چـشـم و هـمچـشـمـی
درجوانی اسبی داشتم،وقتی سوار بر آن از کنار دیواری عبور میکردیم و سایهی
خودش را روی دیوار میدید خیال میکرد
اسب دیگری است خرناس میکشید
و سعی میکرد از آن جلوبزند
هر چه تند میرفـت، میدید
هنوز از سایهاش جلو نیفتاده، باز به
سرعتش اضافه میکرد تا حدی که اگر
این جریان ادامه مییافت، مرا به کشتن میداد.
اما دیوار تمام میشد، سایهاش از بین
میرفت و آرام میگرفت.
در دنیا وقتی به دیگران نگاه کنی،
بدنت(که مرکب توست)میخواهد از
آنها جلو بزند و اگر از چشم و هم چشمی
با دیگران بازش نداری تو را به نابودی میکِشد
حـاج اسماعیل دولابـی
📡 @atrekhas 🇮🇷
درود بر شما که به اسرار آگاهید !;
ابو هاشم می گوید:
امام حسن عسکری علیه السلام روزه می گرفت. وقت افطار آنچه غلامش برای او غذا می آورد ما هم با آن حضرت از آن غذا می خوردیم و من با آن حضرت روزه می گرفتم. در یکی از روزها ضعف بر من چیره شد. اتاق دیگر رفتم و روزه خود را با مقداری نان خشک قندی شکستم.
سوگند به خدا! هیچ کس از این جریان باخبر نبود. سپس به محضر امام حسن عسکری علیه السلام آمدم و نشستم حضرت به غلام خود فرمود: غذایی به ابو هاشم بده بخورد او روزه نیست من لبخندی زدم فرمود: چرا می خندی؟ هر گاه خواستی نیرومند شوی گوشت بخور، نان خشک قندی قوت ندارد گفتم: خدا و پیامبرش و شما راست می فرمایید (درود بر شما باد که به اسرار آگاهید). آن گاه غذا خوردم... .
📚 داستانهایی از بحارالانوار ج 2
📡 @atrekhas 🇮🇷
💢 #خاطره_ناب_از_حاج_قاسم
🔹🔸زدیم بغل وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.»
گفت: «خدا قبول کنه انشاءاللّه.»
نگاهم کرد. گفت: «ابراهیم!»
نگاهش کردم.
ــ نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم.
ــ حاجآقا شما همه نمازهاتون قبوله.
♦️قصهاش فرق میکرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیسجمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامهاش را گفت. صدایش پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش میکردند. میگفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده.
پایان نماز پیشانیاش را گذاشت روی مهر. به خدای خودش گفت: «خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه میکشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.»
✍راوی: ابراهیم شهریاری | منبع: سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه
یاران، صفحه ۱۰۹
📡 @atrekhas 🇮🇷
⚪️ خوابی که سردار سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زینالدین دید
✍️هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت...» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.» عجله داشت. میخواست برود. یك دیگر چهرهی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگهی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم»
همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم»
📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران"
روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین
📡 @atrekhas 🇮🇷
🎁حلیة المتقین🎁
➖فصل سوم: در کراهت رد کردن بوی خوش:
از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند که آیا کسی میتواند بوی خوش را که برای او بیاورند رد کند، و قبول نکند، فرمود که سزاوار نیست او را که رد کند، کرامت را.
در حدیث دیگر فرمود که به نزد حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آوردند روغن خوشبوئی، حضرت گرفتند و برخود مالیدند و در آن روز روغن مالیده بودند، بعد ازآن فرمودند که هرگز بوی خوش را رد نمیکنم.
درحدیث دیگر منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه وآله وسلّم رد نمی کردند بوی خوش و شیرینی را که برای آنجناب می آوردند.
