پیراهنش را به غارت برده بودند ...
برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟»
رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحهاش را کشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟»
به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟
حاج سعید تند، تند حرفهایم را ترجمه میکرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را بردهاند «القائم» بپرسید. فهمیدم میخواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که کجای اسلام میگوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید؟ نماینده داعش گفت:
«تقصیر خودش بوده!»
پرسیدم به چه جرمی؟
بریدهبریده، جواب میداد و حاج سعید ترجمه میکرد: «از بس حرصمون رو درآورد؛ نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود با اون چشمها و لبخندش...
🖍 مهدی نیساری هم رزم شهید محسن حججی
📡 @atrekhas 🇮🇷
بعد از شناسایی پیکر شهید حججی مرا بردند داخل حرم حضرت زینب (س) یکی از دوستان گفت پدر و همسر شهید حججی هم امده اند حرم.
پدر شهید تا مرا دید در آغوشم گرفت که تو بوی محسنم را میدهی .
ازم پرسید: چی از محسن آوردی؟
ماندم چه بگویم...
قسمم داد تو را به این بی بی بگو.
دستش را انداخت داخل شبکه های ضریح و گفت: من همه محسنم را به این بی بی دادم اگه بگی یه ناخن یه تار موش رو آوردی برای من کافیه.
سرم را پایین انداختم و گفتم: سر که نداره هیچ ، بدن را هم مثل علی اکبر اربا اربا کردن...
پدر شهید برگشت سمت ضریح و گفت: بی بی جان این هدیه رو از من قبول کن...
✒مهدی نیساری همرزم شهید محسن حججی
📡 @atrekhas 🇮🇷
روزی که محسن برای خداحافظی آمد دست انداختم دور گردنش و گفتم:دیدی آخر راهی شدی؟ گفت: دعا کن مشکلی پیش نیاد
گفتم: خیالت راحت، فقط رفتی حرم حضرت زینب دعام کن و یه دونه پرچم هم بیار...
محسن گفت: من که دیگه برنمیگردم...
گفتم: تو بچه داری دلت میاد؟
دستش را زد به گردنش و گفت این رو میبینی ؟ باب بریدنه...
🖍 رسول فاتحی همکار شهید محسن حججی
📡 @atrekhas 🇮🇷