از حسن بن جهم منقول است که گفت رفتم به خدمت حضرت رضا علیه السلام برای من ظرفی که در آن مشک بود آورد و فرمود که بردار بخود بمال قدری برداشتم مالیدم فرمود، که دیگر بردار و در گود پائین گردن خود بمال برداشتم و مالیدم پاره دیگر ماند فرمود که این را هم بدانجا بمال مالیدم، بعد از آن فرمود که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمود که رد نمیکند، کرامت را مگر خر. گفتم کرامت کدامست؟ فرمود، که بوی خوش و بالشیکه برای نشستن و تکیه کردن تواضع کنند و مانند آن.
➖فصل چهارم: در فضیلت مشک و عنبر و زعفران:
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که بوی خوش مشکست و عنبر و زعفران وعود.
درحدیث معتبر دیگر منقول است که حضرت امام زین العابدین علیه السلام مشک دانی از قلع داشتند، و هر وقت که اراده رخت پوشیدن میکردند، آنرا می طلبیدند و از مشک برخود میمالیدند.
در حدیث دیگر وارد شده است که شیشه از مشک داشتند در جانماز خود و هرگاه بنماز برمیخاستند برخود میمالیدند.
در حدیث دیگر منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه وآله وسلّم آنقدر مشک بر خود میمالیدند که رنگ مشک از فرق مبارک ایشان ظاهر بود و در حدیث صحیح منقول است حضرت رسول مشک دانی داشتند، که هرگاه وضو میساختند با دست تر آنرا می گرفتند، و چون بیرون میآمدند از بوی خوش میدانستند، که آنحضرت میآیند.
در حدیث دیگر منقول است که جناب امام رضا حقه بیرون آوردند، از آبنوس و در آن خانه ها بود که در هر خانه بوی خوشی بود ویکی از آنها مشک بود.
درحدیث صحیح منقول است که علی بن جعفر از حضرت امام موسی سؤال کرد که آیا مشک را در روغنی که برخود میمالند، داخل میتوان کرد فرمود که من میکنم و باکی نیست.
در روایت دیگر منقول است که باکی نیست که مشک داخل طعام کنند.
در روایت دیگر وارد شده است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه وآله وسلّم خود را به مشک و عنبر خوشبو میکردند.
احادیث در مدح خلوق وارد شده است وآن بوی خوشی بوده است که از چندین چیز به عمل می آورده اند یک جزوش زعفران بوده است، و در بعضی اخبار وارد شده است، مداومت بر آن نکنند.
در روایت دیگر وارد شده است که شب تا صباح بر بدن نگذارند. و دور نیست که این نهی ها بر آن باشد که رنگش در بدن بسیار نماند.
📚حلیة المتقین
✍🏻علامه محمد باقر مجلسی.
📡 @atrekhas 🇮🇷
شعر زیبای ماه رجب
نوکنیدجامه را 👕👚
پاک کنیدخانه را، 🚿
گل بزنید قبله را، 🌺💐
#ماه_رجب میرسد/
هوش کنیدمست را
،آب زنیددست را، 💦🙌
سجده کنیدهست را 🙏،
ماه رجب میرسد/
سیرکنیدگشنه را
،آب دهیدتشنه را 🍶،
دورکنیدغصه را
،ماه رجب میرسد/
عفوکنیدبنده را 💑،
أرج نهیدزنده را 👪،
یادکنیدرفته را
،ماه رجب میرسد.
🌼♻🌼♻🌼♻🌼
📡 @atrekhas 🇮🇷
🔻خانم جوانی در اتوبوس نشسته بود . در ايستگاه بعدی خانمی مسن با ترش رويی و سروصدا وارد اتوبوس شد و كنار او نشست و خود را به همراه كيفهايش با فشار و زور بر روی صندلی نشاند .
شخصی كه در طرف ديگر خانم جوان نشسته بود از اين موضوع ناراحت شد و از او پرسيد كه چرا حرفی نميزند و چيزی نميگويد .
خانم جوان با لبخندی پاسخ داد :
لزومی ندارد برای موضوعات ناچيز خشمگين شد و بحث كرد ، *سفر ما با يكديگر بسيار كوتاه است*. من در ايستگاه بعدی پياده ميشوم .
اين جواب ارزش اين را دارد كه با حروف طلايی نوشته شود .
*لزومی ندارد برای موضوعات ناچيز بحث كرد ، سفر ما با يكديگر بسيار كوتاه است*
اگر تك تك ما اين موضوع را درك ميكرديم كه وقت ما بسيار كم است ، آنوقت متوجه ميشديم كه پرخاشگری ، بحث و جدلهای بی نتيجه ، نبخشيدن ديگران ، ناراضی بودن و عيب جويی كردن تلف كردن وقت و انرژی است .
آيا كسی قلب شما را شكسته است ؟
*آرام باشيد ، سفر بسيار كوتاه است.*
آيا كسی خشم شما را برانگيخته است ؟
*آرام باشيد ، ببخشيد ؛ سفر بسيار كوتاه است .*
آيا كسی به شما خيانت كرده ، زور گويی كرده ، شما را فريب داده يا تحقيرتان كرده است ؟ *آرام باشيد ، ببخشيد ؛ سفر بسيار كوتاه است .*
هرمشكلی كه ديگران برايمان ايجاد ميكنند ، بخاطر داشته باشيم كه *سفر ما با يكديگر بسيار كوتاه است*
هيچكس طول اين سفر را نميداند . هيچكس نميداند ايستگاه او چه زمانی خواهد بود . *سفر ما با يكديگر بسيار كوتاه است .*
بياييد دوستان و خانواده را دوست بداريم ، با احترام و مهربان باشيم و يكديگر را ببخشيم . بياييد زندگيهايمان را با قدردانی و خوشبختی پر كنيم .
✨ *شما حتی نمیدانید فردا چه خواهد شد. زندگی شما چیست؟ همچون بُخاری هستید که کوتاهزمانی ظاهر میشود و بعد ناپدید میگردد* ✨
شما می توانید با دیگران اینگونه دوباره آغاز کنید: من از شما بخاطر رفتارها،کارها و حرفهایی که شما را ناراحت كرده ام عذرخواهی می کنم ، از شما ميخواهم كه مرا ببخشيد، و اگر شما هم مرا ناراحت كرده اید ، هم اكنون شما را بخشيدم .
نهايتا اينكه سفر ما با يكديگر بسيار كوتاه است .
📡 @atrekhas 🇮🇷
هدایت شده از استیکر1و1
۱۲ سال قبل از شهادتش یکبار که مهدی به همراه تعدادی از دوستانش به دیدن آیت الله حق شناس رفته بودن که آیت الله از بین دوستانش ، فقط به مهدی یک دستمال داده✨ و گفته بود اشک هایی که برای امام حسین می ریزی را با این دستمال پاک کن و نگهش دار تا داخل کفنت بزارن . 💔
به دوستای مهدی هم گفته بود که احترام این آقا را خیلی داشته باشید.بار بعدی که به دیدن ایشان رفته بود ، آیت الله به محض این که مهدی را میبینن گریه میکنه . هیچکس نفهمید علت گریه ی آقا چه بود تا اینکه ماجرای دفاع از حرم بی بی شروع شد .
اون اوایل بحث حضور ایرانی ها بصورت رسانه ای مطرح نبود و سعی در مخفی نگه داشتن این موضوع بود . به همین خاطر دشمن خیلی سعی داشت تا از بچه های ایرانی اسیر بگیره تا هم جو رسانه ای درست کنه و هم باج خواهی .
شبی که مهدی درگیر شد تروریست ها متوجه ایرانی بودن مهدی میشن . به همین خاطر خیلی سعی میکنند که زنده بگیرنش. شروع میکنند به پاهاش شلیک کردن . مهدی به حدی مقاومت از خودش نشون میده و از اون ها تلفات میگیره که مجبور به کشتن مهدی میشن .
بچه ها وقتی اومدن بالای سرش دیدن دور تا دور مهدی پر از جنازه ی تروریست هایی که مهدی به درک فرستادتشون و خود مهدی هم از پا تا به سرش جای گلوله است . اون لحظه بالای سر جنازش حکمت گریه ۱۲ سال پیش آیت
الله حق شناس رو فهمیدن .☝️
#شهیدمدافعحرم_مهدی_عزیزی🌹
🚀 @stickernew 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا